گوشی را برداشتم و گفتم: بفرمایید.
آقایی با لحن عصبانی گفت: شما بودید که کاری داشتید؟ گفتم بنده؟
گفت: شماره ی شما دوبار روی دستگاه ما افتاده است ما فروشنده وسایل ورزشی هستیم.
گفتم نمی دانم بگذارید از رفقا بپرسم و پرسیدم کسی زنگ نزده بود و خداحافظی کردم.
این هم داستانی شده است. حالا بیا و ثابت کن تو نبوده ای یا اصلا از کجا معلوم که راست می گوید.
حالا به فرض هم که این گونه باشد چرا دعوا داری؟ اول بپرس بعدا قضاوت کن.
همه چیز در این جا از کارکرد طبیعی خودش خارج می شود مزاحم یاب خودش مزاحم می شود.
در پایان یک دو بیتی از محمد علی بهمنی می نویسم تا ویتامین شعر وبلاگ پایین نیاید رییس که شعر خارجکی می نویسد.
من و تو این هجا را می شناسیم
زبان واژه ها را می شناسیم
سکوت از جنس فریاد است این جا
چه خوب این هم صدا را می شناسیم
نصیر
شانس آوردین! چون به ما یه بار فحش هم داد!