پرده اول/داخلی/مدرسه م...
میره سر کلاس ، آخرین جلسات ساله، هرچی به آخر سال نزدیک شده ، با کلاسی سر به هواتر مواجه شده، حال و حوصله درگیری نداره، تحمل میکنه تا تموم بشه...
پرده دوم / داخلی/مدرسه م... دفتر مدیر
می شینه توی دفتر مدیر و دو ساعت جسته و گریخته با هم گپ میزنند.. راجع به همه چی . دنیا ، مملکت ، زندگی ، حسن و قبح ذاتی ! یه سری آدم هم میان و میرن ولی بحث اینقدری قطع نمیشه...
پرده سوم/ داخلی/ تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی – سمینار گذری به دموکراسی
ساعت پنج میرسه اونجا، دکتر اطهاری داره حرف میزنه، مجبور میشه بره یه جا و یه نفر رو برسونه، تا برگرده می بینه که صحبتهای حجاریان شروع شده و داره یه بحث تئوریک سنگین ارائه میده. البته بنده خدا خودش که نمیتونه حرف بزنه ، یک نفر سخنرانیش رو داره از رو میخونه . آخرش وقت کم میاد و صحبت ابتر می مونه. حجاریان قول اتمام بحث در یه وقت دیگر رو میده...
پرده چهارم / خارجی/ نمایشگاه کتاب
تا اونجا که یادش میاد، تا حالا هیچوقت تنهایی نرفته نمایشگاه کتاب. ولی وقتی کسی که قرار بود بیاد یکهو جا میزنه ، این اتفاق هم محتمله. میره تو سالن مطبوعات ، وقتی میاد بیرون یه نم بارون زده و هوا بسیار لطیف شده. ساعت 9 شبه و هوا تاریک. به تنهایی در میان اون همه جمعیت قدم میزنه و انگار که کسی رو نمیبینه. یه گوشه خلوت در اون شلوغی پیدا میکنه و همینطور که داره به همبرگر گاز میزنه ، با خودش فکر میکنه « کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود ».
پرده پنجم/ خارجی/ راه برگشت از نمایشگاه
یه نم بارون دیگه هم میاد، هوا عالیست. دوتا شیشه ماشین تا ته پایینه. نوار با تمام قدرت داره فریاد میزنه : عطر گل با نفسم بود ، وقتی از تو می سرودم. و ماشین داره توی کوچه پس کوچه های اوین تاب میخوره و پایین میره. و با خودش در این فکره که چرا همیشه چیزی را که میخوای نداری و چیزی را که نمی خواهی همیشه جلو دستته! تو اتوبان نیایش سرعت از 130 هم بیشتر شده٬ کاری که مدتها بود ترک شده بود. توی سرازیری یادگار ، عقربه سرعت سنج لابد از 150 هم فراتر رفته بود.
پرده ششم/ داخلی/ منزل
....
منصور
دلم روی زخمش نمک میزند
خودش با خودش نی لبک میزند!
سلام
خیلی قشنگ نوشتید
کلی حال کردم البته چون احساس کردم متناسب حالمه
خدا یارتون
سلام
به نظر من همبرگر مزه کتلت میده.
راستی اینجا یه وفعه سرعت ماشین به ۲۰۰ رسید.
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.....
خیلی جالب بود.چند روزه تو فکر بودم یه روزمو مثل شما بنویسم.جا خوردم دیدم....شمام عالم تنهاییت قشنگه و عمیق...
عمریست در مسیر سحر صف کشیده ایم
تا یک نظر کنیم تماشای آفتاب
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خستهی ماست
دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
...
بنویس از ما که به زندگی دچاریم
لحظهها رو میکشیم، نمی شماریم
...
بنویس از ما که تو خونهمون غریبیم
لحظه لحظه در فرار و در فریبیم
...
دست من خسته شد از بس که نوشتم
پای من آبله زد، بس که دویدم
تواگر رسیدهای، ما رو خبر کن
چرا اونجا که تویی، من نرسیدم؟
...
تو که عشق با نگاه تازه دیدی
...
از آقا امیر ممنون! اسکناس خیلی قشنگ بود
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
هوالهو
. . . .
سلام. هوای بارون...
چند وقت بود اینترنتو ترک کرده بودم ولی ....
یک نمایش نامه شش پرده ای محشر ....
یک عمر یا شمس گفتن....
با نگاه یک دنیا معنا گفتن...
و مخلص آقا منصور بودن...
سلام.... این هم ششمیش!