رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

گفتی بمان؟ ... نماند؟


روز دوشنبه هفته قبل در نمایشگاه کتاب ٬  یغما گلرویی دیده شد!

شعر زیر (از بیت سوم به بعد) در جواب  کتاب « گفتم بمان ! نماند...» اثر یغما گلرویی سروده شده است. به این صورت که هر بیت جواب بعضی از شعرهای این کتاب است.


بعد از بازگشت از نمایشگاه ٬ این شعر توسط خواهرم سروده شده است. قشنگ است . گفتم شما هم ببینید بد نیست. در پرانتز٬ جلوی هر بیت ٬ آدرس شعری که آن بیت به استقبالش رفته ذکر شده است.
 


                          
            گفتی بمان؟ ... نماند؟

 

تن تشنه مثل خورشید،با سرزمینی از غم

                                                   با شعرو بی هیاهو ، تکرار؟سرد و مبهم (بی سرزمین تر از باد)

 

بی  سایه  و پریشان ، بیتاب شعر باران

                                                  بی قطره  مثل  شبنم ،در بیکران  عالم (بارونو دوست دارم...)

 

دل خسته ای عسل جان! با شاعری که دور است

                                                  بی جرأت سرودن، جز در رثای  ماتم( شعر شماره 22 )

 

میدان بی قراری ،ته برگ مرگ کاغذ

                                                     بی فرصت رسیدن ،طرد وغریب و در هم ( شعر شماره 14 )

 

شبها به خواب،ساکت،فردای سردو خسته

                                                    بی راهی از ترانه،بی یاد و بی صدا هم ( شعر شماره 16 )

 

با طرحی از ترانه ،شبگرد معنی شب

                                                  بی رنگ و مات، پرسوز ،نجوای آخرین دم ( شعر شماره 24 )

 

پیدا و دور یا نه، پنهان و باز نزدیک

                                                بی انعکاس  درنا ، بر قطر ه های  شبنم ( شعر شماره 9 )

 

بر روی شاخه بودن ،یک حس بی تکلّف

                                                 بی شا خه، باغ ،تنها،  مثل  هبوط  آدم( شعر شماره 6 )

 

 یک طرح زرد نمناک،در شعر تازه اشک

                                                بی زخم  مانده ای نه؟ بی حس خوب مرهم( شعر شماره 8 )

 

یا نه ،نه که نخندی،لولای غم نپیچ است

                                                بی بستن لب  غم  ،با  خنده  دمادم( شعر شماره 11 )

 

در فکر آرزویت، یک طرح لانه پیداست

                                                با یک کلاغ و لانه؟ پایان  قصه  غم؟ ( شعر شماره 5 )

 

                                                 

منصور

تگزاس-اسکناس-باندراس

یواش یواش تهران داره میشه یه پا تگزاش باسه خودش. اون ماجرای سرقت از طلافروشی و گروگانگیری تو خیابون گرگان رو که شنیدین. امروز هم یکی یه ماجرای باحال تعریف میکرد. میگفت تو بانک اومدن جلوی چشم همه پولهای یکی رو به زور گرفتن و بردن. جالب اینجاست که سرباز مسلح هم تو بانک بوده. بهش گفتن چرا کاری نکردی؟ گفته وظیفهء ما مال اون ور پیشخونه. یعنی ما مال بانکیم نه مال شما. اینهم از نیروی محترم انتزاعی.
آلبوم اسکناس رو حتما بخرید گوش بدید. این شاهکار بینش‌پژوه جدا یه شاهکاره. اگه رپ ایرونی میخواین گوش بدید اسکناس آخرشه. با اینکه به دو سه تا آهنگش مجوز ندادن ولی همین باقیمونده‌ش هم غنیمته
امروز یه فیلم دیدم به نام دسپرادو. آنتونیو باندراس توش بازی میکرد. قشنگ بود. تو مایه‌های وسترن مدرن با یه کمی کمدی قاطیش به علاوهء رومانتیک پهلوش. چه شود
احسان 

سلام

رنگ اینجا رو عوض کردم که هم یک تنوعی بشه و هم یک تو جهی جمع کنم!!

هوای اینجا اصلا انگار گرم بشو نیست..بعد یک هفته دوباره امروز همه کاپشنها شون رو در آوردند. واقعا دلم برای آفتابهای ۵۰ درجه دبی تنگ شده

امروز رفته بودم دانشگاه تمرین مراسم فارغ التحصیلی...بنظرم زیادی جدی گرفتند..انگار مراسم تاجگزاری محمد رضا شاه را می خواند بر گذار کنند. ...مدرک را اول با این دست دریافت کنید و بعد با اون یکی دست بدید و ازن اینجور حرفها!!

فردا حسابی روز پرکاری دارم:
صبح ساعت ۵ باید پاشم و برم دنبال پدرم فرودگاه ساعت ۶:۳۰ . بعد بیام خونه برم سلمونی و ساعت ۱۲:۳۰ هم مراسم تاجگزاری...یاعت ۳ ناهار فارغ التحصیلی دانشگاه. ساعت ۱۹:۴۵ شام روی کشتی احتمالا تا ۱۰-۱۱ شب.

حالا ببینم که چقدر طبق برنامه می توانم پیش ببرم...

تا بعد...

یاسر

مگه قصه عشق قدیمی میشه؟


دل خسته ام از عالم
دل بسته ام به ساقی

صبرم زیاده اما

عمری نمونده باقی

 

حرف زیاد دارم ، زیاد...خیلی

 

1- کامنت نذاشتن در ویلاگ دوستان و رفقای وبلاگی نشانه سر نزدن به وبلاگشان نیست. بذارین به حساب تنبلی و بی حالی.

 

2- شد که شنبه برم نمایشگاه کتاب. ساعت 7 عصر داشتم می رفتم  خونه که یکی از دوستان رو دیدم و الکی بهش گفتم بریم نمایشگاه ؟ دیدم از من علاف تره! زدیم رفتیم. افتضاح ....

 

رسیدیم ، برق سالنهای مطبوعات قطع شد! حساب کنید چی میشه... جایی که کنار غرفه ها با اون راهروهای باریک هزار مطلب هست، برق بره چی میشه! بگذریم...

 

نمایشگاه کتاب که نه، نمایشگاه fashion بود. و البته نمایشگاه مواد غذایی! که این قسمت مورد توجه ما قرار گرفت... یه سیب زمینی زدیم با دلستر سیب که جدید اومده و درش پیچی بود!

 

همراهم اهل ادب و فضل بود. حال کردم. یکی بود که دو تا حرف شعر و ادبیاتی می زدی باهات میومد. تو انتشارات علمی فرهنگی تعدادی کتاب دیدیم و بحث کردیم. مخصوصا تاریخ ادیان جان ناس. در فاصله بین سالن ها هم برایم آواز میخواند. گوشه گوشت(به فتح گ و کسر و) از دستگاه نوا. کلی حال کردیم...

 

یه کتاب خریدم. « سنگی برگوری » از مرحوم جلال آل احمد. اونم از دستفروشی که بیرون نمایشگاه بساط کرده بود خریدم! و از این چاپهای غیر مجاز زیر زمینی. این کتاب عالیست. البته قبلا خونده بودم ولی خودم نداشتمش. داستان بچه دار نشدن جلال و سیمین و دوا درمون هایی که در راه رفع این مشکل انجام دادند. خدایا این آدم چه قلمی داشته. فقط میتونم با قلم صادق هدایت مقایسش کنم. شاید ندانید که جلال به سیمین قول داده بود یادداشت هایش در این مورد را هیچ وقت به عنوان کتاب چاپ نکند. که بعد از مرگ جلال ، برادرش،  شمس آل احمد(علیه ما علیه) برداشت و بر خلاف نظر سیمین و با وجود ناراضی بودن او کتاب را چاپ کرد. برای سود جویی.

 

 

یه کتاب هم خریدم به قیمت 100 تومان! کتاب نامه ای برای فردا اثر سید محمد خاتمی! بهتره چیزی دیگه نگم!

 

3- من یه همکار دارم ( البته وبلاگ رو نمی خونه! فکر نکنید دارم اینجا می نویسم که غیر مستقیم حرفام رو بهش زده باشم!!!) خیلی باحاله! حرفاش رو میزنه و مطالبش رو میگه ، بعد که تو شروع  به حرف زدن میکنی یا میذاره میره یا شروع به یه کار دیگه میکنه! خوب اینم از انواع بی شعوری هاست که ما کم در کنارمون نداریم!

 

4- ای خدا ! چقدر از این رئیس جماعت باید کشید!

 

5-  خوب که فکر کنی می بینی همه حق دارن! هر کی هر کاری که میکنه حق داره! پس به کسی چیزی نمیشه گفت! یک پلورالیسم واقعی! این به جبری مسلک بودن و پوزیتیویست بودنم اضاف شد! خدا به خیر کنه! امروز با خودم فکر میکردم که یه دزد هم حق داره، هیتلر هم حق داشت حمله کرد به دنیا ، صدام هم حق داشت که حمله کرد به ایران ، فلان کارمند که کارت رو راه نمی اندازه هم حق داره، فلان راننده که می پیچه جلوت و بعد دو قورت و نیمشم باقیه و دو تا فحش خوار مادر میده و میره هم حق داره، رئیستم حق داره، کسی که میاد تو وبلاگت کامنت میذاره و دری وری می نویسه حق داره، سرایدار هم که پشت سرت گفته .... حق داشته که گفته، کسی که خیلی دوستش داری بهت بی مهری میکنه حق داره، کسی که بهت لینک داده یه دفه لینکتو پاک میکنه حق داره، دانش آموزی که به قول خودت یه عالمه بهش خوبی کردی و کمکش کردی ، یه دفه دستاشو میذاره پشتش و زل میزنه تو صورتت و یه چیز درشت میگه حق داره، کسی که صد بار تو وبلاگش کامنت گذاشتی و جوابت رو نمیده هم حق داره، مسوول حسابداری هم حق داره اشتباه کنه و هر ماه حقوقت کم بشه، داور فوتبال هم حق داره اشتباه کنه و فلان کنه به بازی! خلاصه می بینید که همه مجازن اشتباه کنن و می کنن و فقط تویی که نباید اشتباه کنی ....

 

6- زخم خورده یه سوء تفاهمم . یه سوء تفاهمی که امروز رخ داد و یکی از عزیزانم از من رنجید و الآن هم ناراحته . در صورتی که من هیچ خطایی نکردم و مجموع چند موضوع یه چیزی رو بد جلوه داد. یه چیزی تو مایه های اتوبوس جهانگردی ! البته خیلی هم ناراحت نیستم! وگرنه این سطور نوشته نمیشد...

 

7- میگن این ماجرا واقعیه:

در یکی از ایالتهای  امریکا ، یه جوون تو روزنامه محلی آگهی داد:« چه کسی می تونه به زندگی تاریک من نور و روشنی ببخشه» و فرداش یه عالمه بروشور و کاتالوگ تبلیغاتی از شرکتهای خدماتی الکتریکی و تزئینات ساختمانی دریافت کرد!

 

منصور

عوارض جانبی امتحان شیمی

سلام

امروز فقط می خوام درباره فوتبال بنویسم.

۱- چلسی یه بازیه برده را مساوی کرد و حذف شد. یه اتفاقی داره می افته مثل جام جهانی. تمام تیم های بزرگ حذف شدند و فینال پرتو موناکو دیدن داره.
۲- تا ۴۵ دقیقه پیش سر جلسه امتحان بودم.از ۱۹ تا ۲۱ درس جذاب شیمی همیشه مورد نفرت. نمی دونم چی میشه.
۳- خیلی جالبه که بعد از یه سری امتحان بفهمی یه پروژه داری برا سه شنبه و شنبه باید بری دانشگاه.
۴- جالب تر از اون منم که دارم فکر میکنم یه چیز بنویسم اما بعد از امتحان شیمی تنها چیزی که به فکرم میاد قیافه مولکوله.

یا علی

صادق