اول از همه یه خاطره بگم مال هفته پیش،سه شنبه است که داشتم از ترمینال ( از قم) برمیگشتم خونه ، هوا بارونی بود و نم نم خوبی هم میزد و یاد اون شعر مشهورافتادم که :
بارونو دوست دارم هنوز چون جیگرو حال میاره!
مردم چه مهربون میشن وقتی که بارون میباره...
خلاصه من بیخیال باد و باران مشغول قدم زدن بودم و زیر لب برای خودم میخواندم:...چون تو رو یادم میاره، که ناگهان صدای ضعیفهای حواسم را کاملا پرت کرد:
- آقا من با جوب خیلی فاصله دارم؟
صدا از پشت سر میآمد. برگشتم و دیدم آن نوای ملکوتی متعلق به خانوم محترمیاست که داخل خودروی پرایدش نشسته و از بنده حقیر کمک میخواهد. میخواست با ماشین از یه کوچه ی تنگ وارد خیابان شود که ظاهرا نمیتوانست و باید کسی کمکش میکرد. منهم که عشق کمک و فداکاری و یاری رساندن به همنوع دارم بلافاصله راهنماییاش کردم. وقتیکه کمک من به ایشان تمام شد نوبت او بود که کمک کند! پس با لحن محترمانهای گفت: شما که حسابی خیس شدین. مسیرتون کجاست؟ من میرسونمتون.
جواب دادم: خیلی ممنون. همینجوری توی خیابونا نرم نرمک میرم تا برسم،دیگه زیاد راهی تا خونمون نمونده، ۴تا کوچه پایینتره(الکی بهش گفتم ، اونجا ولیعصر بود!) ، اون هم خیلی راحت گفت:از قیافت معلومه اهل تعارفی ! تا یه جایی هم که با هم، هم مسیریم دیگه!
بنده هم که چشم و دل پاک و آفتاب مهتاب ندیده تا بهحال با جنس لطیف نه مصاحبتی داشتهام و نه مجالستی احساس کردم که در شرف اغفال شدن قرار گرفتهام. بنابراین ابتدا کمی سرخ و سفید شده و بعد خطاب به ایشان گفتم: شما لطف داری ولی من الان حس و حالشو ندارم!!! ( باور کنید خودم هم نمیدونم این جمله آخری رو چه جوری گفت و بداهه اومد!)
ثانیه ای به اصرار ایشان و انکار بنده گذشت تا اینکه گفت:دوست داشتم لطف امشبتونو یه جوری جبران کنم ، هر جور که خودتون مایلید، اگه می خواید قدم بزنید مزاحمتون نمیشم!
بعد از اینکه اون رفت من همینجوری زیر بارون خشکم زد که حالا خوبه تازه من با قیافه ای هپلی از شهر مقدسه ی قم رسیدم ، عجب ... ! ولی بعدش که به خودم اومدم چیزی جز داغ حسرت به دلم نبود که قدر وقت ار نشناسد و دل و کاری نکند ، بس خجالت که بریم ... ! این هفته هم که از ترمینال میومدم با اینکه هوا حتی ابری هم نبود، باز هم اونجا منتظر موندم شاید کس دیگه ای هم بخواد از اون تنگنا ( کوچه ی تنگ ! ) بگذره و نیاز به کمک من باشه، بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم ولی فایده نداشت دیگه !
نتیجهگیری اخلاقی: سعی کنید در هواهای بارانی دو نفره ، شما تنها تو خیابون راه نروید و اگر هم رفتید به خانمهای تنها کمک کنید !
صحبت از قم شد ، بگم که عجیب شهریست ، حس شاعری رو گل میندازه ولی یه جورای دیگه! ، همه اهل تفسیر و شرح و بسط و توضیح میشن ! منم یه چندتایی شعر تو این شهر و فضا گفتم و یه پاورقی کوچولو به یه شعر معروف زدم که بدک نشده( از بیکاری تو شهر غریب میون یه سری ... همینم میشه دیگه !) ، لطف میکنین بخونین :
اتل، متل، توتوله / گاو حسن چهجوره؟
نه شیر داره نه پستون
شیرشو بردن هندستون
یک زن کردی بستون
اسمشو بزار عمقزی / دور کلاش قرمزی
هاچین و واچین / یه پاتو ورچین
- ترویج فحشا: واژه توتوله با یک کلمه بسیار زشت همقافیه و هموزنه.
- بدآموزی: کلمه ی ... در این شعر مصداق کامل بدآموزی بوده و باعث باز شدن چشم و گوش کودکان و نیز تحریک احساسات و عواطف و باقی چیزهای ملت همیشه در صحنه میشه.
- نشر اکاذیب: شاعر میگه گاو حسن شیر نداره در حالیکه در بیت بعدی از صادرات شیر این گاو به هندوستان حرف میزنه. گاوی که شیر ندارد چه جوری شیرش رو به هندوستان صادر میکنه؟
- بیتوجهی به منافع ملی: هندوستان در پرونده هستهای ایران بارها نامردی کرده است. بنابراین شاعر موظفه به جای صادرات شیر به هندوستان، آن را به برادرانمان در ونزوئلا، فلسطین و لبنان تقدیم کنه.
- اقدام علیه امنیت ملی: ستاندن یک زن کردی و گذاشتن یک اسم ترکی روی آن (عمقزی)، باعث تحریک قومیتها و اخلال در امنیت ملی میشه.
- تشویق به بیحجابی: گذاشتن کلاه آن هم با رنگ قرمز بر روی سر در حالیکه چادر تنها نوع حجاب محسوب میشه، مصداق ترویج بدحجابی است.
شعر مذکور را با تغییراتی اندک! مینویسم:
اتل، متل، زباله / گاو قلی باحاله!
هم شیر داره هم آستین
شیرشو بردن فلسطین
بگیر یک زن راستین
اسمشو بزار حکیمه / چادرشم ضخیمه
هاچین و واچین / یه پاتو ورچین!
در باب دیگر فواید این شهر عالم پرور تو پستای بعدی بیشتر مینویسم!
علیرضا
آقا بسی فاز داد!
علیراضا خان خسته نباشی
والا تو هر وبلاگی که نگاه می کنم اثری از تو هست با یک شعر یا ترانه
واقعا خسته نباشی
دوستی ایستادن زیر بارون و با هم خیس شدن نیست. دوست خوب کسی ست که چتری باشه برای دیگری و اون نفهمه که چرا خیس نشده!
خیلی بیربطه ولی گفتی دوستی زیر بارون یاد این افتادم.
بعد از مدت ها دوباره به ترنج سر زدم. مثل همیشه سرزنده ...
آقا بسی فاز داد! (همچنین)
لول(lol)
میدونستی داری تو قم هدر میری؟
کارت درسته علیرضا جون
بسی فاز داد (مثل بقیه)
خوب شد سوار نشدی بابا. اینا همه این کارن. فکر کرده بوده از خونه فرار کردی می خواسته ببرتت...
نکته دوم اینکه نمی دونم از کجای قیافه تو معلومه اهل تعارفی؟!
جالب تر می شد اگه بهت می گفت : دوست داشتم لطف امشبتون رو یه شب جبران کنم...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم /فکر نکن یاد تو بودم٫ کار نداشتم ول می گشتم
گاوی که شیر ندارد چه جوری شیرش رو به هندوستان صادر میکنه؟همون طوری که بابا نخودچی کیشمیش با صدای گاو می آره!!!( البته بی احترامی به پدران محترم نباشه ٫ این فقط یه شعره)
موفق ...
یاتا بیلمیرم
سلام عزیز٬
وبلاگ سبزی داری. به ما هم سر بزن.
------------------------------------------
مثل اینکه قم بهت ساخته ها! شایدم البته کلاسای جدا بهت نساخته!
سلام علیرضا جون...خیلی حال کردم...می دونی خیلی وقت بود که از ته دل شاد و خوشحال نشده بودم...دستت درد نکنه که برای ساعتی هم که شده غم کهنه ای رو از یادم بردی...خیلی خیلی خیلی قشنگ بود تحلیل شعرت...واقعا روحم رو شاد کردی...شاد باشی...
سلام.خوب به من هم فاز داد.
تو که بارونو ندیدی
گل ابر ها رو نچیدی
گله از خسیسی جاده های قم می کنی
البته بگم که خدا خیلی دوستت داره که به دلت انداخت که سوار نشی ها...
جای تحسین داره! خیلی جالب بود!
چه جالب!! ما تا به حال فکر می کردیم که بیت چهارم این بوده:
(یک زن کردی پستون) نگو بوده (یک زن کردی بستون)!! خوب شد مارو از این جهالت نجات دادیا!
گفتنی ها رو همه بچه ها گفتن٬ من دیگه چی بگم!!!!!!!!!!!
ببینم چند سال پیش هم جرات داشتی چنین چیزی رو اینجا بنویسی؟ واقعا که از دست تو علیرضا
خیییییییییییلی قشنگه
به من هم سر بیزن با اجازه میلینکمتون
آقا بسی فاز داد(نیز هم)
سلام
هنرمندانه مینویسی آفرین
یه سری هم به ما بزن منتظرم
به سفارش دیگران مطلبت تو رو خوندم راستش فکر نمیکردم قم اینجوری اثر گذار باشه ولی همشهری مواظب خودت باش یه وقت شبونه میبرنت
اوّلاً اگه بیشتر از ده ثانیه طول کشید تا بفهمی که اشتباه کردی و باید سوار میشدی- یه سی تی اسکن از کلّه بهت واجب است قربتاً الی الله.
دوّماً چرا ماها این شکلی هستیم¿ یه دختر که باهامون 2 تا کلمه حرف میزنه سریعاً فکر میکنیم که طرف داره التماس میکنه که بیا باهم بریم یه جایی.
اگه هم تریپ نفس امّاره ای و عرفان خفتت کرده باید چشمات رو درویش میکردی و نفس طرف رو که باتربیت بوده و میخواسته برسوندت تا جبران کرده باشه رو - شهید نمیکردی.
بیچاره سید.
دلم براش سوخت.
باز هم تحلیل شعر بده.
راستی این زیگیل چی میگههههههه؟
باید اقرار کنم که ظرفیتت بالاست که کامنت من رو سانسور نکردی - بهرحال شوخی جدّی یکم باهم غاطی بود.