سلام
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
خوشبختانه روزگاری شده است که هر کس هر کاری خواهد انجام دهد و کسی را گزندی نرسد و غم نان نگذارد که غم های دگر راه به جایی ببرد.
برنامه های هفته دفاع مقدس مثل فیلم های تکراری شده است و با مثل این که نوار روضه و مصیبت را بخواهی در ماشین آن هم در راه سفر گوش دهی غافل از این که این برنامه زنده اش اثر دارد نه نوارش.
داری شام می خوری صحنه شهادت نشان می دهد که بعله دینمان را ادا کردیم به شهدا.
کجایید ای شهیدان خدایی که با گروه کر و دسته طرب بخوانی یعنی سرنا را از آن سرش نواخته ای. اما کو گوش شنوا.
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم
احساس سوختن به تماشا نمی شود
شب قدری که با تلویزیون بگیری آن هم با چراغ های روشن و لباس راحتی و چای و میوه معلوم نیست که سنگ سراچه دل را به سفتن مزین کند.
این ها را گفتم که بگویم همه چیز وارونه شده است و عاقل شهر دیوانگان را به عقل چه کار؟
به قول حافظ کجا روم به تجارت بدین کساد متاع
روزگاری شده است که قیمت آدم ها پایین است و توقع ها بالا ...کمتر کسی را می بینی که بی قیمت باشد .
به نوشته زیر که از زبان هنرمند نویسنده برنامه های طنز سیماست دقت کنید. عینا نقل از یک مجله می باشد. العهده علی الجریده
((قضیه اصلا مثل خواستگاری نبود. ما از قبل یکدیگر را می شناختیم و آن زمان هم دوستان خوبی برای یکدیگر بودیم. جالب است بدانید زمانی که داشتند خطبه عقد را می خواندند من برای خواهر شقایق جوک تعریف می کردم و شقایق هم با تلفن همراهش بازی می کرد برای همین هم اولین جمله آقا را نفهمیدیم.))
خوب این آدم و امثال آن می خواهند تزریق و ترویج فرهنگ آن هم سالم و درست در جامعه داشته باشند؟
بوریا باف اگرچه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر
و...
شب جمعه است و یادی از موعود جمعه که شمیم میلادش خرامان خرامان در راه است و جان عشاق دل بسته به آن جعد مشکین.
به یازده خم می گرچه دست ما نرسید بده پیاله که یک خم هنوز سربسته است
نصیر
من در انتظار می آیم
تا در چشمه چشمانت
دل تاریکم را غسل آینه دهی...
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
واقعا دوره ی آخرالزمان شده ها ...!
فکر کنم سطحی نگر شدیم. تا یه چیز را میبینیم یا خوشمون میاد یا بدمون. دیگه روش فکر نمیکنیم. اگه خوشمون اومد تمجید و اگه بدمون اومد فحش. فرمان را دادیم دست احساسمون. یا علی
شب قدری که با تلویزیون بگیری آن هم با چراغ های روشن و لباس راحتی و چای و میوه معلوم نیست که . . .
گوشم داره زنگ میزنه
سلام. همه رو مثل خوتون نبینید. بزارید اون بنده خدا؛ یه پیرزن پیر یا اون کسی که اصلا توی این خطا نیست ولی اونشب اون هم می خواد که شب قدر رو با تلویزیون بگیره؛ اونهم با چراغ روشن و لباس راحتی؛ با اونی که هزار تا شال وکلاه می کنه و اتفاقا ایشون چای ومیوش هم یادش نمی ره؛ نصف شب همه ی اهل محل رو بیدار می کنه که داره می ره احیا؛ فردا هم تلافی شب زنده داری که کرده رو با تا عصر خوابیدن در میاره رو مقایسه نکنیم. اونی که صاحب همه است؛ عادله؛ اجر هیچ کسی رو هم ضایع نمی کنه؛ تقوا و زهد ایمان و ریا و دو رویی و نیت هر کسی هم شخصیه و محفوظ؛ خدا هم از همه چیز آگاه؛ با مترهامون اعمال مردم متر نکنیم....
سلام
۱. ممنون.
۲. اشکال به آن تنبل هاست والا بحث بر سر پیرزن و پیرمرد و بیمار نیست. خیلی ها مریضند و خیلی ها سر کار.
می خواستم بگویم این فرهنگ کم کم دارد جا می افتد ومثال زیاد است.
روزتاسوعا یا عاشورا وقتی روضه خوانی باز دانشگاه تهران را پخش می کنی به روضه و امام حسین بی احترامی کرده ای.
آن فضا را آن آدم درک می کند نه منی که در خانه راحت نشسته ام و بعضا از سر سیری گوش می دهم.
البته من خودم گوش نمی دهم هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
۳. من که باشم که بخواهم متر کنم. مخاطب این حرفها حدیث نفس با خود است والا حسنک هم بر دار شد من کی ام که بخواهم بهشت و دوزخ ببرم.
از تلویزیون بازم حرف زدی؟ آخه برای چی؟
سلام
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
برادر نصیر،
۱- توی فیلم آدم برفی می گفت اصل خاکه، پور و سارش یدکه. بگذار تا ما بفهمیم شب قدر یعنی چه، پای تلویزیون قران سرگرفتن هم ایرادی ندارد آنوقت.
۲- دفاع مقدس را ما مقدس نکردیم، اما هنرمان این است که تقدسش را زایل کنیم.
میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند آنکه اشتر می چراند
آنکه سوت خمپاره را جز در فیلمهای هالیوود (از نوع آرنولدی آمریکائیش یا از نوع حاج کاظم ایرانیش) نشنیده، چه می فهمد ترکش با دل و روده آدمیزاد چه می کند؟ آنکه شهید را جز در قاب عکس ندیده، چه می داند که جان دادن رفیق بر زانوی آدم معنایش چیست؟
۳- در مورد طنز گفتی و تلویزیون. نصیر جان بهتر از جان، بر عکس نهند نام زنگی کافور. طنزی که در سیمای محترم ارزشگرای ما تولید شود، سرکردگانی جز بامشاد و اردل نخواهد داشت...
۴- چون یک محسن دیگر هم پیدا شده که شعر بسیار زیبائی هم برای نوشته منصور گذاشته، حقیر از این به بعد با عنوان محسن غریبه نظر می گذارم.
برادر محسن
سلام
۱. نمی گویم پای تلویزیون نشینیم. می گویم به سادگی ها و سهل انگاری ها عادت نکنیم. کم کم همان حس های قدیمی از یاد می رود.
۲. موافقم.
۳. رییس گفته درباره سیما ننویسم تلویحا ولی خدا سیما را از ما نگیرد که دائم السوژه ! است.
۴. من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
ای بابا!!!
همیشه همینه. هر کسی که کار با ارزشی انجام میده به طرز شگفت آوری نادیده گرفته میشه مثل شهیدان و ....
و هر کسی که هیچکاره بوده حالا شده همه کاره...
یکی رو میشناختم ۳ سال پشت کنکور موند اما حاضر نشد از سهمیه جانبازی پدرش برای قبولی در رشته پزشکی استفاده کنه...چرا که اعتقادش یه چیز دیگه بود اما...
بگذریم نمیدونم این حرفا چه ربطی به موضوع داشت اما ناخودآگاه یاد اینا افتادم.شاید واسه اینکه: همه چیز وارونه شده....
درمورد طنز هم وقتی یه آدمایی هستن که از اینجور به ظاهر هنرمندان طرفداری میکنن اون هم شدیدا متعصبانه غیر از این هم انتظار نمیره.... اشکال از ما بینندگان هم هست که اجازه میدیم این جور افراد اینقدر راحت به شعورمون توهین کنن و از کنارش شکم گنده تر کنن و پول پارو کنن...
موافقم
سزای گران فروش نخریدن است اما آیا همه می توانند به سر و شکم وعده سر خرمن دهند و نخرند؟
چند نفر حاضرند چشم در چشم سیما نکنند؟!
کلی نکته زیبا داشت. اون روزنامه ایران چی کار کرد اشاره ای نکردید؟
روزنامه ایران؟؟؟!!
متوجه نشدم.
اگر منظورت تبریک بوده است هیچ. هیچ بر هیچ
« و با مثل این که نوار روضه و مصیبت را بخواهی در ماشین آن هم در راه سفر گوش دهی غافل از این که این برنامه زنده اش اثر دارد نه نوارش»
.....
«شب قدری که با تلویزیون بگیری آن هم با چراغ های روشن و لباس راحتی و چای و میوه معلوم نیست که سنگ سراچه دل را به سفتن مزین کند.»
از کجا میدونید؟ همه که مثل هم نیستن...شما این طوریی یکی دیگه هم یه طور دیگه.
سلام
۱. ممنون
۲. راه های رسیدن به خدا بسیار است ولی در آداب دینی و کلام بزرگان دین - ائمه ع - به حضور در مجالس دینی و برنامه های زنده توصیه شده است چرا که فضای محفل و مجلس موثر است.
تعالیم چهره به چهره و نفس به نفس امروزه رخت بربسته است و فکر می کنیم همه چیز را می توان با نوار و فیلم و کتاب به دست اورد در حالی که به واقع این گونه نیست.
این حس را باید به دست آورد . چشیدنی است گفتنی نیست.
خوشحالیم که یکی از معلمهای دیگمون هم وبلاگ مینویسهُ راستش تا امروز نمیدونستم... تا که دیدم چهره شما چقدر آشنا است!!!