سلام
چند وقتی است که متن های وبلاگ خالی از شعر است و این سخت ناخوب است.
ولادت امیرالمومنین (ع) زمان خوبی بود برای شعر نوشتن ولی دریغ که توفیق رفت اشعاری مثل
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
یا بیت روان ولی درست زیر که
من علی را خدا نمی دانم از خدا هم جدا نمی دانم
لذا این بار می خواهم شعر بنویسم و مطلبی در حاشیه ورود قهرمان رضازاده به میهن
اول) رضازاده
آن شبی که قرا بود قهرمان از آتن بیاید یکی از مجریان سیما که در فرودگاه مستقر شده بود با یکی از مسولین مصاحبه کرد و پرسید انگیزه شما برای آمدن به فرودگاه در این وقت شب چه بوده است؟
آن مسول هم خیلی با آب و تاب گفت: ما آمده ایم تا به علمدار واقعه رزمگاه المپیک تبریک بگوییم. این آقا و دوستانش حرف های دیگری هم زدند که بماند...
خواهش می کنم دوباره به همنشینی کلمات دقت کنید.
علمدار - واقعه - رزمگاه - المپیک
یاد شعر < یکی در وقت استنجا بگفت ... > افتادم
خوانندگان عزیز فکر نکنند که این کلمات تصادفی بر زبان آن آقا آمده است. خیر؛ این ها حکایت از درون آدمهاست که به صورت فرهنگ در آمده است و حالا حالاها با ماست.
کلماتی که راوی قصه ای دیگر و حماسه ای بزرگ در تاریخ شیعه است اما امروزه دست مایه برای همه چیز و همه کس شده است. افسوس و صد افسوس.
دوم) شعر
به نظرم می رسد که خوانندگان محترم خیلی با شعر سر و سری ندارند که ابراز خوشحالی یا ناراحتی نمی کنند شاید هم اصلا از قسمت شعر فاکتور می گیرند و به برنامه بعدی نگاه می کنند.!
به هر حال دیروز غزلی از ابتهاج را برای چندمین بار می خواندم گفتم حیف است کام وبلاگ خوانان از حلاوتش - هر چند ناقص - محروم ماند.
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست...
نصیر
پاسخم گو . . .
به هر صورتی که خودت میپسندی؛ فقط پاسخم گو!!
من فکر میکنم شما ریز بینی خاصی دارید...تو وبلاگ غریبه هم نوشتم ..مذهبو با هر چی قاطی میکنیم حتا با ورزش....
یه مطلب دیگه چرا اعضای این وبلاگ با شعر نو میونه خوبی ندارن؟؟؟
ایدل امانت است که در عاشقی منال در زیر بار عشق ببین چون خمیده قاف
ناید زعاقلان طریق و روش عاشقی بافیدن حریر چه داند حصیر باف
باریده از تکلم تو عین و سین و لام شوریده از تبسم تو نون و میم و کاف
تا تو با منی، زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
نوبهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
«ابتهاج»
همینه دیگه.وقتی دین به شکل فعلی معرفی بشه اینجوری هم ازش سواستفاده میشه.
شعر هم خوبه. تو وبلاگ شما کم از شعر استفاده میشه وگرنه خیلی از وبلاگها پرند از شعر های زیبا و به جا. مثل وبلاگ صادق عزیز. من واقعا نمیدونم این آقا این همه شعر رو از کجا بلده!!!
خوشبختانه خواننده اینجا هم که هست
ببخشید از اینجا استفاده کردم برای تعریف کردن. البته میدونم ایشون نیازی به این تعاریف ندارن شما بهتر از من میشناسنشون.
آقا نصیر ! ممنونیم که ویتامین شعر وبلاگ رو میبری بالا!
شما بگو - خواننده خودش را دارد.
البته من که به اون صورت چیزی از شعر سرم نمیشه...
از شعر سخن گفتید.من هم شعری از نیما یوشیج در باره شعر می نویسم:
شعر فصلی ست از کتاب حیات
چو زما نیک نقش بندد به
میوه ای از کمان زندگی است
زندگیش ار به دل پسندد به