اول از همه بهتون عید را تبریک می گم...
چند وقت تو اینجا از شعر و ادبیات غافل شدیم. امروز گفتم یک غزل بزارم که از این جهت هم کم نیاریم. غزل زیر از سیاوش کسرایی:
تو قامتِ بلندِ تمنائی ای درخت
همواره خفته ست در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت!
وقتی که باد ها
در برگ های درهمِ تو، لانه می کنند... وقتی که باد ها ... گیسوی سبز فامِ تو را شانه می کنند ...
غوغایی ای درخت!
وقتی که چنگِ وحشیی باران گشوده است در بزمِ سردِ او
خنیاگرِ غمینِ خوش آوایی ای درخت!
در زیر پای تو ... اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان ... صبحی ندیده است
تو روز را کجا، خورشید را کجا،
در دشت دیده،
غرقِ تماشائی ای درخت؟
چون با هزار رشته، تو با جانِ خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد ... پروا مکن ز برق
که بر جائی ای درخت
سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت
یاسر
عيد شما هم مبارک
از شعرتون ممنون
درست گفتی!
یه مدته شعر و این چیزا تعطیل شده
سلام
۱. خیلی ممنون که بالاخره یکی دیگر هم شعر نوشت.
۲. اوضاع دستگاه و خودم خیلی میزان نیست والا مناسبت های شعر خیز زیاد بود که از دست رفت ....
۳. به راه دیده دو رویه درخت های مژه
نشانده ام که خیال تو راه گم نکند
۴. باز هم ممنون