اللـــهم العن قتـلة امیـــرالمومنــــین
چه خانه ی سرد و احمق و بی روحی است طبیعت که خدا از آن رفته باشد.
چه قبرستان عزادار و غم زده ای است زمین که در آن معبد نباشد.
چه شب دراز و تاریک زمستانی است تاریخ که علی در آن مرده باشد. « دکتر شریعتی»
در باب عظمت و منزلت امیرالمومنین بارها و بیشتر از آن شنیده ایم و خوانده ایم( حال چه ندانستیم و چه فهمیدیم بماند!) ولی از نهج البلاغه ی خود مولا حتی چند خطی هم یاد نداریم !
(( ... در بحبوحه ی نشاط و کامرانی است که ناگاه مرگ گریبانش را بگیرد ، و در گردابهای دردها و بیماریها و اندوهها میان برادر و پدر مهربان و مادری که از روی جزع و اضطراب به وای وای گفتن و به سینه زدن مشغول است ،و بیهوشی مرگ او را به خود سرگرم نمود ، در شدت و سختی و اندوه بسیار و رنج و درد بیشمار جان می دهد ، پس با نومیدی در حالت آرامی و نرمی در کفنهای پیچیده ، در میان تخته های تابوتش می اندازند در حالیکه وامانده و از حال رفته مانند شتر از سفر بازگشته و رنجور که از جهت بیماری لاغر گردیده است ، پس از آن فرزندان و خویشان و خدمتگذاران او را بر دوش کشیده به خانه تنهایی و بی کسی که دیگر دیداری برایش میسر نیست می برندش ، و چون تشییع کنندگان و مصیبت دیده ها بازگردند او را در قبر می نشانند در حالتی که از وحشت و ترس سوال و لغزش ذر امتحان آهسته سخن می گوید ، ...
پس چگونه گریخته ، به کجا فرار کرده ، و به چه چیز فریقته می شوید ؟! بهره هریک از شما از زمین به اندازه ی درازی و پهنای قامت او است با رخسار خاک آلوده... !)) «از خطبه ی غراء . پس از این خطبه بدنها به لرزه و دیدگان گریان و دلها نگران و مضطرب شد!»
دیروز ۲۰ مهر روز بزرگداشت خواجه ی غزل و شعر و شراب ، حضرت حافظ بود که به این سبب و به جهت تقارن آن با لیالی قدر و ایام شهادت مولا ، بخشی از شعر آن رند خرابات را که منسوب به همین ایام و به ویژه سحر ضربت خوردن مولاست را مینویسم:
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند « اشاره به سحر نوزدهم رمضان و رستگاری حضرت امیر که « فزت و رب الکعبه!»
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند « اشاره به خطبه ی شعبانیه و خبر پیامبر بر شهادت علی در ماه مبارک و نیز ۲۵ سال خار در چشم و استخوان در گلو بودن مولا !»
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود که ز بند غــــــم ایــــــام نجـاتـم دادند
(( ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت :
غلام « حافظ » خوش لهجه ی خوش آوازم ))
اللـهم انی اسئلک بکتـابـک المنـزل و ما فیه ، ...
علیرضا
سلام
خوب من هنوز کامل مطالبتونو نخوندم
اما تا همین حدی که خوندم مشخصه پر محتواست
حتما کامل میخونم
موفق باشید
در پناه حق
همه می گن برید علی رو بشناسید همه شعار می دن و دریغ از اینقده عمل ...آخه می دونی عزیز اگه علی شناخته بشه نون خیلیها آجر می شه...
علی یارت...
به من یه سر بزن...وصیت نامه نوشتم...
و بدبختانه ٬ ما از نسل قابیل هستیم. «دکتر شریعتی»
سلام ، من هم شام غریبان مولا رو تسلیت میگم !
آدم بعضی وقتا دلش می خواد یتیم بود ، شاید...