آخرین قسمت مطالب چت با کانادا رو مینویسم و خوشحالم که نظرات مختلف عزیزان در این مورد اومد. از گوینده اش هم تشکر میکنم. این دوست عزیز خودش هم وبلاگ رو می بینه و نظرات رو خونده بود و ابراز رضایت کرد. یه مدت هم کله ام استراحت کرد در مورد مطلب دادن!
نوید اضافه شدن یک عضو جدید به تیم وبلاگ "رویای نیمه کاره " را به خوانندگان عزیز میدهم. یک دوست عزیز و فرهیخته. درانتظار مطالبش باشید.
قسمت آخر:
/من مهربونی میکنم بهشون/همچنان مشی خودم رو ادامه میدم/اینجا منصور نمیتونم برات توصیف کنم/ولی رفاقت هامون خیلی می ارزه/یه معرفت از رفیق شیرینی داره/که هیچ چی نداره/خیلی وقتا/این رفاقت های ما/قدسی هستند/به فریاد هم رسیدنها/اینجا یه روز سیستم حمل و نقل/شهری اعتصاب بوده/مردم سرسوار شدن/همدیگر رو جر میدادند/ منصور/نه اینکه همه چی فت و فراوون بوده/هار نشدند/گشنگی نکشیدند/خود به خود /تو آدم nice میشی/ولی اون توت هنوز محک نخورده/یعنی اگه نباشه/همه رو جر میدی/ خلاصه کاری که کردند/اومدندامکانات رو ردیف کردند/آدما رو کاری به کارش ندارند/یعنی سراغ سایر اجزاء رفتند/تو شیکمت سیر باشه/برا تخلیه روانی/میری یه سری کار volunteer هم میکنی/یا مثلا تو مترو پا می شی/یکی دیگه بشینه/ولی در همین حد/یعنی اگر مسیر باشه 10 ساعت/عمرا کسی برات پاشه/جاشو بده به تو
/انتقال تجربه را دوست دارم/ولی نمیدونم/مخاطبهای وبلاگ شما کیا هستند/یعنی دوست دارم/انتقال تجربه برا کسایی/باشه که من رو میشناسند/ چیزهایی که جالبند/ دوست دارم انتقال بدم/منصور جان/فقط امید باید تو ماها زنده شه/ما ها یه چیزایی داریم/اینا حالا حالاها/طول میکشه اصلاً/اون تئوریها رو بفهمند/دین یه چیزایی یاد ما داده/ که خیلی عظیمه/مفاهیم توحیدی که ما داریم و.../خیلی ارزشمندند/اصلاً اینجا اعتقادت بهشون چندین برابر میشه/میراث شعر و ادبیات ما/همه و همه/به ما یه چیزایی دیگه یاد داده/پر حرفی کردم/سرت درد اومد
/مدرسه اوضاع ردیفه؟/منصور/خیلی می ارزه کارهاتون/قابل ارزش گذاری نیست/تو این وانفسا/منصور اگر اون امیدواریه باشه/خیلی مشکلت رو تحمّل میکنیم/شاید بگی مثبت نگر شدم/
میدونم چی میگی/خدا به خیر کنه/ولی کاشکی میفهمیدند/اگه به این سمت بیان/هیچی نمیشن/چون ما/اصلاً اون ارزشها رو بلد نیستیم/از پیش بازنده ایم/خیلی بده/اینجوری از پیش باخته اند/اینا یه چیزای تقلیدی و .../استفاده میکنند/که از محتوا و source اون هم اطلاع ندارند/یعنی اون ارزشها اگر بریم سمتش/خیلی چیزا رو باید قبول کنیم/که اصلاً با پارامترهای ما جور در نمیاد/یعنی کل سیستم رو باید accept کنی/منصور اینجا/یه آدم رو که میشناسی/ ممکنه یه روز بهت سلام کنه/فردا می بیندت سلام نکنه/مثلا شب قبلش مشروب زده باشه و رو مدنباشه
/حالا ببینیم میتونیم تحمل کنیم/دانش آموزانمون اینطوری باشند یا نه/خلاصه تحمل خیلی چیزا رو نداریم/بعد میاییم/قلنبه سلنبه حرف میزنیم/از روشهای نوین و ...حرف میزنیم/که خودمون هم نمیدونیم چی میگیم/کاشکی می شد 2-3 ماه/میومدند اینجا زندگی میکردند / ما باید سنتها رو حفظ کنیم/روز به روز ارزش بیشتری بدیم/خودمون رو مقید کنیم/بچه ها از ما یاد میگیرند/متاسّفانه/خود آقایون بعضیهاشون هنوز به ثبات نرسیدند
/ خلاصه فقط خواستم/بگم منصور جان/غصه نخور/این دغدغه هات خیلی می ارزه/خیلی باحاله/یه موقع خودت توشون شک نکنی/حرف ندارند/منصور قوّت مدرسه به یک چیزای دیگه بود/نقطه قوّت رو نشناختند/قوّت مدرسه به معلّمهاش بود/به روابط معلّم و دانش آموز بود/نه اینکه ...(سانسور)/ قدیم رو این چیزا خیلی دقته بیشتری بود/ولی/با همه ی این حرفا/نذار این سنّت خاموش بشه
/به پیر قافله از ما رسان دعا و بگو که گرچه راه همان است کاروان دگر است
/خلاصه راه همان است /کاروانیان متفاوت شده اند
منصور
۱/خودشون هم به ثبات نرسیدند...(درسته کاملا)
۲/نذار این سنت خاموش بشه.معلممونو تو خیابون دیدم میگفت دیگه تحمل بی احترامیارو نداشتم.بازنشسته کردم خودمو.
۳/اگه خیلی جاها هنوز روابط رو دور معامله است چرا ارزش دوستیها و محبتهای بی منظور رو نمیفهمیم و درک نمیکنیم؟
۴/راه همان است.........رهرو آن نیست.
میگم که چیزه. باحال بودا. با خیلی از حرفاشون موافقم. اما احساس می کنم یه جاهاییش خیلی بیشتر درسته مثل: اون پارگراف که با "حالا ببینیم میتونیم تحمل کنیم..." شروع میشه. و اینکه قوّت مدرسه به یک چیزای دیگه بود" و "قوّت مدرسه به روابط معلّم و دانش آموز بود نه اینکه ..." و ...
بعدشم ... همین فعلا.
تند رفته اند اندکی این دوست عزیز.
تو متروی تهران یه روز با بابام سوار شدم، تو ایستگاه موقع سوار شدن نزدیک بود استخوانهای پیرمرد بشکنه. همه می دیدند حال و روزش رو ولی یه نفر نخواست جاش رو بهش بده. اگه قلدر بازی من نبود همون یه جای موجود برای نشستن رو هم یه پسره جعلق می گرفت.
به این دوستمون توصیه می کنم یه سر تشریف بیارن اینجا ببینن چه خبره.
تو لندن امکان نداشت در اوج ترافیک هم مردم اینطوری کمر به قتل یه پیرمرد ببندند.
بقیه اش رت بعدا میگم ...
اتفاقا به نظر من کاروان همان است و کاروانیان هم همان. راه عوض شده است. به قول شاعر که میگفت:
عجب مدار که تنهای روزگار شدیم
نمی رویم ز راهی که کاروان رفته است
(حالا بگذریم از این که آیا تنهای روزگار شدن ارزش است یت ضدارزش و اگر ارزش است قدرش چیست و ...)
نه برادر من، نه آنطرف آب اینقدر بد است و بی مرام و نه این طرف آب آنقدر خوب و بامرام. نه روش قدیم مدرسه صد در صد درست بود و نه دأب جدید آن بی ارزش و مطلقا بی معنی است.
ارزشهای اجتماعی هم عوض شده اند. زمانی به مدیر مدرسه ایراد می گرفتیم که بچه ها را ایزوله می کند و یک جامعه کوچک با نظام ارزشی متفاوت درست کرده. الان ایراد می گیریم که چرا ارزشهای قبلی مدرسه را نادیده می گیرند. هردوی اینها غلط است. نه مدرسه جدای از جامعه است و نه لزومی دارد که آئینه تمام نمای جامعه بیرون باشد و ...
این سخن بگذار تا وقت دگر ...
به نظر من یکی از کارکردهای وبلاگ که با هیچ رسانه دیگهای قابل مقایسه نیست اینه که تو میتونی با فرهنگ و تفکر مردم دیگر کشورها از زبون کسایی که اونجا زندگی میکنند بدون واسطه آشنا بشی. حالا هرکسی از ظن خودش!
مثلا من با خیلی از تفکرات مردم آمریکا در مورد انتخاباتشون و رئیس جمهورشون از طریق ایرانی هایی که اونجا زندگی میکنند و وبلاگ مینویسند آشنا شدم.
تجربههای روزانهای که از زندگیشون مینویسند هرکدوم یه دریچه است برای فهمیدن یه باور گروهی از مردم اون کشور.
این کاری هم که شما کردید قابل توجه و خوندنی بود. اما این آخری دیگه یه کمی شعاری شده بود. شاید هم چون فقط نتیجه عمل گفته شده بود این طور به نظر میومد. اگه اون شرایط توی یه یادداشت روزانه مطرح شده بود شاید خود خوانندهها به همین نتایج میرسیدند؛ شاید هم نه!
مفهوم واقعی دهکده جهانی اینجا عینیت پیدا میکنه.
سلام
چی شده نظرم پاک شده؟
چه خوب این چت نامه به پایان خوش و خرمی رسید و چتتون عاقبت به خیر شد!
چت نامه آخرش خوشه!
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت ...
این واقعا یه نامردی بزرگه که افراد وبلاگای دیگه رو اغفال می کنین و زوری اون ها رو می آرین توی وبلاگ خودتون. و من به تو مخالفم ای اینترنت!
ما کاری نکردیم!