سر در گمی، خاطره هات جاری شدند ، تمام برگهایی که از درخت مو داخل حیاط تازه ورک زدند رو تا حالا چندین بار شمردی ، هنوز خواب می بینی ، صدایی از آنسوترها ترا میخواند ، به وضوح... دلاکی سراغ دارین که دل آدمو بشوره؟
پنجشنبه ساعت 18 یکی از دوستان قدیم میاد مدرسه م... دنبالت . بیا بریم بابا رحیم. به یاد گذشته های نه آنقدر دور ... شیرپسته های بابا رحیم هم دیگر مزه قبل رو ندارن.
بعدش میرین جلسه هفتگی فصلی ! فصلی یه بار با دوستانی که دوران دبیرستان همکلاس بودین جمع میشین خونه یکی و جلسه دارین. جلسه متاهلی. البته خانمها جدا آقایون جدا. صمیمیت قبل نیست. بعضی ها بخاطر زناشون میان . خانمش دوست شده با خانمهای دیگه و میگه بریم این جلسه رو ! به خودش باشه عمرا بیاد. بعضی ها هنوز بزرگ نشدن. اخلاق دوران دبیرستانشون رو دارن اونم از نوع دهه 60 !!! باورشون نشده که دیگه 30 سالشونه و باید بهم احترام بذارن... و رفتار و گفتارشون در قبال هم توهین آمیز نباشه... شاید عجیب باشه ولی من رگه های تربیت زمان دبیرستان خودمون رو الان می بینم . یعنی اینقدر موثره؟ وای خدای من ! ما داریم چی کار می کنیم...
برمیگردی و دوتا از دوستان که مسیرشون بهت میخوره رو میرسونی تا خونشون. دوستان صمیمی دوران دبیرستان بودین ولی حالا دیگه کمتر هم رو می بینین . از همه جا حرف میزنین ولی چکیده اون اوضاع بد اقتصادی ، اجتماعی کشور و آینده تاریک برای یه جوون سی ساله! جالبه نه؟
جمعه صبح برات Make Up گذاشتن. به خاطر تعطیلی های متعدد این ایام... خوای می مونی و هول هولکی می پری برسی به کلاس. یه لنگه شلوار رو پوشیده یه لنگه رو نپوشیده میدوی به طرف ماشین. استارت میزنی و راه می افتی. 3 دقیقه راه نرفته می بینی آمپر آب از 110 رد شد. خیلی عجیبه چون دو تا فن ماشین دارن کار میکنن و ماشینت تو چله تابستون تو سر بالایی یادگار از 90 بالا نمی ره. الغرض پشت سرش آلارم ماشین در میاد که STOP . ای بابا. کاپوت رو بالا میزنی میبینی که رادیات جوش نیاورده. گیج میشی . مشکل کجاست پس ؟ جوش نیاورده، فن ها کار میکنن ، واتر پمپ کا ر میکنه... 5 دقیقه گیج میزنی. زنگ میزنی مدرسه می گی نمی آی. بعد میفهمی رادیات سوراخ شده و اصلا آب نداشته که جوش بیاره ! 4 لیتر آب میریزی تو رادیات و با 45 دقیقه تاخیر میرسی مدرسه. در عین حال دندونت درد میکنه و سرمای شدیدی هم خوردی از اون نوع که صدات در نمیاد و نفس کشیدن برات مشکله.
می ری سر کلاس ولی کلاس برات دل چسب از آب در نمیاد. دو روزه نمیدونی چیت شده که سر کلاس اشتباهات مسخره و پیش پا افتاده میکنی. اشتباه در حد اینکه مثلا sin x + sin y از sin فاکتور بگیری!!! البته خدارو شکر در کلاسی این خطاها ازت سرزده که بچه ها میشناسنت و کمی تا قسمتی قبولت دارن و یه مقدارکی سوادت رو قبول دارن . نمی دونم اگه جای دیگه این اتفاق افتاده بود چی میشد؟ میای بیرون و 100 تومن زردچوبه می خری می ریزی تو رادیات که سوراخ شدگی رو بگیره و جواب هم میده !
می رسی خونه و می بینی مهمون دارین. برادرت اینا. بچه اش هم مریضه ویه بند جیغ میزنه . خودت هم با سینه درد و دندون درد به زور یه لبخند میندازی گوشه لبت و میری تو ! ساعت سه میای یه درازی میکشی و هنوز چشمات گرم نشده صدات میزنن...منصور... پاشو بریم بیمارستان. بلند میشی. می فهمی که پدربزرگت رو بردن بیمارستان و دارن آماده میکنن بره اتاق عمل... زود خودتو میرسونی بیمارستان . پدربزرگت رو تقریبا میشه گفت که تا حد زیادی دوست داری ! تو اینقدر احساساتی هستی و شایدم هولی... چون از هیچ نوه دیگری خبری نیست... حتی همه بچه هاش که خاله ها و دایی های تو میشن ، نیستن. تویی و مادرت ، دوتا دایی هات. میره اتاق عمل . عمل سخته چون سن پدر بزرگت 83 ساله و بیهوشی براش خطر داره. توکل به خدا. دکتر تصمیم نهایی رو به داخل اتاق عمل موکول کرد. چون عمل تقریبا جنبه اورژانسی داشت و بدون مشاوره قلب بردنش اتاق عمل . میاد بیرون . بدک نیست .
جابجاش میکنین . سرمش رو خودت وصل میکنی چون کسی به کسی نیست. تو اون هیر وبیر و اون حالی که داره ، از تو تشکر میکنه برای اینکه اومدی و زحمت افتادی...! میگی بابا بیخیال ! مادرت رو میاری خونه و دایی کوچیکت می مونه اونجا . که ساعت 12 شب دوباره ببریش و کی بیای خونه و شایدم نتونی بیای و درد دندونت بیشتر شده و صدات دیگه به طور کامل بریده ! وای ...فردا کلی کلاس داری و باید هم بری... خدا خودش کمک کنه...
منصور
به ما هم سر بزنید دوستان
آقا اجازه! خیلی قشنگ نوشته بودید اومدم مطلب بدم دلم نیمد روش چیزی بنویسم.
یه چیز راجع به پدربزرگ گفتید یادم اومد به پدربزرگ خودم. ۸ سال پیش نیجریه که بودبم(= مردم من نیجریه هم بودم) یه نامه براش نوشتم. فقط یکی تو یک سال که ۵ دقیقه هم وقتم را نگرفت. وقتی دیدمش کلی برام پفک و اینا خریده بود و کلی بوس و اینا برا همون نامه. بعد برا عمل قلب اومد تهران خونمون. کلی خوشحال شدم اما هر روز فکر میکرد مزاحمه و معذرت می خواست. انگار نه انگار من ۱ ماه میرفتم خونشون با بچه ها خونه را رو سرمون خراب میکردیم.
راستی خوشحال شدم عمل موفق بود. یا علی
تاریکترین ساعت شبانه روز، زمان قبل از طلوع سپیده دم است.
" أنتَ کهفی حینَ تُعیینی المَذاهبُ فی سَعَتِها "
تو پناه منی، وقتی راه ها با همه ی وسعتشان تنگ می شود.
حمیدرضا
من نمی تونم منظور خودم رو به شما با نوشتن بگم !
و قتی ساعت 00:30 که فردا امتحان فیزیک دارم وصل میشم و دارم کلی حال میکنم که یه پیغام 2 کلمه ای نظر 8 نفر رو به خودش جلب کرده !!
یه دفه میبینم که شما هم 8تمین نفرین خر ذوق تر میشم
وصل شده بودم تا یه پیغام دیگه بدم ولی یه دفه یخ میکنم خواهرم صدام میکردولی نمیشنیدم تا محکم زد توسرم گفت :
..._یه چیزی تو مایه های حواست کجاست_
بدون توجه به خواب بودن داداشم دادمیزنم اااااْه بازم 3شد ...
بازم سو ء تفاهم ....
میرم بخوابم و یه کم فکر کنم چه جوری ماسمالش کنم تا فردا روم بشه سرکلاس بشینم
وتا یاد نگیرم چه جوری باید با نوشتن حرف زد دیگه با نوشتن حرف نزنم
و بقیش رو حضوری میگم.
با عذر خواهی ازبقیه تیم ترنج
بازم پرانتزا رو بد فرستاد ـ من آدم نمی شم ـ
اسن مطلب شما رو که خوندم یاد یه چیزی که جدیدا بهش رسیدم افتادم:
... زندگی خیلی زیبا است. مخصوصا اگه بهش قشنگ نگاه کنی... چشم تو چشم... البته یه بدی داره...جدیدا این طوری شده... وقتش خیلی کمه... خیلی... مخصوصا که مجبوری تقریبا نصف زندگیت رو به خوابیدن و غذا خوردن و ... بگزرونی...
مینیمال ها یادش به خیر...
..بدتر از همه اینه که با دماغ فین فینی بری سر کلاس و هی مجبور باشی بکشیش بالا
زندگی یک بازی است ولی اولین قانون این بازی این است که این بازی نیست و واقعا جدی است!
سلام اقا منصور
افرین قالب قشنگی گذاشتین
اگه وقت داشتین یه سر هم به بلاگه من بزنید
در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود ...
دلی دارم خریدار محبت ...
و ...
مخلص حاج منصور گل
نمی دونم چی بگم والله ...... حرفم نمیاد ...... یا حق
سلام
۱.اگر با دیگرانش بود میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
۲.داستن جامع بعلبک سعدی وکفش ادم بدون پا خاطرتان هست؟