سلام
سال نو مبارک
درویژه نامه بهاری همشهری شعری از منوچهر آتشی که خواندم که بسیار زیبا بود.حیفم امد که شما هم نخوانید. اگر قبلا نخوانده باشید.
آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
نوتر برآورد گل اگر ریشه نو شود
زیباست روی کامل سبزت کلاه نو
زیباتر آن که در سرت اندیشه نو شود
ما را غم کهن به می کهنه بشکنید
بر حال ما چه سود اگر شیشه نوشود
شبدیز رام خسرو و شیرین به کام او
بر فرق ما چه فرق اگر تیشه نو شود
غم می خوریم و ناز تو را می کشیم باز
سودا همان کنیم اگر پیشه نو شود
و به راستی که درد زمانه ما همین است که اندیشه نو کم است.
نصیر
پرده بگردان و بزن ساز نو....
چگونه می توان بین این همه مرده زنده ماند!
مرا به جرم زنده ماندن به صلیب کشیده اند
پرچم نو اندیشی به دست متحجران افتاده
تمام این مردگان ابدی
سنگ نو اندیشی را به سینه می زنند
و وقتیخانه های قلبت را نشان می دهی
به جرم بی جرمی به زندان تنهایی می افتی!
قوطی های رنگ ارزانند!
نقاش کهنسال
شما می خواهید چه رنگی باشید آقای محترم"
"سفید لطفا!"
این سفید پوشان ذاتا سیاهند
سیاه
مصلحت طلب
مرده
دیگر از مرده ها
انتظار محبت ندارم
چقدر بیهوده دست دراز کردم
آنها نا محرم بودند
و ان سیمای معصومشان
دامی بیش نبود
چرا ماسک بی روحش را نشناختم؟
"لطفا شعری را که از اعماق وجودم کنده ام بخوانید!"
آرایه شعر من چه بود ؟
لف و نشر مشوش عهد قجری؟
یا استعاره بالتشخیص ابن اسکنر ؟
ببین احمقان چگونه این خطوط من را می فهمند
شعر تزریق کردنی نیست!
این مترسکان مرده به دنیا آمدند
زیبایی از این جا خیلی دور است
ره دراز و یار پنهان
چرا از یه نوجوان 17 ساله انقدر انتظار دارید