رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

Money or Education

I do not know why I couldn’t publish any article. After Niagara Falls trip, I did not write any thing. Maybe I did not write because I was sad, unhappy or disappointed (To Zogh khorde). I remember I wrote an article and I said I was waiting for a very special event for this summer, but that event never happened. I had a lot of plans for that event and I could not capture (be dast ovordan) it. Anyways, some people play with you and you never know they are playing with you. That is disgusting (Ta havvo Amiz). That is unfair (Gheire Monsefane). Anyways, I do not want to think about it and waste my energy any more. I am going U of T and I am excited. University of Toronto is one of the best in North America. I am going U of T to become an engineer. Although I know a lot of engineers who are not happy of their careers (job), I would like to go for it. I was asking myself this old question many times. What question? That old crazy question that asks money is better or education (Elm) .I was thinking a lot and I came to the conclusion that both of them are good. Both of them are necessary to make a person successful. A scientist (Danesh mand) can not do any thing when his pocket is empty. Also, a rich person can not be the richest person in the world without educations. I do not think money is better than education but I do believe education without money does not do any thing. So I decided to choose both of them. I believe that the best engineer is a businessman and a best businessman is an engineer
Amir
Education.

برای چی می خوام دیگه ننویسم(۲)

هی!
فلان به این بلاگ اسکای!!!!
مسخره! شده مثل بقیه چیزای مملکت... مثل مخابرات٬ مثل ایران خودرو ٬ مثل تامین اجتماعی! مثل ...
همش وعده ٬ همش وعید ...!
دیروز یه مطلب سوزناک نوشتم٬ پابلیش که نکرد هیچ٬ مطلب کلا پرید. خیلی دلم سوخت! اصلا یادم نیست چی نوشته بودم.
وضع وحالی ندارم- دل و دماغ نمونده.
فعلا در ایام یاس وبلاگی هستم...
بعضی از اعضای عزیز وبلاگ ٬ اینجا رو با باشگاه بدنسازی اشتباه گرفتن!
هر وقت حال داشته باشن میان و حوصله نداشته باشن نمیان! یه هفته٬ دو هفته...
نه نوبت٬ نه اساسنامه!
حتی این یادداشت های توبیخ آمیز من رو هم نمیخونن!
قشری و سطحی!
باز کردن ۱۰ صفحه با هم که وبلاگ خودمون هم یکیشونه!
می خوام اصلاحات کنم!
و ننویسم!
دات کام بشم!
که چی بشه؟
دیروز یه میتینگ(!) داشتیم با دوستان وبلاگی... فقط چیزی که راجع بهش حرف نزدیم وبلاگ بود! تبریک روز مادر و زن و...
سیراب شیردون یا شیراب سیردون!! من زبونم روی این کلمه نمی چرخیده از بچگی!
رانندگی با مزدا دو کابین هم باحاله!

تو می رسیدی و
خورشید می رسید


منصور

ام اس بلستر و باقی قضایا

سلام.

1- امان از دست این ms blaster . بیچاره کرده ما رو. هر بارکه کانکت شی، 30 ثانیه بعد دیسکانکتت می کنه نامرد.

 2- این شعر پایینی رو اولش که خوندم، هیچی نغهمیدم. اما دو سه بار که تا تهش رفتم، دیدم که نه بابا، همچین هم بی ربط نیست ها... شما بخونیدش. شاید شما فهمیدین چی گفته... شاعرش هم آقای سعیذ شریعتی، معلم ادبیات سال دوم راهنمایی ما هستن. کلا شعر هاشون خیلی قشنگه . و البته، خوب یه مقدار هم سخت. و معنی بعضی کلمه هاش رو باید از تو لغت نامه دید. بچه تر که بودیم، تو مدرسه می گفتیم که این آقای شریعتی باید با هر کتاب شعرشون یه لغت نامه هم هدیه بدن تا وقتی مردم شعرا شون رو میخونن، خیلی گیج نزنن.. این هم یکی از ساده ترین شعر هاشون - از نظر لغوی - هست که براتون می نویسم:

روایتی است که زین شب گریز گاهی هست
محاق عمر مرا پشت پرده ماهی هست

روایتی است که شب را طلسم می شکند
تمام فاصله ها با دو اسم می شکند

روایت است که مهتاب می وزد اینجا
و نزل عاطفه در آب می وزد اینجا

تمام شهد شب شوم سرکه می گردد
روایت است که مرداب، برکه می گردد

روایت است که از راه دور می آیی
به عشوه یا به تبسم به شور می آیی

عصا به کوه، به صحرا، به نیل باید بست
روایت است به چشمت دخیل باید بست 
                       ***
بیا به ناز بیا، از سفر بخوان با من
بخوان، به راز بخوان، بیشتر بخوان با من

به طعنه یا به تانی، به هرچه سازش کن
جنون شکسته دل مرده را نوازش کن

صراحتی است دو چشمت که از جهان طاق است
ملاحتی است که لیلا به قیس مشتاق است

ملالتی است که مابین ما فراق افتاد
حکایتی است که عفرا ز عروه طاق افتاد

در آ ز پرده و قفل نماز را بشکن
بخند و رونق بازار ناز را بشکن

مراد گریه آدینه را هویدا کن
ثواب صحبت آیینه را هویدا کن

شراع کشتی توفان گرفتگان بگشا
گره ز زلف عروسان بوستان بگشا

قرار شب زدگان کویر سامان باش
تموز ناحیه را بهر مهر، آبان باش 
 
                 ***
چرا قرار به ماندن چرا نمی گیرد؟
دلم برای رسیدن بهانه می گیرد

من از پگاه سفر با تو آشنا بودم
ز سعی قبله چشم تو تا منا بودم

مرا به راه نشاندی که باز می گردی
برای بوسه گرفتن، جواز می گردی

هزار صاعقه در ماسه با جنون راندم
هزار باد، به تلواسه با جنون خواندم

هزار رکعت در قبله آرزو کردم
هزار بادیه با خار گفت و گو کردم

سراب را نگزیدم که بیسراکان را
 به کوله بار کشیدم صدای چاکان را

ضمیر زائر چشم تو را سبب سازی است
به چشم کردم اگر خار را، ز گل رازی است
                      ***
 ضمیر زائر چشم تو را چه شور است این
طنین نغمه داوود در زبور است

این دو قبله گاه، دو کعبه، دو چشم خنیاییست
ضمیر زائر چشم تو را چه دنیائیست؟

دو سجده گاه، دو محراب پاک دینان است
در این دو قبله هزاران قبیله حیران است

نماز را که کدام از قبیله شاید خواند
در آ به عشوه که امروز با تو باید خواند

سواد سرمه در این دشت اهوانه بریز
نشاط سوره لبخند در جوانه بریز

جمال غمزه چشمت جلال هیبت نیست
غرض کرشمه حسن است، ار نه، غیبت نیست

به زخمه های مغیلان، غنای پروازی است
ضمیر زمزمه زائران، شب آوازیست
                ***
لبی به مرگم اگر باز می کنی، باشد
تبسمی اگر از ناز می کنی باشد

مرا به شیوه به دولت سرای لاله بخوان
به انقلاب، به تکوین، به استحاله بخوان

فراز قله تاریخ شب سپیده، تویی
همو که دیده تاریک ما ندیده، تویی

سیاه گوشه چشمی اگر بگردانی
سپیده را به سر آغاز خویش می خوانی...

 3- خیلی طولانی شد. ولی فکر کنم می ارزید به یه بار خوندنش...

 4- راستی تا به حال، اسم " دریان " یا " دریانی " به گوشتون خورده. فکر کنم هر کی توی شهر یه ذره چرخیده باشه، حتما لااقل یه دونه از ای سوپرمارکت های دریانی رو دیده باشین. فکر کردین چیه این دریانی؟ ( البته ممکنه شما بدونین و چون من نمی دونستم برام جالب باشه ولی خوب...)
 
5- خیلی طولانی شد. یادم باشه سری بعد اگر عمری بود در مورد یه آزاده یه چیز بنویسم


همین دیگه.
رضا.

اندیشیدن

اندیشیدن کاری است دشوار و در عین حال ضروری. بیاموزیم که بیندیشیم، هرروز و هر ساعت بیندیشیم و ذهن خود را تروتازه نگه داریم. برای اندیشیدن، باید معیار و محک داشت، دید خاص و جهان‏بینی مشخص عینی و علمی داشت، باید به اصولی معتقد بود، اما در آن‏ها رسوب نکرد.

همواره جاری باشیم. نگذاریم راکد شویم. نگذاریم کلیشه جای اندیشه را بگیرد. هر سخنی را، هر حکمی را، به محک چرا؟ چگونه؟ به چه دلیل؟ بزنیم. خواه گوینده‏اش خواهر و برادر کوچک‏تر ما باشد، خواه دوست ما یا پدر و مادر ما، یا معلم و استاد ما، یا نویسندگان وناقدان و پیشوایان فکری جامعة ما. از همه بخواهیم که حکم صادر نکنند، استدلال کنند، و درستی سخن خود را با دلایل محکم و منطقی ثابت کنند.
 
 
خود نیز حکم صادر نکنیم. استدلال کنیم و آنجا که استدلال ما در برابر دلایل حریف وا می‏ماند، به نادرستی سخن خود اعتراف کنیم و سخن حریف را بپذیریم. این کار دلیل ضعف ما نیست، نشانة شجاعت و شهامت ماست. صحنة اندیشه، رینگ بوکس نیست که یکی دیگری را «ناک اوت» کند و دست خود را به نشانة پیروزی بالا بگیرد. در اینجا از زوایای گوناگون، بر موضوعی ناشناخته، نور تابانده می‏شود تا همة تاریکی‏هایش روشن و مجهولاتش آشکار شود. در صحنة اندیشه همه پیروزند. در اینجا شکست‏خورده‏ای وجود ندارد.
 

فریدون تنکابنی

من دیگه چیزی نمی گم تا شما فکر کنید.

از بابت رنگ ببخشید. هنوز نمی دونم چه طور خوبش کنم.

صادق

خونه تکونی


مسافرت رفته بودم و نبودم - اینترنتم خراب بود - دل و دماغ نداشتم  - از ویروس جدید می ترسیدم یعنی MS Blaster - تو خونه وسایل رو جابجا کردیم و من الان آلاخون والاخونم ٬ کامپیوتر جایی نداره ٬ به زور کامپیوتر رو هوا کردم و به اینترنت وصل شدم.
اینا یه خورده از دلایلیه که یه مدته مطلب ندادم.
ولی میام با انرژی مضاعف!
چند روزه زندگی سگی دارم! همیشه خواب آلودم - ساعت ۱۱ صبح تموم میشم... یکی از دوستان میگفت که از آلودگی هواست. نمیدونم چه کوفتیه.

نمیشه...
میخوام یه خونه تکونی اساسی تو وبلاگ بکنم. قالب٬ مطالب٬ اعضاء و...


حرف تو گیلاس درشت
ناز تو ابریشـم چیـن
اسم تو یـاد گل یاس
بغض تو لرزش زمیـن


منصور