اول از همه عیدتون مبارک ، تعطیلات خوش بگذره !!!
بعد در راستای اینکه ما هر هفته یه هفته ایی نیستیم!(به سبک بنیامین بخوانید لطفآ): وبلاگ، علیرضا، خونه، شونه، آینه، اینترنت، تلفن، کجایی؟، مردی؟، برگرد نمیای؟ نمی خوای عزیزم؟ ما برگشتیم.
البته قبل از رفتن خطاب به این وبلاگای خوشگلمون گفته بودم که (به سبک رضا صادقی): تیکهای بودی از دلم گندیدی و بریدمت، ولی باز دلم نیومد و با چسب این تیکه رو به دلم چسبوندمت!!! وقتی بعد از این مدت سراغ وبلاگ اومدم دلم گرفت و شروع کردم به خوندن (باز به سبک بنیامین): امروز درست یک هفته و ششروزه و بیستویکساعته و بیستوشیشدقیقهاست که ندیدمت!
در راستای پست قبلی یه فکر خوبـــی به کلم زد بببنید ، لذا جهت کسب مخاطب و افزایش تعداد بیننده ها،تصمیم گرفته ام امروز یک مطلب بالای ۲۰ سال در وبلاگ بنویسم( همیشه ۱۸ ساله ولی چون اکثر مخاطبای ترنج کارشون از این حرفا گذشته ، رندش کردم : بیســـــت!) تا شاید دری به تخته خورده و تعداد بینندگان وبلاگمان بیشتر گردید!!!
داستان زیر،کاملا غیراخلاقی بوده و خواندن آن
برای افراد زیر ۲۰ سال،اکیدا ممنوع است!
داستان آن شب رویایی
آن شب عجب شبی بود.همان شبی که هیچوقت فراموش نخواهم کرد.آنشب داشتم از پنجره اتاقم بیرون را نگاه میکردم که۰۰۰
اوهوی!!!آقا با شما هستم من که گفتم این مطلب برای بالای ۲۰ ساله هاست.لطفا زیر ۲۰ ساله ها نخوانند برایشان بدآموزی دارد.زیر ۲۰ ساله های عزیز چشمانتان راببندید و این نوشته را نخوانید.
بله؟چشمتان را نمی بندید؟عرض کردم این مطلب برای بالای ۲۰ ساله هاست.بدآموزی دارد.منحرفتان میکند.من قصد ندارم خدای نکرده شما را از راه راست منحرف کنم.پس شما را به خدا نخوانید تا من با خیال راحت بنویسم.
ای خانم چیکار میکنی؟مگر شما تا نیم ساعت پیش ۱۴ساله نبودی؟حالا موقع خواندن این مطلب ۲۰ سالت تمام شد؟خجالت بکش.این نوشته به درد تو نمی خورد.من دوست ندارم نوشته من باعث غرق شدن تو در منجلاب فساد و گناه شود.
چی گفتی؟به من ربطی نداره؟اصلا حالا که اینطور شد من داستان را ادامه می دهم.اگر منحرف شدید مقصر خودتان هستید:
داستان از آنجا شروع شد که من در خانه تنها بودم.نصفه های شب از پنجره اتاق بیرون را نگاه میکردم که ناگهان...
ای بابا!!!پسر حیا کن.خجالت بکش.شرم داشته باش!! مثل اینکه زیر ۲۰ سال و بالای ۲۰ سال سرتان نمی شود نه؟منکه اول داستان گفتم فقط بالای ۲۰ سال بخوانند.چرا توجه نمی کنید؟بی دقتی تا کی؟مهمترین عامل عقب ماندگی کشور ما همین بی توجهی و بی دقتی شما جوانهاست.نمی گذارید آدم با خیال راحت یک داستان بالای ۲۰ سال تعریف کند!! اصلا حالا که اینطور شد من بی خیال داستان شدم.تا روزی که حرف گوش کن نشده اید از داستان بالای ۲۰ سال خبری نیست!( آقا چون من خودم هنوز ۲۰ سالم نشده و زیر اونم! هنوز این داستان رو ننوشتم چه برسه به اینکه شما بخواید بخونید! پس یه یکی ، دو سالی صبر داشته باشید!)
علیرضا
بهتر بود داستانت رو ادامه میدادی.وبلاگ زیبایی بود.به یه بدهکار هم سری بزنید خوشحال میشود.
از آن رو امروز را «عید» خوانده اند که... به اشتیاق تو، یک عمر جست و جو زیباست
یا علی
سلام
عیدت مبارک
۱. تفریحات سالم!!! نصفه شب٬ کنار پنجره ٬اونم تو قم چی میتونه باشه؟!
۲. فکر نمیکنی برای ابراز علاقه به بنیامین یک کم دیره؟
۳. حواسم نبود قمی(مربوط به بالا)
مثل اینکه قم بهت ساخته ها ؟!!
خداوکیلی گفتی نخون نخوندم و اومدم ببینم چند تا نظر داری که چشمم افتاد به این جمله ات که ای بابا!!!پسر حیا کن و کل پاراگراف رو خوندم و بعد دوباره برگشتم و از اول تا آخر رو خوندم...این هم می تونه یه راه برای زیاد گردن تعداد بینندگان وبلاگ باشه...
سلام ...ببین وبلاگ ما ترافیک زیادی داره...اومدی ولی مطلب آخر منو ندیدی ...چون ادبیه می خوام نظرتو بدونم...از مطلبت چیز زیادی نفهمیدم چون خیلی سطحش بالا بود...
نمی دونم این شهر چه سری داره که هر کسی واردش می شه مشکلات خاصی پیدا می کنه که دوا و درمون نداره.علیرضا یه پیشنهاد دارم.این همه که شهر جدیدت می ری.وقت بگذار.حرم هم برو از خود حضرت بخواه که مشکلات خاص این شهر روت اثر نگذاره.کم کم داری نگرانم می کنی.از دست نری
یه مدتی بود نیومده بودم اینورا...حالا که میام میبینم اقای علیرضا خوب از وقتی که رییس تاهل اختیار کرده زمام امور رو به دست گرفته ها...رییس کجایی... که نایب ات داره خیلی ازت میزنه جلووووووووووووو :پی
من از همون اول که جمله مذکور رو دیدم خط آخرو خوندم.
«نازنین دستتو خوندم نگو یارو ساده بود ...»
در ضمن اگه بازدید کننده می خوای می تونی تو گروپ یه پیغام بذاری همه داوطلبانه بهت سر می زنن!!!