دو روزه می خوام مطلب پست کنم٬ نمیشه. قیر هست قیف نیست ٬ وقت نیست و ...
از فردا سه روز میرم مسافرت. نیستم. طبق معمول از اعضاء میخوام که چراغ وبلاگ رو روشن نگه دارن ولی نه مثل دفه قبل ! اون دفه گردسوز هم روشن نکردن!
می رم شهر باباطاهر و پایتخت مادها و دامنه الوند و گنجنامه و Iranian herritage که همانا لوح نصب شده در کیوارستان باشد که هر ببینده ای را به عجز وا می دارد. پیام خشایارشا به مردم ایران! لوح عدالت و برنامه های اجتماعی. چیزایی که اون موقع گفتن الآن ما اجرا نمی کنیم ! بله ٬ همدان...
حرف که زیاده... ببینم چقدرش رو میشه گفت.
۱- از دفه قبل که در مورد قهرمان رضازاده نوشتم ٬ یه چیزی قلمبه شده تو گلوم و نگم خفه میشم ! اینکه این آقای جواد خیابانی چقدر بی تربیته. به رضازاده گقت دو تا بربری بیشتر بخوری ۵۰۰ کیلو رو هم بلند میکنی! ترو خدا مجری اعزامی به آتن رو ببین...اینکه صداو سیما پیاده ست و مرخص ٬ حرفی توش نیست. دیگه حالشو ندارم در این مورد بنویسم. ولی مثل اینکه این بابا وصله به یه جایی . وگرنه نمیشه که اینهمه مزخرف بگی و تکون هم نخوری .
۲- n بار این مطلب رو تو وبلاگ نوشتم که : « خانم کینگزبورگ در کتاب فضیلتهای ناچیز گفته : ما به بچه هایمان فضیلتهای ناچیز (= زرنگی ها ) را یاد می دهیم و از آنها توقع فضیلتهای واقعی داریم.»
امروز شنیدم که یک خانم در خیابان به بچه ۴ ساله اش میگفت :« رفتیم خونه به بابا اینجوری نگیا ٬ فلان جور بگو .» بچه هامون رو دروغ گو بار می آریم . همین.
۳- پنجشنبه که دیروز باشه موقعیت جور شد رفتم خونه یاسر. پنج شش ساعتی با هم بودیم. آخرین ملاقات قبل از برگشتنش به لندن. کلی صحبت کردیم. بیشتر پیرامون مسائل اجتماعی انگلستان. مردم اونجا خیلی راحت تر و مهربون تر با هم برخورد میکنن. ما خیلی خشنیم. هزار تا مساله صبح تا شب روی اعصاب ما راه میره. یاسر میگفت یک پیرمرد یا پیرزن بیاد تو قطار(=مترو) یا اتوبوس ٬ محاله که فورا یکی براش پانشه که اون بشینه.بهم سبقت میگیرن برای این کار. یک پیرزن معلول بیاد تو فروشگاه بهم سبقت میگیرن که کی کمکش کنه. بقیه هم فرد کمک کننده رو تشویق میکنن. از خیریه ها و کمک های به فقرا میگفت. یک خانم با سر باز و دامن تا زانو میاد تو خیابون ٬ ولی دروغ نمیگه ٬ تقلب نمی کنه ٬ کمک میکنه ٬ کار خیر میکنه٬ مسلمونه دیگه ! ما مسلمونیم؟! خدایگان دروغ و تقلب و کلاه برداری و کلک و باز هم دروغ. البته منظورم از «ما» جامعه است وگرنه خوانندگان وبلاگ که همه گل هستن !
برای یاسر سفر راحت و بی خطر و اقامت خوبی در انگلیس رو آرزو میکنم.
۴- چهارشنبه بعدازظهر ٬ بعد از یک جلسه خسته کننده و تقریبا بی سر وته٬ یکی از دانش آموزان سالهای نه چندان دور اومد پیشم.خیلی ارزش داره ٬ نه؟ اونم نه هرکسی ٬ یکی از بچه های گل این روزگار که کمتر دانش آموز شبیه اون داشتم تا حالا. خیلی خوشحال شدم . چون مدتی بود ندیده بودمش و خیلی هم بهش علاقمندم. از هردری سخن راندیم. محور صحبتها ٬ با توجه به تخصصش ٬ اوضاع عراق و حمله امریکا و حکومت فعلی و وضع شمال عراق و ... بود. اطلاعات موثق و دست اولی هم داشت. یکیش رو فقط میگم.
اگر یادتون باشه صدام رو که از تو سوراخیش (!) بیرون کشیدن ٬ منگ و خواب آلود بود. ظاهرا دو ساعت قبل از عملیات دستگیری صدام ٬ امریکا منطقه را تا شعاع زیادی بمباران شیمیایی از نوع گازخواب آور کرده و همه خواب بودند! که کسی زودتر نفهمه و بره صدام رو فرار بده. اینکه چه کسی بوده که مخفیگاهش رو به امریکایی ها لو داد رو هم گفت.
۵- تا حالا تو این وضعیت گیر کردین که برید رستورانی ٬کافی شاپی یا چیزی تو این مایه ها٬ بعدکه صورتحساب رو میارن از جلو دست همه قاپ بزنی و با اصرار زیاد که من حساب میکنم و نزاری بقیه دست تو جیبشون کنن و... ٬ وقتی که میای حساب کنی می بینی پول نداری !!
برای من اتفاق افتاد . الحمدلله که من به اون صورت خجالتی نیستم. وگرنه جا داشت که آدم آب بشه !!!
۶- امروز در خدمت خانواده بودم. در سمت راننده. چند جا رفتیم که یکیش امامزاده قاسم (شمال تهران) بود. معمولا میگن دل آدم گرفته باشه وقتی بره امامزاده دلتنگی برطرف میشه. بعدشم ظهیرالدوله که جهت مطول نشدن کلام از ذکر جزئیات خودداری میکنم.
۷- این نیروهای ماوراءالطبیعه مارو ول نمیکنن . پاک گیج شدم. وقایع مشهد ٬ خوابی که خیلی قسمتاش تعبیر شده و داره میشه ٬ اسباب و عواملی که دائم داره در یک موضوعی مانع ایجاد میکنه و سنگ می اندازه. قابل بیان نیستن اینجا . به بعضی دوستان بعضیاشو گفتم. ولی وقتی در عالم واقع می بینی که ....... یا در عالم اینترنت می بینی که ....... و هیچ جوری نمیفهمی که اینا از کجا آب خورده ٬ اونوقته که نمیفهمی دیگه !!
۸- هنوزم دست من عطر کم میاره٬ خوانندگان گرامی نگران نباشند! تازه یه چیزم اضافه شده :
هرگز دمی زیاد تو غافل نبوده ام...
منصور
جالبه ... انگار بعد از وقایع مشهد مطالب شما سیر صعودی داشته از نظر زیبایی و ...
بنظرم یا خودتون یا یکی دیگه دعا کرده که بار الهی نثرم را زیبا کن ...
و در مورد مطلب آخر می تونم بگم که : یا مهدی ادرکنی
سلام
۱. حرف های جالبی زده بودی.
۲. مشتاق دیدار مفصل و مبسوط.
۳. همدان؟ قصه های دیروز است یا حکایت تازه؟
۴. همدان؟ شاید آخر هفته ما را طلبید این ولایت سینا.
۵. چراغ وبلاگ هم چشم. جایی که آب هست تیمم باطله.
عکس ها را تازه دیدم. خدمت آقای نصیر ارادت ویژه دارم.
اومدم متن بدم مطلبتون را دیدم حیفم اومد روش بزنم. ان شالله هفته بعد. یا علی
مطلب از لحاظ اندازه و محتوا خفن است.
سلام آقا منصور .... من باب فضولی عرض می کنم ! با آقای بحری تشریف می برید همدان ؟؟ ... یا حق
نه بابا ٬ با اردوی دبیرستان م...
مرا نیز .
داشتم بلاگ کورش را نگاه می کردم که ...
نظر امین ایضاً !!
ما که آخر نفهمیدیم این وقایع مشهد چی بوده !؟
همان در طریقت هر چه پیش سالک اید خیر اوست!
*اول اینکه من یکی نفهمیدم این تیترتون یعنی چی؟
**از همه جای همدان صحبت کردید الا غار علیصدرش؟حالا خوش میگذره؟؟؟چون از شما بعید نیست برید کافی نت که ببینید دوستان آپدیت کردن یا نه؟یعنی یه جورایی همون رئیس بازی!!!
***جدا عجب حرفی زده خیابانی من نشنیده بودم..
****حالا میگفتین بما هم که کی صدامو لو داده!مردیم از فضولی!
این شهر سرد یخزده در بستر سکوت
جای تو٬ ای مسافر آزرده پای! نیست
بند است و وحشت است و درین دشتِ بیکران
جز سایهی خموشِ غمی دیرپای نیست.
آنجا برو که لرزشِ هر شاخه - گاهِ رقص -
از خندهی سپیدهدمان گفت و گو کند
آنجا برو که جنبشِ موجِ نسیم و آب
جان را پر از شمیمِ گلِ آرزو کند.
آنجا که دستههای پرستو٬ سحرگهان
آهنگهای شادیِ خود ساز میکنند
پروانگانِ مست٬ پرافشان به بامداد٬
آزاد٬ در پناهِ تو٬ پرواز میکنند.
آنجا برو که از سرِ هر شاخسارِ سبز
مستِ سرود و نغمهی شبگیر میشوی!
برگرد ای مسافر ازین راهِ پرخطر!
اینجا میا که بسته به زنجیر میشوی!"
دکتر کدکنی
راستی حرف از عطر میزنید دائم یاد این شعرکسرایی میفتم:
ای عطر ریخته
عطر گریخته
دل عطردان خالی و پر انتظار توست
غم یاد گار توست...
نظر امین ایظا!
خط دوم نظر پیر هرات هم ایضا!
بابا همه دلشون میخواد با ماوراء الطبیعه در ارتباط باشن...
خط سوم نظر پیرصبا ایضا !!
یه وزیر داشتیم تو این مملکت که به خاطر یک خواب استعفا داد (البته همون بهتر که استعفا داد). ولی از همه این حرفا گذشتهُ تا چه حد میشه به خواب و این حرفا اعتقاد داشت و عمل کرد؟ خود من الان وضع نسبتا ای همچینی دارم چون دائم صحنه هایی رو می بینم که سالها پیش تو خواب دیده ام و احساس خوبی هم نسبت به کلیت ماجرا ندارم. یه کمی ترسناکه ...
نمی دونم کیو میگی
ولی هر چی باشه اونجا با کلمات حرف میزنن ولی مردم ما با چشاشون هم حرف میزنن
یه بار یه بنده خدایی اومد تو وبلاگم نوشت که چقدر مطلبو یک جا گفتیدو و فکر آدمی مثل منو بکنید که بافرش یکی بیشتر نمیگیره....حالا میفهمم اون بنده خدا چی میگفت!!!! :)
من هم ظهیر الدوله می خوام...
بیا با ما ٬ که فردایی نمی ماند
رویا،
همسری است
که باید حرف بزند
و خواب،
شوهری است
که به آرامی تحمل میکند ...
aaghaa, kheily jaaleb bood...mamnoon
مخلصیم بهزنگ جان
فکر کنم نمی هلند یعنی اجازه نمی دهند
درسته