بر می گردم ، صدایم را بردارم
بر می گردم ، دستهایم را بردارم
بگذارید برگردم
ته چمدانم پر از شمعِ روشن
رخت و برگِ سوخته ، گذرنامه من
بگذارید برگردم
بر می گردم ، دیروزم را بردارم
بر می گردم ، هنوزم را بردارم
بی سایه ام ، درختِ بی زمین ام
بر می گردم ، میوه ام را ببینم
بر می گردم ، بر می گردم
بگذارید برگردم...
ممنونم از دوستان که این مدت وبلاگ را سرپا نگه داشتند.
مخصوصا عالیجناب(!) علیرضا. ( چون دیگه وکیل شده!)
این مدت که نبودم دو تا اتفاق مهم در زندگیم افتاد. اول اینکه جشن ازدواجم برگزار شد و دیگه الآن رسما دو نفریم. که در موردش خواهم نوشت.
دوم فوت یکی از عزیزترین افراد زندیگم بود . همان علی آقا پسر عمه ام که در یکی از پست های قبلی بطور کامل در موردش توضیح داده بودم. این فوت هم یک هفته قبل از مراسم ازدواج اتفاق افتاد. و خانواده اش خیلی اصرار کردند که عروسی را برگزار کنید و عقب نیندازید. ما هم قبول کردیم چون در مراسم ما که بزن و بکوبی قرار نبود باشه. و قلبا ناراحتم و عزادارم. عجالتا فاتحه ای قرائت کنید تا بعد...
منصور
سلام به منصور و نصیر و علیرضا و حامد
کار تیمی جالبی رو با هم شروع کردید وئ به این خاطر به شما تبریک می گم
اگه مایل بودید که تبادل لینک کنیم بسم الله
سری به ما بزنید
سلام آقا منصور! چه عجب از این طرفا! را گم کردین؟! شایدم آدرسو عوضی اومده باشم؟
فاتحه قرائت شد.
عروسی مبارک باشه.
شیرینی ما ...
سلام
بسیار خرسند و مسرور شدم از اینکه بعد از مدتها دست نوشته شما را دیدم.
مبروک
یا حق
خیلی خوشحال شدم دوباره ظهور کردید. امیدوارم در زندگی روزانه اتون یه وقته کوچولویی واسه وبلاگ گذاشته باشید. خانم هم موافقت کرده باشند. موفق و منصور
برگرد..........
سلام
۱---از آخرین باری که واسه شما نظر گذاشتم فکر کنم یه یک سالی می گذره ...اون موقع ها با این اسم نبود!یادتون که هست...
همین چند روز پیش بود که به فکر شما افتاده بودم...البته نه شخص شما! یاد نوشته هاتون... واسه همین یه سری به قبلنا زدم ... به مهر ...و دی و بهمن ۸۳ ... مطلب های ماه رمضونی تون...اون مطلبه که ماشینتون تو بزرگراه خراب شده بود و به زمین و زمان(!) ... و یا اون یکی که: دست من وقت نوشتن شکل اسم تو رو داره... یا جشن تولدتون!.... خیلی خاطراتم زنده شد. من که خیلی حال کردم.
سه چهار روز پیش بود که داشتم به شما فکر می کردم ...البته این بار به شخص شما! که یه روز اگه به قول رسول دوباره ظهور کنین با چی شروع می کنین؟ که امروز روبرو شدم با بازگشت گودزیلا!!
۲--- تسلیت.
۳---تبریک.
مراسم عروسی تون به خاطر فوت اون عزیز به هم نخورد؟!
باز هم ...
آری .
تسلیت . اون پست قبلی خوندم. از پسر عمتون. متاثر شدم
امیدوارم در زندگی روزانه اتون یه وقته کوچولویی واسه وبلاگ گذاشته باشید. خانم هم موافقت کرده باشند.
داشتم به یکی از دوستانتون می گفتم ایشون ظاهرا اینجا رو به کل وا گذار کردند ، خوشحالم که دوباره می نویسید ، درباره ی بدی آسفالت اتوبان ها و وضع خراب مملکت و رفتار غیر محترمانه ی دانش آموز ها و شعر و مولانا و حسین منزوی و ...
دلم برای همشون تنگ شده بود !
که هنوز ...
با سلام و عرض خدا قوت:
اعتراف می کنم بعد از مدتها یاد شما افتادم و بلافاصله به اینجا سر زدم!
مختصر:
"دو نفر شدن" تون مبارک باشه و خیلی خوشحال هستم!
خدایش بیامرزاد!
شاد و سلامت باشید!
به سلامتی ان شاالله... (برگشتن رو میگم!)