خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
غمخوار کسی باش که غمخوار تو باشد
همراه کسی شو که خریدار تو باشد
پرده اول) صبح ماشینو دادم به پسرخاله م بره روبه راهش کنه بیاره (چون تو کار لوازم یدکیه) روز تعطیلم بود ، رفتم مدرسه. کارهای عقب افتادم رو انجام دادم و رسوندم. دو تا ملاقات با اولیاء ، دو تا جلسه، یک سوال رساندن همراه با استرس، یک جلسه نسبتا طولانی ، نشستن پای تلاوت کریم منصوری که قاری مدعو برنامه امروز مدرسه بود. عجب تلاوتی. حیف که بچه ها خیلی تو فضاش نیستن. سوره شمس رو میخوند و کسی حالی به حالی نمیشد. این برنامه صبح تا دم افطار من بود.
پرده دوم) گرفتار سانسور شد !
پرده سوم) رفتم بیمارستان لبافی نژاد ، ساعت 8:30 شب. رفتم دیدن پسرخاله م که دوباره عمل داشته. طاقت ندارم که بنویسم چه عملی و چه شرایطی. فقط بگم که حال و روزی نداره. دعا کنید. این پسرخاله م خیلی با من رودربایستی داره و خیلی احترام میذاره. برام سخت بود که او را در آن حالت دیدم. درد بعد از عمل ودر حال ناتوانی و درماندگی. نمی خواستم ببینه که من این حالتش رو دیدم . حتما براش سخته. مستاصلم. کاری نمیتونم براش بکنم. کسی دیگر هم نمیتونه. فقط پناه بر خدا می برم.
پرده چهارم) بعد از بیمارستان ٬ نیم کیلو لبوی داغ خریدم ٬ سرعت زیاد توی همت٬ اشک ریختن و گاز زدن به لبو و فکر کردن به ماجراهای امشب...
پرده آخر) دایره تردید ٬ نود ٬ یک چت طولانی و پرماجرا . خسته ام ٬ درب و داغونم...
منصور
- یک افطاری بین وبلاگی داشتیم. یک نفر از تیم طنین دل، یک نفر از تیم پیرهرات، یک نفر هم از تیم خبرنگارها ! خوب بود. سخنها راندیم و مسائل حل نمودیم.
- امشب که رسیدم خونه فهمیدم پسرخاله م دوباره در بیمارستان بستری شده. خوانندگان عزیز! برایش دعا کنید . سحر، افطار. خیلی نگرانم. این خبرها رو شب توی خونه به من میدن. چون شنیدن این اخبار اگر سر کار باشم روی کارم تاثیر میذاره و اگر در حال رانندگی باشم هم ناجوره.
ممنونم از دوستانی که حضوری یا تلفنی با من همدردی کردند و به من گفتند که می توانم روی کمک هاشون حساب کنم. و اگر هیچ کاری هم نباشه برای انجام دادن ( که اغلب اینجوره) همین حرف چقدر مایه دلگرمی و قوت آدم میشه.
- رئیس ! رئیس یعنی بی منطقی، یعنی هرچی از موضوع پرت تر باشی و نظرات و طرح های قضا قورتکی تر بدی ، مهمتر هستی ! یعنی حالیت نباشه چی به چیه ، بر خودت واجب کرده باشی که حتما یه زری بزنی ! رئیس یعنی به زیردستت یه ژیان بدی و ازش بخوای 140 تا تو اتوبان راه بره! یعنی هر از چندگاهی بیای و اعصاب همه رو بریزی بهم. رئیس یعنی هر روز یه دستور جدید بدی، یه گزارش تازه بخوای ، یه برنامه جدید طلب کنی و با این کار اینقدر به زیر دست ها فشار بیاری که دهنشون صاف بشه! رئیس یعنی دفاع از طرح و نظر مزخرف خودت ، ولو اینکه بیخود بودن و ناکارآمد بودنش صد بار ثابت شده باشه...
رئیس در سایه نشسته ست و مرا می نگرد...
- همه اینها هست ، ولی تو که باشی همه چیز سهل است، اصلا غمها یکباره به کناره میرود...
منصور