مطلب این پست شامل چهار بخش است. طولانی شده . ببخشید و از حوصله تان در خوندنش متشکرم:
1- حرفهایی در مورد وبلاگ
2- بازگشت از مشهد
3- رامین پورباقر (آقای شهردار)
4- رئیس و ...
بخش اول:
به نظر می رسه چند توضیح در مورد وبلاگ لازم باشه؛ البته قبلا بعضی از این ها گفته شده ولی می خوام یک بار همش کنار هم باشه.
الف) بعضی از دوستان فکر می کنند من وقت زیادی برای وبلاگ و وبلاگ نویسی صرف می کنم. در این راستا گاهی اوقات منو نصیحت میکنن ، بعضی وقتا تیکه می اندازن، شفاهی ، در قسمت نظرات یا با آف لاین. باید عرض کنم شب هایی که مطلب پست نمی کنم ، رسیدگی به وبلاگ کمتر از پنج دقیقه وقت می گیره. اونم وقتی که به نظرات جواب می دم. جواب ندم که فقط خواندن نظرات کمتر از اینها طول می کشه.
شبی که مطلب جدید می دم، حدود نیم ساعت. چون من مطلب را یک ضرب تایپ میکنم ، پشت سرهم ، رو کاغذ چیزی نمی نویسم، تغییر دادن متن ندارم ، مطالب هم پشت سر هم می آد !
دیگر اینکه متاسفانه یا خوشبختانه اهل سر زدن به هیچ وبلاگی نیستم. مگر دو سه تا وبلاگ .این هم یکی دیگر از دلایلی که وبلاگ وقت گیر نیست.
ب) بعضی می گن مطالب نوشته شده شخصیه . این سبک نوشتن منه و مورد توجه بعضی ها هم هست. درسته نظرات زیاد نیست ، ولی افرادی هستند که پای ثابت خواندن وبلاگ هستند. نظر زیاد در وبلاگ ، خیلی وقتا نتیجه نون قرض دادن ها و دید و بازدید های وبلاگی است که من اهلش نیستم.
تعدادی هستن که هر وقت به اینترنت وصل میشن وبلاگ رو چک میکنن و حسابی مطالب رو دنبال میکنن ، ولی به روی مبارک هم نمی آرن ! نظر هم نمی ذارن. در یه زمانهایی بنا به لطایف الحیلی مجبور شدیم چیزی بنویسیم که صداشون در بیاد و نظر بذارن و معلوم بشه که اووووه ! این بابا کلی وقته که مطالب رو دنبال میکنه و هر روز هم می خونه و هیچی نمیگه!
ج) این که بعضی مطالب بدبینانه ست و کش دار ، تا حدی می پذیرم. سعی میکنم اینطور نباشه ولی واقعیتها هم باید گفته بشه. این هم سبک منه که اگر دوستانی رقت قلبشون زیاده و از اینجور موضوعات ناراحت میشن بفرمایند که لحاظ کنیم !
د) یک سری مطالبی که در وبلاگ گفته میشود خیلی هم رنگ و بوی واقعیت ندارد! اغراق عنصر مسلم بعضی از آنهاست! بعضی از خوانندگان با دیدن بعضی مطالب خیال میکنند من به همه چیز سیاه نگاه میکنم یا عنقریب است که خودم را بکشم ! ولی خوب ، این چیزا فرق دارد. مثالی که همیشه در این موارد می زنم این است که ما چندین بار شده که نشستیم و در بحثهای تئوری و عقلی حتی رسیدیم به اینکه خدا وجود ندارد ! بعد همون موقع اذان گفتن و پاشدیم نماز جماعت خوندیم! یعنی بین حرفهای تئوری و نظرات ارائه شده با آنچه که انجام میشه تفاوت هست.
بخش دوم:
بازگشت ما از مشهد باز هم داستان داشت. نمی دونم چرا برگشتهای من از مشهد با قطار همیشه جریاناتی پیدا میکنه! این دفه کوپه های قطار چهارنفره بود و من لاجرم تنها افتاده بودم در کوپه بغلی . با سه نفر دیگه. دو تا شون یه خانم و آقا بودن که من آخرش هم نفهمیدم زن و شوهرن یا نه! با هم یک کلمه هم حرف نزدن ! شاید هم دعوا کرده بودن و قهر بودن. نفر سوم من بودم و نفر چهارم٬ چهار بار عوض شد! علت این بود که یک خانواده برای اینکه جای خودشون رو جور کنن و همگی تو یک کوپه بشینن، مثل شطرنج هی مهره های کوپه ها رو جابجا میکردن. دردسرتون ندم. نهایتا یک آقایی اومد با ریش و کت و شلوار که بهش میخورد مداح باشه ! کلی خورد تو حال اون خانم و آقا. چون من که تو کوپه نمی موندم( می رفتم پیش خانواده) و این موضوع رو میدونستن. منتظر بودن که ببینن نفر چهارم بالاخره چه کسی میشه که البته 180 درجه متفاوت با اونا شد!
دیگه شده بود موضع خنده! کاشف بعمل اومد این آقای نفر چهارم امورتربیتی یه مدرسه ای است. ماجرا جالب شد ! گیر داد به کوپه بغلی که چند تا دختر توش بودن و با آهنگ موبایل دست میزدن و می رقصیدن ! خلاصه من از اونجایی که کرم دارم(!) زاغ سیاهشو چوب زدم ببینم نماز صبح پامیشه بره پایین یا نه . که فهمیدم ! خلاصه کلی دلم برا اون خانم و آقا ( بخوانید زن و شوهر!) سوخت...
بخش سوم:
نمیدونم این برنامه «آقای شهردار» که مهندس رامین پورباقر رو نشون داد دیدین یا نه؟ خیلی حال کردم. حالا شاید یه دلیلش هم این بود که من عشق فرانسه هستم ! خوشم اومد از پشتکارش ، اصالت خانوادگیش و عرقی که نسبت به مملکتش داشت که اینایی که تو ایران زندگی می کنن یک دهمش رو هم ندارن. مختصر لهجه فرانسوی داشت ولی خیلی روان فارسی حرف میزد. ده بار عذر خواهی کرد که اگر لهجه دارم نشانه حل شدنم در فرهنگ فرانسه نیست ها. من ایرانیم و زبانم فارسی است. اونوقت یک سری هستن بدتر از من (!) یه ذره زبان میخونن هی انگلیسی فارسی قاطی میکنن!
در عین حال ، فرانسه حرف زدنش رو نشون میداد آدم حال می کرد. خیلی غلیظ و تند . هیچی نمی فهمیدم. جالبه زنش که فرانسوی بود حرف می زد یه چیزاییش رو می شد فهمید ولی از حرف خودش هیچی.
برای فرهنگ ایران خیلی کارها کرده بود. خلاصه من که خوشم اومد از مرام این آدم. ما تو کشور خودمون این روحیات رو کم داریم . و تنبلی حرف اول رو میزنه !
بخش چهارم:
از حکایت رئیس و رئیس بازی خسته شدم! خدا مارو خلاص کنه! رئیس ها که چیزیشون نمیشه این دعا اگه بخواد اجابت بشه یعنی خودم بیفتم بمیرم !
یک هو یه چیزایی می گن و توقعاتی دارن که آدم گوشش می چرخه !
شاعر در این رابطه گفته :مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش !
بخش انتهایی:
به تو که فکر می کنم ، گُر می گیرم از خوشی
منصور
سلام
من زبون مادری ام یادم رفته :(( نشون به اون نشون که من این جمله شما رو نفهمیدم : نمیدونم این برنامه آقای شهردار که مهندس رامین پورباقر رو نشون داد دیدین یا نه؟ - برنامه ای به نام آقای شهردار داریم ؟ - آقای باقرزاده می خواد شهردار بشه ؟ (امروز صبح بازتاب نوشته بود آقای دهقان شهرداره) - ...
یا باز هم اینکه بالاخره من ملتفت نشدم که کدوم یکی از آقایون که تو کوپه بود امور تربیتی ؟
The End Of The August - by Yanni
این جملات و اشعاری آخر پست ها می نویسید نسبت به قبل خیلی قشنگ تر شدن
علیرضا جان !
حق باشماس . یه کم با عجله نوشتم ٬ باعث شد مقداری نامفهوم بشه. سعی کردم با اصلاحاتی که انجام دادم ٬ این نقیصه رو رفع کرده باشم.
با تشکر
در مورد وبلاگ هرجور بنویسید ما حال میکنیم...
در مورد اون خانم و آقا هم که یاد مارمولک افتادم...
رئیس را هم بیخیال... یه روز رئیس میشید و اونوقت ...
فقط آقا منصور البته شرمنده که اسم به کار می بریم .
خاک پای آن وجود نازنین
برای من خیلی جالبه که بدونم تو چرا عمران رو ول کردی چسبیدی به مدرسه. یا عمران حالیت نیست و قیف میای و یا علاقه به تربیت داری.
قیف میام؟!!!
مو علیکم ...
هر از گاهی در مورد وبلاگ توضیح می دهید ... خسته شدیم !
زیاده جسارت است
زت زیاد
عذاب الیم که می گن همین جماعت درویشه!
شرمنده
http://www.blogrolling.com/ping.phtml
ملت به شما بگن سیاه می بینید به من چی می خوان بگن؟؟؟
سلام اگه بتونید سبک نوشتنتونو عوض کنید که خیلی خوبهیا اگه بتونید خواهش قبلیم رو مستجاب کنید. از اینکه عشق فرانسه اید خوشحالم آخه الان{تو زنجانم} پیش پسر عمه ام نشستم که عشق ماشینهای فرانسویه و با فهمیدن علاقه شما به فرانسه کلی با هاتون حال کرد و فهمید که در سبک خاصی مینویسید. شب به خیر.
عید مبعث بود امروز !
تبریک میگم خدمت شما ...
خبری نیست اینجا چرا ، بعید بود ...
جناب منصور عزیز،
بالاخره صبح شنبه ای یه وقتکی پیدا شد، درباره وبلاگ:
«چه مستی است ، ندانم ، که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد ؟! »
در باب حکایت رئیس ما ، ما که دلتنگیم! :
گر به همه عمر خویش با تو بر آرم دمی
حاصل عمر آن دم است ،باقی ایام رفت
درباره بخش انتهایی هم حیف که (( واژه ای در قفس است!))وگرنه به تو که...!!! . ارادتمند.
دوست عزیز
من در پاریس زنگی میکنم و گهگاهی که فرصتی پیدا کنم به سایتهای ایرانی سری میزنم. مطلب شما را راجع به «رامین پورباقر» کسی که به اشتباه (به سهو یا به عمد؟) در برنامه تلویزیون ایران «آقای شهردار» لقب گرفته را خواندم. فقط جهت آگاهی عرض کنم که من از نزدیک این فرد را نمیشناسم ولی در چندین سایت فرانسوی و در چند روزنامه و هفته نامه مطالبی را در مورد او خواندم. اول اینکه او شهردار نیست بلکه مسئول دفتر شهردار است (به عبارتی اولین سکرتر او) ثانیا اینکه او مهندس نیست! ثالثا تمام حرفهایی که در این برنامه برای تلویزیون ایران زد، وقتی به گوش مسئولان شهر در اینجا رسید، از او بازخواست اساسی ای شد، چرا که حساب و کتاب بودجه در شهرداری های اینجا باید شفاف باشد و شهردار ناچار شد در شورای شهر پاسخگویی کند.
در هر حال فقط به منظور روشن شدن حقیقت ماجرا (که متاسفانه همیشه در نشریات و تلویزیون ایران بازتاب پیدا نمیکند) این چند خط را برایتان میفرستم.
راستی گفتید زبان فرانسه را دوست دارید. اگر مایلید این چند خط را راجع به رامین پورباقر که اسم خود را عوض کرده (فرانسیس پورباقر) برایتان میفرستم.
Le directeur de cabinet du maire mis en examen
DE NOUVELLES affaires judiciaires viennent émailler la vie politique asniéroise. C'est cette fois le directeur de cabinet du maire, Francis Pourbagher, qui vient d'être mis en examen pour « dénonciation calomnieuse » par la juge d'instruction, Paule Nahon. L'affaire est ancienne ; elle remonte à l'automne 2003.
Le directeur de cabinet avait alors déposé plainte contre un automobiliste qui « lui aurait foncé dessus » alors qu'il traversait la rue, le soir, près de la place de la République. Francis Pourbagher qui avait eu le temps de relever la plaque d'immatriculation de la Volkswagen l'avait alors transmise au commissariat et déposé plainte dans la foulée. Immédiatement identifié, le prétendu « chauffard », un normalien, ingénieur au Commissariat à l'énergie atomique (CEA), avait alors été placé en garde à vue huit heures durant, puis relâché compte tenu des charges insuffisantes qui pesaient contre lui.
سلام مطلبتان درباره اقای ژورباقر خواندم. کامنت دوستمان از فرانسه را نیز خواندم. لطفا اگر شما یا این دوست عزیز اطلاعاتی درباره او دارید برایم بنویسید. چون من هم برنامه تلوزیونی که از ان حرف زدید را دیده ام
ممنون موفق باشید