رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

مگه قصه عشق قدیمی میشه؟


دل خسته ام از عالم
دل بسته ام به ساقی

صبرم زیاده اما

عمری نمونده باقی

 

حرف زیاد دارم ، زیاد...خیلی

 

1- کامنت نذاشتن در ویلاگ دوستان و رفقای وبلاگی نشانه سر نزدن به وبلاگشان نیست. بذارین به حساب تنبلی و بی حالی.

 

2- شد که شنبه برم نمایشگاه کتاب. ساعت 7 عصر داشتم می رفتم  خونه که یکی از دوستان رو دیدم و الکی بهش گفتم بریم نمایشگاه ؟ دیدم از من علاف تره! زدیم رفتیم. افتضاح ....

 

رسیدیم ، برق سالنهای مطبوعات قطع شد! حساب کنید چی میشه... جایی که کنار غرفه ها با اون راهروهای باریک هزار مطلب هست، برق بره چی میشه! بگذریم...

 

نمایشگاه کتاب که نه، نمایشگاه fashion بود. و البته نمایشگاه مواد غذایی! که این قسمت مورد توجه ما قرار گرفت... یه سیب زمینی زدیم با دلستر سیب که جدید اومده و درش پیچی بود!

 

همراهم اهل ادب و فضل بود. حال کردم. یکی بود که دو تا حرف شعر و ادبیاتی می زدی باهات میومد. تو انتشارات علمی فرهنگی تعدادی کتاب دیدیم و بحث کردیم. مخصوصا تاریخ ادیان جان ناس. در فاصله بین سالن ها هم برایم آواز میخواند. گوشه گوشت(به فتح گ و کسر و) از دستگاه نوا. کلی حال کردیم...

 

یه کتاب خریدم. « سنگی برگوری » از مرحوم جلال آل احمد. اونم از دستفروشی که بیرون نمایشگاه بساط کرده بود خریدم! و از این چاپهای غیر مجاز زیر زمینی. این کتاب عالیست. البته قبلا خونده بودم ولی خودم نداشتمش. داستان بچه دار نشدن جلال و سیمین و دوا درمون هایی که در راه رفع این مشکل انجام دادند. خدایا این آدم چه قلمی داشته. فقط میتونم با قلم صادق هدایت مقایسش کنم. شاید ندانید که جلال به سیمین قول داده بود یادداشت هایش در این مورد را هیچ وقت به عنوان کتاب چاپ نکند. که بعد از مرگ جلال ، برادرش،  شمس آل احمد(علیه ما علیه) برداشت و بر خلاف نظر سیمین و با وجود ناراضی بودن او کتاب را چاپ کرد. برای سود جویی.

 

 

یه کتاب هم خریدم به قیمت 100 تومان! کتاب نامه ای برای فردا اثر سید محمد خاتمی! بهتره چیزی دیگه نگم!

 

3- من یه همکار دارم ( البته وبلاگ رو نمی خونه! فکر نکنید دارم اینجا می نویسم که غیر مستقیم حرفام رو بهش زده باشم!!!) خیلی باحاله! حرفاش رو میزنه و مطالبش رو میگه ، بعد که تو شروع  به حرف زدن میکنی یا میذاره میره یا شروع به یه کار دیگه میکنه! خوب اینم از انواع بی شعوری هاست که ما کم در کنارمون نداریم!

 

4- ای خدا ! چقدر از این رئیس جماعت باید کشید!

 

5-  خوب که فکر کنی می بینی همه حق دارن! هر کی هر کاری که میکنه حق داره! پس به کسی چیزی نمیشه گفت! یک پلورالیسم واقعی! این به جبری مسلک بودن و پوزیتیویست بودنم اضاف شد! خدا به خیر کنه! امروز با خودم فکر میکردم که یه دزد هم حق داره، هیتلر هم حق داشت حمله کرد به دنیا ، صدام هم حق داشت که حمله کرد به ایران ، فلان کارمند که کارت رو راه نمی اندازه هم حق داره، فلان راننده که می پیچه جلوت و بعد دو قورت و نیمشم باقیه و دو تا فحش خوار مادر میده و میره هم حق داره، رئیستم حق داره، کسی که میاد تو وبلاگت کامنت میذاره و دری وری می نویسه حق داره، سرایدار هم که پشت سرت گفته .... حق داشته که گفته، کسی که خیلی دوستش داری بهت بی مهری میکنه حق داره، کسی که بهت لینک داده یه دفه لینکتو پاک میکنه حق داره، دانش آموزی که به قول خودت یه عالمه بهش خوبی کردی و کمکش کردی ، یه دفه دستاشو میذاره پشتش و زل میزنه تو صورتت و یه چیز درشت میگه حق داره، کسی که صد بار تو وبلاگش کامنت گذاشتی و جوابت رو نمیده هم حق داره، مسوول حسابداری هم حق داره اشتباه کنه و هر ماه حقوقت کم بشه، داور فوتبال هم حق داره اشتباه کنه و فلان کنه به بازی! خلاصه می بینید که همه مجازن اشتباه کنن و می کنن و فقط تویی که نباید اشتباه کنی ....

 

6- زخم خورده یه سوء تفاهمم . یه سوء تفاهمی که امروز رخ داد و یکی از عزیزانم از من رنجید و الآن هم ناراحته . در صورتی که من هیچ خطایی نکردم و مجموع چند موضوع یه چیزی رو بد جلوه داد. یه چیزی تو مایه های اتوبوس جهانگردی ! البته خیلی هم ناراحت نیستم! وگرنه این سطور نوشته نمیشد...

 

7- میگن این ماجرا واقعیه:

در یکی از ایالتهای  امریکا ، یه جوون تو روزنامه محلی آگهی داد:« چه کسی می تونه به زندگی تاریک من نور و روشنی ببخشه» و فرداش یه عالمه بروشور و کاتالوگ تبلیغاتی از شرکتهای خدماتی الکتریکی و تزئینات ساختمانی دریافت کرد!

 

منصور

نظرات 13 + ارسال نظر
معلم راهنما دوشنبه 21 اردیبهشت 1383 ساعت 22:29 http://moallemrahnama.persianblog.com

سلام
شما که گفته بودید در سیستم جدیدتون قراره از امشب .....
البته به قول خودتون شما هم حق دارید.

آوای من دوشنبه 21 اردیبهشت 1383 ساعت 23:09 http://avayeman.blogsky.com

واقعا مردشور این نماشگاه کتاب رو ببرند!! چندشم می‌شه اسمش که میاد.
سر ولنجک که همیشه خدا ترافیک هست. این نماشگاه کتاب که می‌شه ها دیگه جون ما به لبمون می‌رسه تا بریم دانشگاه. از خونه تا ۴راه پارک‌وی یه پروژه است؛ از ۴راه پارک‌وی تا دانشگاه یه پروژه دیگه!!!
بقیه‌اش هم که دیگه خودتون دیدید و می‌دونید دیگه؛ واقعا حال به هم زنه:(((

صادق دوشنبه 21 اردیبهشت 1383 ساعت 23:21 http://restart.blogsky.com

حرف تنهایی، قدیمی اما تلخ و سینه سوزه
اولین و آخرین حرف
حرف هر روز و هنوزه

...........................................................

(اما در مورد سایر مطالب) وقتی میتونم ببینمتون و رو در رو حرف بزنم راجع به این مطالبی که نوشته اید، لزومی به نظر دادن در مورد اونها نمی بینم.

Agh Teymoor دوشنبه 21 اردیبهشت 1383 ساعت 23:32 http://vajak.blogsky.com

royaye nime kare !! :)) chera ??

آوای من سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1383 ساعت 00:40

راستی یادم رفت بگم؛ اون شعر اولی هم که نوشتید خیلی قشنگه:)

غریبه سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1383 ساعت 17:28 http://gharibeh.blogsky.com

چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان

۱- ما مخلصیم حاج منصور حتی وقتی که کامنت نمیذاری
۲- امسال من نتونستم برم نمایشگاه کتاب بنابراین نظری ندارم، ضمنا شاعر میگه:
زخود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار
اون کتاب جلال هم معرکست، مخصوصاً اون تیکه مطب اون دکتر فلان فلان شده هه ...
۳- من یه همکار دارم که وقتی با دلیل و مدرک و استدلال باهاش مخالفت می کنی قهر می کنه و باهات بد میشه!
۴- رئیس جماعت ... (چی بگم؟؟؟)
۵- شما هم حق داری ...
۶- سوء تفاهم یکی از کشنده ترین سموم اعتماد به نفس می باشد، پس تا می توانیم از آن احتراز کنیم (روانشناس شدم ارواح شکمم...)
۷- زیاده عرضی نیست
باقی بقایت

نارنجک سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1383 ساعت 19:21 http://narenjak.blogsky.com

سلام

ببخشید بد موقع مزاحم شدم مثل اینکه اعصابتان خیلی خرد است و دل حسابی پری دارید ...
بهتره من هیچی نگم تا اینکه یه وقت خدایی ناکرده نمک روی زخمتون نپاشیده باشم ...
ولی از همه اینها که بگذریم ... سخن دوست خوشتر است .

**********************************************
راستی یه سری به ما بزنید شاید سورپرایز شدید ...

**********************************************
این را یادم اومد :
همان شب قصه ‏پردازان ایرانى خبر دادند: که آمد تک سوارى در«مدائن‏» سوى «نوشروان‏» و گفت: اى پادشه «آتشکده آذرگشسب‏» ما که صدها سال روشن بود هم امشب ناگهان خاموش شد، خاموش به «یثرب‏» یک «یهودى‏» بر فراز قله‏اى فریاد را سر داد:


بهزاد سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1383 ساعت 23:01 http://www.nimkat.tk

حرف شخصی رو تو وبلاگ نمی زنن ؟
اگه با کسی سو تفاهمی دارین بهش میل بزنین
جدی گفتم!

روبی چهارشنبه 23 اردیبهشت 1383 ساعت 09:25 http://roobipire.blogspot.com

...ای بابا شما و تنبلی کوهنورد.....میخوای نکنه اتاق روشنت رو تاریک کنم

بهزاد چهارشنبه 23 اردیبهشت 1383 ساعت 20:20 http://www.nimkat.tk

کاش منم مثل بقیه بودم!
وقتی میام اینجا اصلا حس نمی کنم این همون آدمیه که سر کلاسه!
به خاطر همین رک حرف می زنم
از بابت لینک ممنون!

نرگس چهارشنبه 23 اردیبهشت 1383 ساعت 23:17 http://rozaneh1001.blogsky.com

چند روزیه انگار مثل همیشه نیستید..منم کوتاه کوتاه از نمایشگاه نوشتم.صبرم زیاده اما

عمری نمونده باقی
تروخدا شماها که از ما بزرگترین اینجوری ننویسین...یه حس بدی میده...در ضمن به قول ویکتور هوگو:همه فهمیدن همه بخشیدن است...امیدوارم شادتر و مثبت تر بنویسی هر چند که روزو روزگار بدیه.

اصلآ مهم نیست! چهارشنبه 23 اردیبهشت 1383 ساعت 23:52

ما هنوز در ابتدای راه اصلاحات قرار داریم. این مهمه!
خیلی مخلصیم!
دیدار با ابرار...

حسین پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1383 ساعت 21:24

مطلب جالب و منحصر به فرد بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد