1- به قول صادق هدایت : در زنده گی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد
2- خوب من دیگه نمی تونم بنویسم. خیلی دوست داشتم که میبودم
3- از اونجایی که خیلی لوس بازی بلت نیست هم خیلی کشش نمیدم. اگه توی نوشته هام به کسی توهین شده و ... من که قصدی نداشتم. پش شما هم ببخشین.
همین دیگه.
رضا.
یه وبلاگ نویس مال خودش نیس !!! بیخود
مگه الکیه؟!
همین جوری؟ بی خبر و بی اجازه؟
مگه با پای خودت اومدی که با پای خودت بری؟!!!
زود تصمیمت رو عوض کن تا عصبانی نشدم!
سلام
پس چرا؟
اول گفتی صادق (هدایت) من فکر کردم من را میگی. تا حالا از مطالبت خیلی استفاده کردم و امیدوارم نظرت عوض شه.
سلامی چو بوی خوش آشنایی!!!
گفتم یه سری به ترنج بزنم ببینم از اقصی نقاط جهان! چه خبر که دیدم بعله,نظر سنجی دوباره راه افتاده.
جدیدا به هر وبلاگی سر میزنی میخوای گریه کنی...انگار همه بروبچ عاشق شدن.یا شعر مینویسن یا داستان یا شعر خارجکی میذارن.انگار نه انگار که هدفی برای نوشتن داشته باشن.این فضای رخوت انگیز رو فروغ خوب توصیف میکنه:
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه می کارد
ولی انصافا وبلاگ شما یه چیزدیگس.من که همیشه طرفدار پرو پا قرصتون بودمو هستمو خواهم بود.حتی اگه آقا منصور ما رو ۳ ماه تو کف یه جایزه بذاره!(آخه بگو اگه خبری نیست پس چرا میپرسین چه نوع کتابی دوست داری! اونم با چه دقتی که تا حالا اصلا به فکرم هم خطور نکرده بود.کتاب تاریخ معاصر از نوع فلسفی و اخلاقی!!! چه میشه کرد.مفیدیا همینن دیگه!)
منتظر نظرات و انتقاد های سازنده من باشید!!!
در پناه حق
فمنهم من قضی نحبه
به سلامت