رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

Work, what a beautiful gift

On school time, we are busy and studying 24/7 in libraries, coffee shops and McDonalds. Now, it is supposed to be summer time and we are supposed to have fun. But, let me describe the summer of students and most of the people who are living here and in the other Western countries.  “School is expensive” and you do not have any choice other than making that money in the summer for the next year. So, that is the reason that, again, we are in short of time. I have a friend that he studies Electrical Engineering in the forth year and he recently has gotten a job in Microsoft for one day per week. Yesterday, I saw him and I found out (Fahmidam)that he works in a restaurant for night shifts. I asked him  why he works in a restaurant despite the fact that he’s gotten a job in Microsoft. He said that he is not making enough money for next year and he has to have different jobs to make that money. He didn’t complain(shekayat). Nobody complains of working here. As long as you are working people have a respect (ehteram)for you. It doesn’t matter(Mohem Nist) that where you are working but it matters that you are working and you are standing on your own feet


Amir.

مردان کوچک

 
همه ما اکثرا وقتی توی یه راه‌بندون یا پشت چراغ قرمز وایستادیم؛ کسایی رو دیدیم که ا چند تا دسته گل توی دست‌هاشون بین ماشین‌ها راه می‌رند و گل می‌فروشند. قیمت گل‌هاشون هم معمولا مناسبتر از بیرونه.
خوب این هم برای خودش یه کاریه دیگه!! بازم به جنم اونها که به جای علافی توی پارک و خیابون یه فعالیت اقتصادی و هنری انجام می‌دند!

اما من دیروز یه صحنه‌ای رو دیدم که واقعا کفم برید!
 پشت چراغ قرمز کذایی پل گیشا بودم که یه دفعه دیدم دو تا دسته گل نسبتا بزرگ از گل‌های رز قرمز دارن از اون پایین میان بالا! گل‌فروش رو نمی‌دیدم اما دسته گل‌ها لابه‌لای ماشین‌ها در حرکت بودند. تا بالاخره نزدیک من شدند. . .
 اون دو تا دسته گل دست یه پسر بچه‌ای بود که قدش به زحمت به شیشه ماشین می‌رسید. طفلکی لای ماشین‌ها گم بود اصلا. اما اون‌قدر با غرور و مردونه راه می‌رفت و دسته گل‌ها رو بالا گرفته بود که به راحتی نمی‌تونستی حدس بزنی که چند ساله‌اش ممکنه باشه.
مات و مبهوت مونده بودم و هیچ عکس‌العملی نمی‌تونستم نشون بدم. . .
از کنارم گذشته و من فقط از توی آیینه با چشم‌هام دو تا دسته‌گل رز قرمز رو لای ماشین‌ها بدرقه کردم و ناخودآگاه این شعر رو زمزمه می‌کردم که:

کوچیکین اما بزرگین
     هرچی سختی‌ها زیاده
                       همت شما بلنده
                                   توی این دوره زمونه
                                          خیلی حرفه که یه بچه
                                                              کمر مردی ببنده!
 خیلی حس باحالیه توی وبلاگی بنویسی که هیچ‌کدوم ار اعضاش رو از نزدیک نمی‌شناسی و فقط توی دنیای مجازی باهاشون آشنا شدی!! واقعا نمی‌دونم آقا منصور روی چه حسابی این‌قدر به من اطمینان کردند و پسورد اینجا رو خیلی راحت بهم دادند و ازم خواستن که اینجا هم بنویسم!!
به هر حال تجربه جالبیه:))

آوای من

عضو جدید


یه عضو جدید جذب وبلاگ شد!
اولین مطلبش رو که داد معرفی اش رو کنار وبلاگ اضافه میکنم.

منصور

مزاحم


گوشی را برداشتم و گفتم: بفرمایید.
آقایی با لحن عصبانی گفت: شما بودید که کاری داشتید؟ گفتم  بنده؟
گفت: شماره ی شما دوبار روی دستگاه ما افتاده است ما فروشنده وسایل ورزشی هستیم.
گفتم نمی دانم بگذارید از رفقا بپرسم و پرسیدم  کسی زنگ نزده بود و خداحافظی کردم.
این هم داستانی شده است. حالا بیا و ثابت کن تو نبوده ای یا اصلا از کجا معلوم که راست می گوید.
حالا به فرض هم که این  گونه باشد چرا دعوا داری؟ اول بپرس بعدا قضاوت کن.
همه چیز در این جا از کارکرد طبیعی خودش خارج می شود مزاحم یاب خودش مزاحم می شود.
 
در پایان یک دو بیتی از محمد علی بهمنی می نویسم تا ویتامین شعر وبلاگ پایین نیاید رییس که شعر خارجکی می نویسد.

من و تو این هجا را می شناسیم
زبان واژه ها را می شناسیم
سکوت از جنس فریاد است این جا
چه خوب این هم صدا را می شناسیم

نصیر

استقلال


سلام

فقط می خواستم یه خسته نباشید بگم به منصوریان. اما شنیدم بازی قشنگی بود.

تجربه نشون میده هر چی کمتر بنویسی خوانندهات بیشترند.

یا علی

صادق