رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

We are a big family

God Is The Beauty
Why we think like this? First, I have to describe something that has been my experience here. I have many Arabic friends, from Kuwait, Lebanon, and Saudi Arabia. You know what? I found them very religious (Mazhabi). One day I was discussing about Islam with Mustafa who is from Kuwait and also is one of my best friends. He was saying "you Iranian Shi`a Muslims really hit Islam". I asked why? He said, you how many percents of Muslims are Shi`a and how many percents are Sunni? I said that I know most of the Muslims, maybe more than 800 million people, are Sunni. He said, “I really have respect for your twelve holy Imams”, but “You always curse (Fohsho Bado Birah) our holy imams who are Omar, Abu Bakr and Osman. He said,” You Shi`a Muslims really destroy Islam by breaking the Muslim’s unity (Etehad)”. I was thinking with myself and I found him right. He was saying something that was very true. Then, I was thinking with myself that how Muslims suffer in the entire world by Zionists (Seyhonista). I really understood Mustafa’s words that instead of getting apart (Joda Shodan) from each other, we have to be united. I am sure we will be responsible in front of God for our behaviors. We should not break the unity of Muslims. That would be an unforgiving (Na Bakhshoodani) sin (Gonah) in front of God. I really want my dear Reza understand it. We Muslim people are a big family and we have to be strong against the Zionists.

قرارمدار+تنیس


یه کاری رو قرار کردین یکی انجام بده ، انجام نمیده... یه بار یادآوری میکنی، میگه باشه ولی باز انجام نمیده... دوباره بهش میگی ، بازم می گه چشم . سه باره میگی بازم همون داستان.  هیچکدوم از دفعات نمیگه "نمی کنم" یا نمیگه "نمی خوام" یا نمی گه اصلا قرارمون از اول بیخود بود و امثال ذلک . هر دفه میگه باشه ولی نمیکنه. منو راهنمایی کنین که چیکار باید کرد در این مواقع؟
دیروز رفتم یه سر به کارگاه زدم و برگشتم . بعدش یه جلسه خوب و بعد مجموعه ورزشی انقلاب و مسابقه تنیس منصور بهرامی و بیو بورگ سوئدی . عالی بود این بهرامی . بیخود بهش لقب " جادوگر تنیس" نداده بودند. استاد حرکات نمایشی که البته امتیاز آور بود نه کشکی. ایس هایی (سرویس بدون برگشت) که میزد عالی بود و اصلا بورگ کاری نمیتونست بکنه . آخرش هم برنده شد. بلیطش هم 9 تومن بود!!!!!! (البته ما اینقدر ندادیم) هر چی به تنیس مربوطه گرونه. ورزش مایه داریه . راکت معمولی 120 تومن. یک بازیکن تیم استقلال هم کنار ما نشسته بود. چشممون روشن شد! می پرسید امروز بازی کجا و کجاست؟ (فینال جام حذفی) تو دلم گفتم استقلال همچین بازیکن های مطلعی داره که...! (قابل توجه هلمز) - و زودتر برگشتیم و برای بازی دونفره نموندیم .

منصور

نامه ای برای خدا ...

1- سلام

۲-ایام فاطمیه رو تسلیت میگم...
 لعن الله عمر، ثم ابابکر و عمر، ثم عثمان و عمر، ثم عمر ثم عمر...

۳- هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...

*** - یه نامه به خدا. اینجوری شروع میشه...  
سلام خدا...
نمیدونم باید به تو هم سلام کنم یا نه؟! ولی خوب سلام اسم خودته:
...اللهمّ أنت السلام و منک السلام و لک السلام و إلیک یعودُ السلام...
فکر کنم با اسم خودت شروع کنم بهتر از اسم خودم باشه، میدونی خدا همین اول کاری یاد چی افتادم؟
یاد این حکایت افتادم که یه بار زلیخا میخواست به یوسف یه هدیه بده، خیلی فکر کرد که چی هدیه بده، آخرش تصمیم گرفت برای یوسف یه آئینه بگیره، یه آئینه که یوسف خودش رو با اون ببینه، در واقع میخواست یه جورائی خود یوسف رو به یوسف هدیه بده...حالا منم اول نامه گفتم سلام پس من هم جلوه‌ای از خودت رو به خودت هدیه میدم.
فکر می کنم حرف دل خیلی هامون باشه. من که باهاش حال کردم... شما هم یه نیگا بهش بندازین

۴- یه ترجیع بند از سعدی هست که البته تنها ترجیع بندی است که توی کلیاتش هست. دیشب برا دوازده - سیزدهمین بار خوندمش و کلی حال کردم. خیلی توپه. این همه مردم کشتند خودشون رو، هوار تا ترجیع بند گفتند برا خودشون، این بابا اومده یه دونه ترجیع بند گفته تو کل شعر هاش، دکون همشون رو تخته کرده:
       ای ســـــرو بلنــــد قامـت دوســت
       وه وه کـه شمـایلـت چه نیکـوست
       در پــــای لطــــافت تو میـــــــــــراد
       هر سـرو سهی که بر لب جوست...
       مـــــــه پـــاره اگـــــــر به بـــــام آید
       که فــــرق کند که مــــاه یا اوست؟...
خلاصه، از ما گفتن. بعدا نگین نگفتا... نخونده از دنیا نرینا...

۵- مهدی اینا تیمشون تو مسابقات روبوکاپ ایتالیا توی بخش RoboCupRescue سوم شد و بالاخره این آقا مهدی ما هم سربازی رو دودر کرد... مهدی جان مبارکت باشه...

۶- باز هم هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...

۷- خیلی حرف زدم... همین دیگه...
 
رضا
      

هر چی فکر کردم عنوانی بنظرم نرسید؟!؟!؟

بعضی ها خواسته بودند که بیشتر با اعضاء تیم آشنا بشند که آقا منصور لطف کردند وچند وقت پیش تا حدودی خودشون را معرفی کردند....و اما خودم:
نام:یاسر- ۲۲سن-رشته تحصیلی: مهندسی کامپیوتر(سال آخر)-ساکن لندن-تیم مورد علاق فوتبال: منچستر یونایتد-بهترین دوست : اینترنت(بیشتر از همه هر روز باهاش هستم!!) 
. ورزش مورد علاقه:شنا.

همین دیگه... اهان راستی رضا قراره که بزودی یک قسمت بعنوان معرفی اعضاء تو وبلاگ درست کنه!! حالا نمیدودم چیکار کرده..

  یک شعر قشنگ از اخوان ثالث چند روز پیش خوندم که فکر کردم بد نباشه تو وبلاگ بزارم....

 


 لحظه دیدار نزدیکست.
باز من دیوانه ام، مستم؛
باز میلرزد دلم،دستم.
بازگویی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست!
و آبرویم را نریزی، دل!
- لحظه دیدار نزدیکست.


یاسر    

شهرک آزمایش

امروز رفتم شهرک آزمایش جهت کارهای مالیات و عدم خلافی و ...
حال ندارم توصیف کنم چون فقط باید بد وبیراه بگم ! آدم از یه حدی بگذره سکوت میکنه...
ادامه :
این روزا مثل اینکه من رو فرمم! یکی از دوستان عزیز(!) امروز آنچنان حالی از من گرفت که تا حالا هیچکس در حق من نکرده بود! فقط بگم که به راحتی و سادگی هرچه تمامتر زد زیر حرفش و کاری را که قرار بود انجام بده ٬ نکرد. کلی ترکش های این موضوع رو باید تحمل کنم. آدم رو حساب حرف یک نفر یه کاری میکنه و...
بگذریم٬ بعضیا خیلی باحالن دیگه.
عصر رفتم بیمارستان شرکت نفت٬  ملاقات پدر یکی از دوستان. امیدوارم که خداوند به پدر این دوست عزیز شفا عنایت فرماید.
توی بیمارستان دوستان دیگری بودند و همراه آنها شدم برای رفتن به کوه . در ارتفاع ۴۲۰۰ متری(!) گروه را ترک کردم و همراه همرنگ یار برگشتم پایین که برسم به کنسرت لیلی و مجنون تالار وحدت. و رفتم کنسرت و یک کم خوابیدم و...

منصور