ساده بودم شبنم بودم ٬ زخم گل را مرهم بودم ٬
کارم از نو سرزدن بود٬
این راه من بود...
¤ یک بار دیگر گیر به صدا و سیما !
یه سریال هست هر شب پخش میکنه با نام فرار بزرگ. در راستای اینکه به مردم بفهمانند ساواکی ها چقدر بد بودند و ایادی دربار و شاه چه آدمهای فاسدی بودند، از نشان دادن هیچ صحنه ای فروگذار نمی کنند ! منقل و وافور، تریاک کشیدن ، قمار بازی، مشروب خوری وغیره و ذلک. عیب نداره؟ بد آموزی نداره؟ حرمت نداره نشون دادن ورق؟ مشروب و گیلاس؟ وافور به اون گندگی عیب نداره و مثلا نشون دادن تار اشکال داره! سنتور رو باید پشت چرخ گاری ماسکه کرد که یکهو کسی نبینه! من که عقلم به جایی قد نمیده... حالا اینا عیب نداره .می ترسم یه وقتی که لازم بشه برای معلوم شدن عمق فاسد بودن این افراد ، کارهای منافی عفتی که انجام میدادند رو نشون بده که اونوقت خیلی ناجور میشه!!! چی بگم...
¤¤ دیشب شام دعوت بودم. در یکی از رستورانهای معروف تهران. شب خوبی بود ولی نه خیلی خوب.
گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شهی عادل مختار
¤¤¤ چند روز است که این شعرگونه دائم در ذهن من است. ما یه باغ داشتیم اطراف تهران. تابستانها اونجا بودیم. یک درخت گردو داشتیم لااقل صد ساله . یک بعداز ظهر ، خوابیده بودم زیر درخت ، باد به شاخه های گردو میزد و برگها کنار می رفت و نمی رفت و آفتاب به چشمم می زد و نمی زد. سال سوم دبیرستان بودم .شعر را ندارم . فقط همین قدر خاطرم مانده.
خود را شناختم چه کنم
روزها به دنبال هم ، شب را رقم میزدند
از رنگ صبح تا به شب بانگ جرس می زدند
.....
....
از پس آن تناور درخت مست
از ورای لانه های کلاغ
از میان شاخه های گردو
آفتاب به من تلگراف می زد
به رمز مورس آتشین
.....
تو طلیعه ی نوری ، من سکوت خسته ی سرد
دیدار رخت هرگز میعاد نمی خواهد صد قافله از جورت بیداد نمی خواهد
منصور
امشب با یکی از دوستان مشغول صحبت شدیم٬ سرپا٬ توی سرما ٬ از ساعت ۸ تا ۱۰ شب ! حرفهای خوبی زدیم و مطالب بدرد بخوری رد و بدل شد ولی پاهام به شدت درد میکنه! دو سه تا نکته خوب گیرم اومد. اینکه به رئیس جماعت کار نداشته باش ! دوم اینکه هیچی نگو ! سوم اینکه خوب به دو مورد قبل دقت داشته باش !
چند وقت قبل نامه ای از یک دوست بسیار عزیز به دستم رسید که اولش این شعر رو نوشته بود:
به قصه های غریبانه ام ببخشائید
که من سنگ صبورم نه سنگم و نه صبور!
دلی میشود از غصه تنگ ، می ترکد
چه جای دل که دراین خانه سنگ می ترکد
و آخرش هم این شعر را:
بشر چقدر به درمان عشق درمانده ست؟
مگر چقدر از این عمر بی ثمر مانده ست؟
چقدر باید بر این گناه تاوان داد ؟
چقدر باید خاموش ماند تا جان داد؟
خیلی از این دو شعر خوشم میاد. تا حالا بارها خواندم...
منصور
مطلب اول :
در یادداشت قبل ، یادم رفت درگذشت آقای جعفر علاقمندان – از معاونین وزارت آموزش و پرورش - رو تسلیت بگم. به جامعه آموزش و پرورش ایران و کسانی که ایشان را از نزدیک می شناختند. و همچنین تسلیت می گویم به فرزندان گرامیش ، میثم و حسین همچنین دکتر ظفرقندی و دوست عزیزم عباس ذوقی پور که میدانم واقعا عزادار شد.
آقای علاقمندان بی نظیر بود. یک مدیر واقعی . یک فرد فهیم در امر آموزش و پرورش و یک نفر با سینه ای گشاده و دیدی باز در مسائل آموزشی کشور، چیزهایی که در مجموعه وزارت آموزش و پرورش ما حکم کیمیا دارد.
خیلی ها حرف از وزارت آقای علاقمندان می زدند. من فقط چند بار از نزدیک با ایشان برخورد داشتم ولی درباره کارهایشان زیاد شنیده بودم. سن زیادی نداشت. کار در آموزش و پرورش آدم را از داخل فرسوده میکند . البته اگر دلسوز باشی و وظیفه شناس و دغدغه برای رشد این بخش جامعه که مهمترین آن است ، داشته باشی.
خدایش رحمت کناد. از خوانندگان عزیز تقاضا دارم برای شادی روح آن مرحوم فاتحه ای قرائت کنند.
مطلب بعد از مطلب اول : راه من...
مطلب بعد از مطلب بعد از مطلب اول :
یکی از بچه ها هست که سه بیتی می سراید ! نه قالب شعریش مثل آدم است و نه مضامین شعرهایش ! از سروده هایش این را یادم مانده . خودتان قضاوت کنید !
ساقیا بادی بده ، جامی بگیر !
مطلب وسطی :
این آهنگ از آلبوم vengelis با نام the lonely shepherd که گذاشتم بک گراند وبلاگ ، به نظر من خیلی قشنگه و با روح و معناست. من با شنیدنش میروم به اعماق ...
مطلب دو تا مونده به آخر:
من هنوز خواب می بینم... هر چقدر مسافرت اصفهان آرام و راحت بود ، این دو شب اخیر آی خواب های عجیب و غریب دیدم. خوابهای خفن ! که از خواب پریدن به همراه داشته. خون هم داشته. میگن دیدن خون خواب رو باطل میکنه . نه؟
مطلب ما قبل آخر :
تاحالا دو نفر از دوستان برای آمدن به مشهد اعلام آمادگی کردند. هل من مزید؟
مطلب آخر :
دل خسته ام از عالم ، دل بسته ام به ساقی
صبرم زیاده اما ، عمری نمونده باقی
منصور