رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته


نمی دونم ... گیجم ٬ منگم ٬ ‌گولم...
هیچی دلم رو خوش نمی کنه...
ایمانم ضعیف شده؟ توکلم سست شده؟ مریض شدم؟
امروز یکی از دوستان قدیمی رو دیدم و یک ساعتی گپ زدیم... دلم وا شد و گرنه دق کرده بودم.
رفتم مهمونی . خوب بود. دلچسب و صمیمی...
فردا روز دیگری است. امشب رو خوب می خوابم به انتظار فردا...

منصور
نظرات 8 + ارسال نظر
صادق جمعه 18 اردیبهشت 1383 ساعت 00:02 http://restart.blogsky.com

بی حرف از خم این ره باید عبور کرد...

سجاد جمعه 18 اردیبهشت 1383 ساعت 00:20 http://paknevis.com/weblog

سلام. راه حلش همینی بود که آخر نوشتید.

نرگس جمعه 18 اردیبهشت 1383 ساعت 00:44 http://rozaneh1001.blogsky.com

سلام اینا همه نشونه اینه که قراره یه تحول خوب پیش رو داشته باشی...شک نکن...فقط با خودت صبور باش.

بهزاد جمعه 18 اردیبهشت 1383 ساعت 13:04 http://www.nimkat.tk

خیلی مقته مالیخولیا گرفتم!
هیچ چیز شادم نمی کنه!

آوای من جمعه 18 اردیبهشت 1383 ساعت 14:09 http://avayeman.blogsky.com

. . . و فردا روز دیگری است!
توکلت علی الله

آرام جمعه 18 اردیبهشت 1383 ساعت 15:48

چرا اخه؟ شما اینوبگید ما باید چی بگیم
شما خیلی خوبید ..........خدا کنه باشید.....خدا کنه همین جور که گفته بودید باشید.

زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرینه پا بر جاست
گر بیفروزیش رقص شعلش در هر کران پیداست ورنه
خاموشست و خاموشی گناه ماست.
آقا منصور خاموشی گناه ماست

یاسر جمعه 18 اردیبهشت 1383 ساعت 15:50

فکر کنم این قیمت از حرفهای دکتر شریعتی به حال و هوای شما بخوره:

تو میدانی که من هرگز به خود نیندیشیده م ، تو می دانی و همه می دانند که من حیاتم، هوایم، همهء خواستهایم به خاطر تو و سرنوشت تو و آزادی تو بوده است، تو می دانی و همه می دانند که هرگز به خاطر سود خود گامی برنداشته ام، از ترس خلافت تشیّعم را از یاد نبرده ام.
تو میدانی و همه میدانند که نه ترسویم نه سود جو! تو می دانی و همه می دانند که دلم، غرق دوست داشتن تو و ایمان داشتن به توست. تو می دانی و همه می دانند که من خودم را فدای تو کرده ام و فدای تو میکنم که ایمانم تویی و عشم تویی و امیدم تویی و معنی حیاتم تویی و جز تو زندگی برایم رنگ و بویی ندارد طعمی ندارد. تو میدانی و همه می دانند که شکنجه دیدن به خاطر تو، زندان کشیدن برای تو و رنج کشیدن به پای تو تنها لذّت بزرگ من است. از شادی تو ست که من در دل می خندم. از امید رهائی تو ست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد، و از خوشبختی تو است که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم

پیر هرات جمعه 18 اردیبهشت 1383 ساعت 21:34 http://pire-harat.blogsky.com

روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم
در لباس فقر کار اهل دولت می کنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذوری خوش خرام
در کمین و انتظارم وقت فرصت می کنم ...
و
با حرف آوای من موافقم.
فتوکل علی الله ... همین!
و
نذر کردم گر از این غم بدر آیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم

هوالهو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد