* دیشب بااسپری روی کرکره یک مغازه با خط کج و کوله نوشته بود:
عشق یعنی علاقه - نه کفگیر ملاقه !!!
خیلی حال کردم ! شاید این جمله قدیمی باشد ولی من که اولین بار بود میدیدم. واقعا راست گفته ...
** یه مدته حس و حال نوشتن نیست. نمی دونم شاید به یاس وبلاگی دچار شدم! یا اینکه اعضا دیگه واقعا دارن کم کاری می کنن...از خوانندگان پرو پا قرص که عادت به نوشته های روزانه داشتن معذرت میخوام...
*** چند وقت پیش جایی بودم که در ارتباط با دو واژه کلیدی بحثی مطرح شد. «حق» و « میل»
در مطلبی که می خواهم بنویسم بیشتر مخاطبم دوستان جوانترم هستند( هر چی باشه بالاخره ما معلمیم دیگه!) جسارت نباشه خدمت سروران عزیز که فکر کنند دارم اظهار فضل و دانش میکنم !( این تعارف رو کردم که یه دفه خدایی نکرده به کسی برنخوره که اونوقت دیگه نمیان وبلاگ رو بخونن!!!)
ما یه «حق» داریم یه «میل» و در حالی که با هم فرق دارند بعضی وقتها با هم اشتباه می گیریمشون. در مواجهه با قضایا ٬ قبل از اینکه بر آشفته بشیم و رگ گردنمون بزنه بیرون باید توجه کنیم که فلان چیز که من انتظارش رو دارم حق منه یا میل من...
یک چیز شاید میل من باشه و اگر انجام نشد و مطابق خواسته من جلو نرفت نباید به هم بریزم.من شاید میل داشته باشم که یکی به من سلام کنه ولی باید فکر کنم که حق هم دارم ؟ اگر فقط میل است و حق نیست نباید از سلام نکردنش ناراحت بشم...
مثلا میل منه که این چیز اونجای اطاق باشه ٬ آیا حق من هم هست؟ فکر میکنم خیلی از دعواهای همسران عزیز(!) از همین جا نشات میگیره. میل خودشون رو به عنوان حق تلقی میکنن و حال آنکه اینطور نیست و یه چیز رو که حق فرض کنی سرش وامیستی و پافشاری میکنی و میشه منشا دعوا و اختلاف.
حالا چرا این مطلب رو دارم مینویسم؟ و چرا گفتم که مخاطب من دوستان جوانترم ( دانش آموزها) هستن؟
مساله دوست و دوستی برای اونها خیلی مطرح و پررنگه. زیاد پیش میاد که از بی توجهی یک نفر یا از بی وفاییش بهم میریزن یا دپرس میشن و فریاد" بی وفایی بی وفایی دل من از غصه داغون شده" سر میدن ! باید دقت کنند که «میل» اونهاست که دوستشون فلان جور عمل کنه یا اونجوری حرف بزنه یا صد تا چیز دیگه ولی «حق» اونها نیست. اگر به همین موضوع به ظاهر ساده عمل کنند دلخوری و ناراحتی پیش نمیاد و در این محیط خیلی بهتر میتونن رفاقت کنند.
مثلا «میل» من اینه که دوستم همیشه کنار من باشه ، به من توجه کنه ، همیشه صمیمی و با روی باز با من برخورد کنه . نه «حق» من.
یا یک مثال دیگه :
چند وقت پیش داشتم با یکی از دوستان چت میکردم، بعد از یک مدت گفتم که "من با اجازه تون برم " . ناراحت شد. گفت من به خاطر شما صبر کردم وگرنه زودتر میخواستم برم. گفتم خیلی ممنون ولی من که نمی دونستم به خاطر من صبر کردید. اگر اینطوره تشکر از محبت شما ولی من الآن خوابم میاد و چاره ای نیست باید فردا صبح زود برم سر کار. حالا اگر این دوست عزیز توجه داشت که در اون لحظه «حق » او نیست که من باهاش چت رو ادامه بدم و صرفا «میل»اوست، ناراحت نمی شد و خوب بود دیگه !
خلاصه دنیا با توجه به جایگاه درست امیال و حقوق توسط ما زیباتر است !!!
پ.ن.
دیدید بعضی وقتا آدم یه شعر می بینه یا می شنفه خیلی باهاش حال می کنه! من الان نسبت به شعر زیر حالم اینجوریه ! و فکر میکنم لابد همه خوششون میاد! من که از بیت چهارم خیلی خوشم اومد:
کجای این جنگل شب ،پنهون میشی خورشیدکم |
پشت کدوم سدسکوت ، پر میکشی چکاوکم |
چرا به من شک میکنی، من که منم برای تو |
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو |
دست کدوم غزل بدم ، نبض دل عاشقمو |
پشت کدوم بهانه باز ، پنهون کنم هق هقمو |
گریه نمی کنم برات ، آه نمی کشم بشین |
حرف نمی زنم بمون ، بغض نمی کنم ببین |
نوازشم کن و ببین، عشق می ریزه از صدام |
صدام کن و ببین که باز، غنچه میدن ترانه هام |
اگر چه من به چشم تو،کمم ،قدیمیم ،گمم |
آتشفشان عشقم و دریای پرتلاطمم |
شاعر : ایرج جنتی عطایی
منصور
کجای این جنگل شب ،پنهون میشی خورشیدکم
پشت کدوم سد سکوت ، پر می کشی چکاوکم
حرف که زیاد هست، طاقت و تاب نوشتنش کو؟ شاید کمتر اتفاق افتاده که پنج شش روز مطلب پست نکرده باشم. اتفاقات ریز و درشت زیادی افتاد ، مطالب متعددی هم در ذهنم موج میزنه برای نوشتن. تا مجال باشه چقدرش رو بنویسم...
اول : یکی راهنمایی کنه چه جوری فیلتر اورکات رو رد کنم؟ از این راه حلهای معمولی که روزی صد تاش فوروارد میشه ندید. همش رو امتحان کردم. مثل اینکه رو فیلترش خیلی سرمایه گذاری شده ، به این راحتی ها راه نمیده.
دوم : پنجشنبه رفتیم برای شرکت در یک مجلس ختم دیگه برای مادربزرگم که توی شهرستان گذاشته بودن. طرفای زنجان. مادر بزرگم اصالتا" برای یکی از روستاهای اونجا بود. هرچند 65 سال بود که تهران زندگی میکردن. رفتیم توی روستا و صفا و سادگی اونجا. مراسم متفاوت. مداحی های ترکی . این دفه مداحه به زبان ترکی مزخرف میگفت ! رفتیم منزل یکی از اهالی روستا که خونه 200 سال قدمت داشت. یک اثر هنری به تمام معنی . و هنوز توش زندگی میکردن. کلی فک و فامیل و شجره نامه خودمون رو از زبان صاحبخونه شنیدیم. از وضعیت روستا در سالهای دور تعریف میکرد.اولین مدرسه سال 1312 تو روستاشون تاسیس شده بود و شده بود عامل پخش و پلا شدن افراد روستا. چون هرکس که شش کلاس سواد پیدا میکرد میرفت شهر و استخدام میشد. میگفت پنجاه شست سال پیش ، زن با هیچ برابر بود. زن بیوه رو از روستا بیرون میکردن. اگر میمرد ، کسی براش قبر نمی کند. زن بیوه شوم بود. برای همین بیوه ها یا مطلقه ها فورا باید صیغه میشدند . همین کسی که برای ما تعریف میکرد، هفت سالگی یک نفر رو صیغه کرده بود ! البته به قصد خیر . بهش گفتم ایول بابا ! کارت درسته...!
سوم : نمی دونم این دعا نویس ها و سرکتاب باز کن ها، موثقن؟ رفتیم منزل یکی دیگه از اهالی روستا، یک سیدی اومده بود خونشون و دعا مینوشت و دعا میداد و سرکتاب میگرفت و مردم نوبت به نوبت می اومدن پیشش. هردعا 1000 تا 2000 تومن . بسته به دعاش ، قیمتش هم فرق میکرد. گفتم برای کسی که از آدم بریده و قهر کرده دعا میدی که دوباره وصل بشه؟! گقت بله . بهش میگن دعای محبت... دیدم برای همه چیزی دعا میده . منتها تو مایه های "تو آب بنداز و بخور" و "تو حموم آبش رو بریز سرت" و اینا بود که بی خیال شدم!! خلاصه دیدنی بود...
چهارم : در آینده نزدیک ، یکی از شعرهای جدیدم رو منتشر خواهم کرد.
منصور
دست من وقت نوشتن شکل اسم تورو داره
شاعر عجب تشبیهی به کار برده. اسم طرف "لاله" میباشد. توجه کنید که یک آدم راست دست وقتی قلم به دست بگیرد و بنویسد، انگشتانش به صورت کلمه " لاله " کنار هم قرار می گیرند. ترکونده ! نه؟ توجه ظریفی کرده . والا من اگه جای طرف شاعر بودم بعد از اینکه این شعر را برای من گفت هر چی میخواست قبول میکردم!! خیلی ظریفه . مخصوصا اینکه روح نوشتنش رو هم با این کار به طرف تقدیم کرده.
ما که ازاین تعابیر بلد نیستیم به طرف هامون بگیم! هر چی هم که گفتیم فایده نکرده!! خسته شدم ... بس که ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت.
و اصلا نمی دونیم طرف ما اینجا رو میخونه یا نه! و بدتر اینکه اصلا همچین فردی وجود داره یا نداره !!!
از تیم خودمون بگم. آقا ! باور کنین اسمشه که ما تیم 10 نفره هستیم. امین و علیرضا درگیر امتحانات هستن. امیر و یاسر هم که سرشون شلوغه. نصیر هم که قربونش برم ! بقیه هم که ای لک و لکی میکنن... به هر حال تیم رویای نیمه کاره در خدمت شماست...
بعضی از دوستان از حال پسرخاله م پرسیدن. بعد از اتمام دوره سوم شیمی درمانی رفتم به دیدنش. بدون مو و ابرو. خیلی امیدواریم به اینکه درمان جواب بده. تا خدا چه خواهد.
دیشب با یکی از دوستان نشستی داشتم. از من میخواست در زمینه ای کمکش کنم که خودم نیاز دارم در اون زمینه یکی دستم رو بگیره ! صحبت از دوستی بود و بی وفایی و دل من از غصه داغون شده و....
منصور