این آخرین صبحه.
که تو این شهر کثیف از خواب پا می شم و دنبال خورشیدمی گردم
چون ساختمونا آسمونشو گرفتن .
این آخرین صبحه که صورتمو تو ابن آب کدر می شورم و سعی می کنم چهره ای رو که نمی شناسم به یاد بیارم.
توی راهرو موشها جولون می دن .گندیدن زباله هابه دماغم می رسه .
از آپارتمان پایینی گریه ی بچه رو می شنفم .این آخرین صبحه که باید این گریه رو بشنفم .
من به شهر خودم بر میگردم .
ابن آخرین صبخه که باید این هوای سنگین رو تنفس کنم و با جماعت بجنگم و از ترافیک فرار کنم و ببینم که دنیا داره خاکستری تر میشه .
این آخرین صبحه که چاییم رو وایساده می خورم و با عجله می دوم .
این شهر خشن وسرده و سهمی ازش نگرفم .از این همه تلاش خستم . خسته تر از اونی که مقابلش تنها وایسم .
این آخرین صبحه .
من به شهر خودم برمیگردم ...
اون پرده های تاریک و خاک آلود رو کنار بزن و بذار یه کم نور بیاد تو.
به پیشخدمت بگو بیاد و چمدونام رو برداره چون امشب از اینجا می رم.چمدونام رو بستم و حسابمو تصفیه کردم و کلید رو هم تحویل دادم .
و اگه اون آدمای غمگین اومدن دنبالم فقط بهشون بگو که اتاق این هتل غمزده رو تخلیه می کنم.
توی اون پنجره های کدر انگار همیشه می خواد بارون بیاد . ولی بهت بگم که بیرون آفتابیه !
درو باز کن . دارم می رم
و اتاق این هتل و شهر غمزده رو تخلیه می کنم.
من به شهر خودم برمیگردم ...
حامد
مگر دیگ فروغ ایزدی آذر مقدس نیست
مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست
زمین گندید
آیا بر فراز آسمان کس نیست ؟
غم دل با تو گو یم غار !
سلام
چی شده؟ یه ذره رک و راست تر لطفاْ
ولی...
شهر ما انقدرها هم بد نیست
اندکی یار وفادار کم است
تو مپندار که این بستن بار
مرهم درد و غم است
یه مطلب نوشتم به اسم " کاش فقط یه بادبزن داشتم " در همین رابطه
دوست داشتی یه نگاهی بهش بنداز اگه کنکور گذاشت !!!
یاد تله تئاتر های شبکه چهار افتادم !!
به شهر "خودت" برگرد ...(اگه هنوز لای دود و آسمان خراش گم نشده باشه!)
... شهری برای من وجود ندارد.
نه! وقتی بچه بودم یه شهر داشتم، که در آن صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد ...
ولی اون شهر پَست بود! (پست تر از دریا) ولی حالا فراموش شده...
پشت دریاها شهری ...
منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را
اینچنین دانسته بودم ، و ین چنین دانم
لیک
ای ندانم چون و چند !
.........
روزی آمده بودی
که من تمام نشانی ها را نوشتم
با خط بد نوشتم
و تو تمام خانه ها را گم کردی
بمن نگفتی
همسایه ها گفتند
دیر آمدی
پنجره بوی رطوبت داشت
به من نگفتی
که بیرون از خانه باران است !
ارباب قلم بروز شد