نه مثل اینکه یخ مطلب (چرا وبلاگ می نویسم) گرفت! کلی نظرات خوب وطولانی برای این موضوع رسیده که ارزشمند است... چون از آدمهای دقیقی صادر شده... و فرق دارد با نظراتی مثل ( خوب بود، موفق باشید) یا( عالی بود، به من هم سر بزنید) !!!!
یاسر هم موتورش روشن شده و قرار است در این مورد مطلب بدهد. خدا رحم کنه! فکر میکنم خرج 10 شب وبلاگ در اومده! البته خواهش میکنیم با رنگهایی بنویسه که بشه دید...!
تشکر میکنم از احسان که او هم به خاطر بعضی مسائل حاشیه ای دچار یاس وبلاگی شده... دوست فرهیخته من – پارسا ستوده - هم یه نظر خوب داده و نظر مارو به عدم روزمرگی در وبلاگ جلب کرده است و درست گفته ، روزمرگی و پرداختن به جزئیات البته مزه زندگی است و جزئی از نوشته های وبلاگ است.من ازایشان میخواهم با توجه به ذوق و قریحه ای که دارد به ما طرح ها و کارهای جدید که میشود در وبلاگ ارائه داد را بگوید. البته خیلی قبل ترها یک بار دعوت من رو برای همکاری وبلاگی رد کرده بود !!!
از صادق و علیرضا که از من حمایت کردند تشکر میکنم .مطالب اونا در رابطه با یک نظری - یه مقدار ناجور – بوده و قبل از دیدن توسط من ، اعضای وبلاگ حذفش کردن .
در یادداشتی دیگر ، ادامه دلایل وبلاگ نویسی را شرح میدهم.
سالگرد درگذشت دکتر شریعتی هم یادم رفته بود- کار تیمی همینش خوبه... یکی بالاخره مینویسه...
از امیر تشکر میکنم به خاطر یادداشت هاش و تصدیق که گرفته مبارکه .
منصور
دوستان وبلاگی سلام نتونستم مطلب بدم ..
اولا به امیر برای موفقیتش تو درس و امتحان رانندگی تبریک می گم.. ایشالا همیشه مو فق باشه. دوست خوبم آقای منصور هم مطلب خوبی داده بودند در مورد اینکه چرا وبلاگ می نویسیم که جا داره روش بحث مفصل تری بشه . بنظر من این یک عقب نشینیه که اگه یکی اومد و حالا یک چیزی گفت ما هم کوتاه بیاییم و بگیم دیگه مطلب نمی نویسیم...اول جواب بعد اگه نشد.. باز هم جواب...
من همینجا ازشون و بقیه اعضائ تیم می خوام با قدرت ادامه بدند...
در مورد معرفی اعضا هم دیدم خیلی خوبه که همه اعضا را بهتر بشناسند و با هم بیشتر آشنا بشیم...من خودم قول می دم که تو یاددا شت بعدی خودم را معرفی کنم
راستی الان سالگرد دکتر شریعتی هستش و حیفه که از ایشان در وبلاگ یادی نشه.
ای آزادی من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندانی بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هرکه تو را در بند می کشد بیزارم،
ای آزادی، مرغک پرشکسته زیبای من، کاش می توانستم تو را ازچنگ پاسداران وحشت، سازندگان شب و تاریکی و سرما، سازندگان دیوارها و مرزها و زندانها و قلعه ها رهایت کنم، کاش قفست را می شکستم و در هوای پاک بی ابر بی غبار بامدادی پروازت میدادم، اما.... دستهای مرا نیزشکسته اند، زبانم را بریده اند، پاهایم را غل و زنجیر کرده اند و چشمانم را نیز بسته اند.... و گرنه، مرا با تو سرشته اند، تو را در عمق خویش، در آن صمیمی ترین و راستین من خویش می یابم، احساس می کنم.
مجموعه آثار 2 (ازادی، خجسته آزادی)
یاسر
خب ،پریای قصه!
مرغای پر شیکسه!
آب تون نبود ،دون تون نبود ،چائی وقلیون تون نبود،
کی بتون گفت که بیایین دنیای ما دنیای واویلای ما
قلعه ی قصه تونو ول بکنین ، کارتونو مشکل بکنین؟))
پریا هیچ چی نگفتن زار و زار گر یه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه میکر دن پریا.
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون-
پریا جیغ زدن ،ویغ زدن، جادو بودن دود شدن ، بالا رفتن تار شدن ، پایین
اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن ، جوون شدن خنده شدن ،خان
شدن بنده شدن، خروس سرکنده شدن،میوه شدن هسته شدن، انار
سر بسته شدن، امید شدن یاس شدن، ستاره ی نحس شدن...
وقتی دیدن ستاره
به من اثر نداره :
می بینم و حاشا می کنم ، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم ، از جادو سنگ نمی شم-
یکی ش تنگ شراب شد
یکی ش دریای آب شد
یکی ش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد...
شرابه رو سرکشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم ، از اونورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اونور کوه ساز می زدن، هم پای آواز می زدن:
"- دلنگ دلنگ! شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانوم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد:
خورشید خانوم ! بفرمایین!
از اون بالا بیاین پایین!
ما ظلمو نفله کردیم
آزادی رو قبله کردیم.
از وقتی خلق پاشد
زنده گی مال ما شد.
از شادی سیر نمیشیم
دیگه اسیر نمیشیم
هاجستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ..."
بالا رفتم دوغ بود
قصه ی بی بی م دروغ بود،
پایین اومدیم ماست بود
قصه ی ما راست بود :
قصه ی ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیر و ورچین !
As Mr. Toranj asked me to write about the things going on here, I am writing about my driving test. I was so nervous (Asabi). I was supposed (Gharaar Bood) to go for the driving test. All my friends had gone for that and had failed and that’s why (Be hamin Dalil) I was so nervous. My friend, Farid, said, “I was waiting for the policeman to come and sit beside me. After passing 25 minutes a Canadian white policeman who seemed so angry came and sat in the car.” He said, “I was relaxed and I did everything properly (Dorost).” He added, “I finished the exam and I was waiting for the policeman to write everything necessary on his papers. The policeman finished and looked at me very angrily that I have to do the exam again.” Farid was so angry. He said that his only fault (Khata) was driving fifty km/h in one of the streets instead (Be Jaye Inke) of driving 60 km/h. “Holy shit” was my simple reaction (Aksol Amal). I had to do the exam on Tuesday, so I was practicing a lot. I was there on Tuesday at
with open eyes.”
Amir