عاشورا مرثیه تکرارشونده سراسر عمر ماست که شاید به آن عادت کرده ایم. و همین عادت ما را از قید معنا و مفهوم حزن بازآینده آن رهانیده است. طرفه آنکه عاشورا خلق شد تا ما یاد بگیریم مقیدبودن یکی از اصول است و انسان بی قید مرز خود را با حیوان باریکتر می کند. شاید یکی از راههای شکستن این عادت به قول نصیر غرق شدن در شعر عاشورائی است. واژه شعر عاشورائی را به عمد آوردم تا هویتی در نظر بیاوریم برای مراثی خلق شده از برای واقعه کربلا در ادبیات پارسی. البته در میان اشعار عاشورائی هم مانند سایر نحل شعر پارسی کهنه و نو، بدیع و سنتی، پرفن و عامیانه و ... وجود دارد (صفت قوی و ضعیف را نمی آورم که حساسیتزا نشود). در این میان اما گاه اشعاری یافت می شوند که نه تنها غنی از فنون ادبیند، منظر و دیدگاهی نو از واقعه عاشورا را در کمال ظرافت و حفظ حرمت و ادب عرضه می کنند. ترکیب بند زیر- اثر شاعر جوان سید حمید برقعی - از این نمونه اشعار است که با هم می خوانیم.
بـــا اشکهاش دفــتـــــر خود را نـمـورکرد در خــــود تمام مرثیه ها را مـــــــرور کرد
ذهنش ز روضــه های مجسم عبور کرد شـــاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده اسـت
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غـم گرفت وقتی که میز و دفتر و خــودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه هاست
شـــاعر شکست خـــورده طــــوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رهـــا گذاشت دستی ز غــــیب قافیه را کـربلا گذاشت
یک بیت بعد واژه لــب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جــدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غــــــــروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رهــا کشید
او را چنان فنای خـــــــدا بی ریا کشید حتی براش جـــای کفن بـــــــوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را حروف را
از بـــس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضــه کم آورد و رنـــگ باخت بالا گرفت کارو سپس آســــــــمان گداخت
این بند را جدای همه روی نـیزه ساخت «خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گـرم طلـوعی دوباره بود»
او کهکشان روشن هفده ستاره بود
خــون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ... پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن... شـاعر بــــــــرید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس
شــــاعر کـــنار دفــــترش افــــتاد از نـــفس
السلام علیک یا اباعبدالله...
محسن
سلام
بسیار شعر زیبایی است اگر ممکن است منبع آن راهم ذکرکنید
مشتاق دیدار فراوان
محسن جان !
مرحبا بقدومکم!
ما را به نوک خامه ات از نوع الکترونیکی نواخته ای ...
ولی به هر حال ٬ اگر از ابوسعید ابوالخیر یک شعر می نوشتی خیلی بهتر بود !
حال دادی آقا محسن... طیب الله
منصور یاد شیش تیغ کردنت وپیرن صورتی پوشیدنت تو روز تاسوعا افتادم.
سلام.
زخمه ای زدید که ترنمش خون است و اشک.
مرحبا بک
سلام
انصافا شعر بسیار قشنگ و تاثیرگذاری بود
خوب بود که منبع آنرا هم ذکر می کردید.
یا علی