رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

باند بازی

قبلا گفته بودم می خواهم تجربیات زیسته خودم را روی کاغذ بیاورم و شاید کمکی باشد به جوانترها. و می خواهم وبلاگ را احیا کنم و به یاد گذشته ها که این ابزار ارتباط ما با مخاطبین بود، همین جا بنویسم.

از موضوع و مفهوم باند و باندبازی شروع میکنم. شاید برایتان انتخاب این موضوع به عنوان اولین مطلب عجیب باشد ولی شاید چون بنوعی زخم خورده این ماجرا هستم، قابل توجیه باشد.

می خواهم باند را تعریف کنم. باند به معنای تشکیل گروه‌ها و حلقه‌های خاصی در محیط کاری است که اعضایش به جای شایسته‌سالاری، بر اساس روابط شخصی، دوستی، یا منافع مشترک به همدیگر امتیاز می‌دهند.

این گروه‌ها با ایجاد رابطه‌های غیررسمی، در تصمیم‌گیری‌ها، ارتقاها، تخصیص منابع و فرصت‌ها نفوذ می‌کنند و باعث تبعیض و ناعدالتی می‌شوند.

اعضای باند ، بشدت به باند خودشان وفادارند. و این قانون اول و دوم و سوم تشکیل باند است( مثل فیلم  fight club) و نمی گذارند چیزی از باند بیرون برود.

یک مثال: اصطلاح هواداری در فوتبال راشنیده اید. هواداری یعنی طرفداری بی منطق. منطق حکم می کند همواره طرفدار تیمی باشی که بهتر بازی می کنه. با این منطق قاعدتا یک فصل باید طرفدار استقلال باشی یک فصل سپاهان یک فصل پرسپولیس و الی آخر.ولی هوادار استقلال تیمش چه ببره چه ببازه چه پایین چه بالا ، هوادارشه. این مفهومی نزدیک به مفهوم باند است. 

معمولا باند یک سرکرده دارد که همه اعضا زیر بیرق اون سینه می زنند. اوست که سیاستهای کلی را تعیین می کند. البته باند دو یا سه نفره هم داریم. کسانی که پشت هم را خالی نمی کنند.

در سازمانها ، ادارات، مدارس و امثالهم، رییس میشه سرکرده باند. اگر توی باند رییست باشی، دوستان رییس دوستانت هستن و دشمنان دشمنت. تو اگر ایرادی از یکی از دوستان رییس دیدی نمیشه بهش بگی. ولی تا دلت بخواد برو از کسی که تو باند رییس نیست بدگویی کن. ملاک و شاخص بالا رفتنت در سازمانهای باندی، این است که چقدر برای رییس و البته دیگر اعضا خوش رقصی کنی.

اعضای باند چکار می کنند؟ اول اینکه در همه حال هوای هم را دارند و پشت همند. دوم موقعیتهای پیش آمده بین خودشان می ماند و بیرون  نمی رود. سوم مثل  سازمان ناتو اگر کسی به یکی از اعضا حمله کرد، همه می روند پشتیبانیش. چهارم حرف رییس لازم الاجرا است.

خوب ،بنظر میرسد  اینا که بد نیست. هماهنگی و پشتیبانیه. بله، ولی قسمت ایراد دار ماجرا از جایی شروع میشود که حق ناحق میشود. لابی گری برای اینکه کسی را کله پا کنند، لابی برای اینکه کسی را بیاورند، هماهنگی جهت اینکه یک موضوعی را جا بیندازند، رشوه گیری ، اختلاس، دست به یکی کردن برای اینکه یک کاری را بخوابانند. اشکال عمده جایی است که بسیاری از این کارها غیر اخلاقی و غیر شرعی است.

اگر بخواهی کارت جلو برود باید باند باز باشی. من جوانتر که بودم فکر می کردم باند بازی مال جاهایی است مثل شهرداری، اداره راه و شهرسازی، اداره ثبت و امثالهم که البته هست و خواهد بود. فکر می کردم مثلا جایی مثل مدرسه که خداپیغمبری کار میشود و اخلاق مند و تربیتی، از باند بازی خبری نیست که دیدم هست و خوبم هست ! و جای دردناک ماجرا آنجاست که اگر در مدرسه بخواهی به باند و رییس باند وفادار باشی ، لزوما باید کارهایی انجام بدهی و چشمهایت را روی مسائلی ببندی که با روح تعلیم و تربیت و شرع و دین تضاد دارد. در مسائل مالی، مسائل کاری ، منابع انسانی، دروغ باید بگویی و فریبکاری کنی. رییس و اعضای باند حتی یک مورد هم نباید ببینند که اندکی هم دلت با باند نیست. این موضوع موقعیت ترا تضعیف می کند و از باند بیرونت می کند.

الغرض ، انتخاب با خودتان است! من هیچوقت باند باز نبودم و در هیچ باندی نرفتم. تخلفات را کنار نیامدم و ساکت نبودم. بهمین خاطر برای باندها و روسای باند باز نیروی قابل اعتمادی نبودم.از این طریق پیشرفت نکردم و خوشحالم که نکردم. پیشرفت اینجوری نمی خواهم. پیشرفتی که نانت را بزنی در خون دیگران به چه درد میخورد؟ نون آدم فروشی چه فایده دارد؟ بچه هایت می شوند زامبی. یا اینکه می توانید باند و باند بازی را انتخاب کنید ، آنوقت ارتقا می بابید و رشد می کنید و درآمدتان زیاد میشود و ...

شما کدام طرف این زمین می ایستید؟

اشتغال به نوشتن تجربیات زیسته

اگر خدا بخواهد و مجالی رخ دهد، تصمیم دارم در اینجا شروع کنم به نوشتن خاطرات و تجربیات سالها کار در مدرسه ام و همچنین دستاوردهای بدست آمده در زمینه های مختلف زندگی و کاری.

و می توان در موردش بحث کرد و چکشکاری.

اینهمه پلتفرم برای این موضوع وجود دارد. تصمیم دارم اینجا بنویسم و وبلاگم را احیا کنم هرچند دوران وبلاگ و وبلاگ بازی گذشته.

هی جوونی کجایی که یادت بخیر

بعد حدود سیزده سال وقفه ، و بدست آورده با زحمت یوزر پس ، گفتم یک پست جدید بدهم. نمی دانم دیگر کسی اینجا را می بیند یا نه. چه روزگاری بود. چه وبلاگی داشتیم. قلبم فشرده شده و اشکم جاری. اگر این پست را کسی خواندکامنت بگذارد که من بفهمم


منصور

آپ دیت میکنیم!

1-دوستان زیاد گفتن این آپ دیت کردنت دولت مستعجل بود و بعدی رفت دوسال دیگه و این حرفا. منم با تمام بی وقتی های این روزام، آپ دیت میکنم که مشت محکمی زده باشم بر دهان یاوه گویان شرق و غرب!  

2-آخه پست بعدی ، هزارمین پست وبلاگ میشه و مجبورم برای اون خیلی وقت بذارم. از ترس این موضوع ، پست 999 رو نگه داشته بودم برای رواداری! علی ایحال رفتیم وشد.  

3-فوتبال دیشب بارسا جیگرم رو خنک کرد. بعد مدتها.به زور خودم رو بیدار نگه داشتم تا ساعت 1:15 . نظیر این کار رو فقط تو شبای قدر از خودم سراغ دارم!  

4-دو شب پشت سر هم رفتیم مرکز تجاری الماس ایران . طزفای لویزانه. همه لباسهای مارک دار حراج شده بود. یه تی شرت خریدم از Gapیه دونه شلوار هم از Benetton . می خوام یواش یواش بپوشم که هر کس دید پس نیفته! حراج کرده بودن شده بود دو برابر قیمت یه جایی مثل تجریش! امامزاده حسن یک چهارم قیمت. منتها مارکتینگ یعنی این. کسی که به قصد گردوندن بچه ش رفته سه تا چیز می خره میاد بیرون.

 

-امان از رانندگی در ایران. حدیث تکراری است ولی می گم باز. طرف ورود ممنوع میاد، راه نمی ده ، لج میکنه ، عقب نمی ره. حرف هم نمیشه بهش زد. تو هم راه نداری بری عقب. هیچی ، وامیسی خسته بشه بره!

 

6-از دوستانی که هی آمار ناتالی پورتمن رو میدن ممنونم. کاملا شناختمش دیگه!  حالا نوبت مگی گریسه!

 

7-روزهای پایانی سال رو داریم طی میکنیم و شلاق کش درسارو داریم جلو میبریم تا تموم بشه. با این برنامه های مزخرف مدارس مختلف! هیچ دو مدرسه ای یه جور تقویم ندارن. Order  های جور واجور هم میدن. سرویسیم!

 

8-(به نقل از آرشیو)خسته شدم ، کلافه ام. زندگی سخت شده. اینو نگو. چرا اونجوری شد. به اون برنخوره. فلانی ناراحت شد . برخورد بهش. چرا اینو گفتی. چرا این کار رو کردی. قهر کرد. چرا چپ رفت. چرا راست رفت. اونجوری نگاه کردی. اینجوری خندیدی. به این توجه نکردی. به اون زیاد دقت کردی. رفتی. نرفتی. لبخند زدی. بلند حرف زدی. ساکت بودی. اینو انجام ندادی. اونو ندیدی. این تکمیل نشده. جواب این کو. این درست نشده٬محل نمی دی٬ چپ نگاه کردی٬ چرا وانیسادی٬ دیر اومدی٬ زود رفتی٬اخم کردی چرا٬ بی حوصله ای٬ عصبانی هستی انگار٬ سرت شلوغه همیشه٬دائم دور و برت شلوغه٬چرا به قضایا اینجوری نگاه میکنی ...... اوووووه. خسته ام. دوست دارم فارغ از این ماجراها یه گوشه ای بخزم . یا اینکه بمیریم و راحت شیم ! حالا توی این موقعیت که حالت گرفته ست و کلافه ای، کمکی که بهت نمیشه هیچ ، نمک هم به زخمت پاشیده میشه.

 

9-یه عکس العملی نشون بده که من بفهمم لامصب!

غرغر طبق معمول!

1-     داریم به پست هزارم نزدیک میشیم. چه پستی میشه اون پست!  

2-     یکی دوتا از دوستان ابراز تمایل کردند که بشن عضو وبلاگ و مطلب بدن. بیان . با آغوش باز پذیرای آنها هستیم. البته پس از گذراندن مراحل گزینش و بررسی های کارشناسی و مطالب آزمایشی دادن و این حرفا! می دونین که وبلاگ رویای دیگر الکی نیست!    

3-     یه چیز که برام جالبه اینه که وبلاگ روزی حدود ۲۰۰ تا هیت داره. یکی اینکه بعد این همه مدت تعطیلی برام عجیبه ٬ دوم اینکه نظر نمی زاره کسی. نظر بدین ببینم خواننده ها برگشتن یا اینا یه سری آدمای دیگه اند!  

4-     ربطی نداره ولی دنبال یه فرصت بودم به بیمارستان آتیه بد وبیراه بگم! تا مجبور و در حال مرگ نشدین اونجا نرید. دکتری که بچه مارو بدنیا آورد گفت بیاین اونجا . رفتم و شدم چون سگ پشیمان! گوشه ای از مزخرف بودنهاش رو میگم شما هم در جریان قرار بگیرید:  

برخورد بسیار بد و افتضاح و توام با داد وبیداد عندالپذیرش! ٬ در جریان قرار ندادن همراهان بیمار از روند کار ٬ خالی نبودن تخت در بخش و پذیرش بیش از ظرفیت که بیمار از ۸ تا ۱۴ تو ریکاوری موند که عین هتلها ساعت ۲ تخت خالی بشه ببرنش تو بخش! ٬ رسیدگی مزخرف٬ همه دنبال پول و انعام ٬ طرف بچه دار شده انعام میده دیگه٬ سروم داشت میرفت زیر پوست یارو نمی اومد درست کنه ٬ اونوقت میرفتی ازشون کمپوت بازکن بگیری به زور از دستت می گرفتن باز می کردن که انعام بگیرن! بیمارستان هم که قربونش برم! همراه بیمار شب می خواد بمونه ۴۰ تومن باید بده٬ برای شامش ۱۵ تومن( نایب هم اینقدر گرون نیست!) ٬ اطاق دو تخته است باید ۱۰۰ تومن بیشتر بدی! بابا خوش انصاف ٬ صد رحمت به قیمتهای هتل قصر! ٬ به خدا تو اطاق یک تخته دو تا تخت چپونده بودن راه نبود رد شی و نفس بکشی. عین نیمکت مدارس ما باید می اومدیم بیرون تا همراه اون یکی بیمار بتونه از اطاق خارج بشه! نگهبان بیمارستان می اومد بسیار بد اخلاق و توهین آمیز همراهان بیمار رو از دم در بخش بیرون می کرد می فرستاد تو حیاط! نفس می کشیدی باید پول میدادی . فقط مونده بود یک نفر دم در توالت وایسه بر اساس تعداد صداهایی که میومد قبض صادر کنه! ولی الحق و الانصاف آسانسورهای خوبی داشت.  

یه فلان فلان شده ای نیست این چیزا رو بخونه بره به آقای دکتر ع... رئیس محترم بیمارستان بگه که ای دکتر! اینهمه پول میگیری و ادعای بیمارستانتون فلان جای فلک رو پاره کرده٬ نمی خوای یه تکونی بدی به قضیه؟! بابا پرسنل بخش رو یه ذره بهشون برس که اینقدر با عزت نفس پایین دنبال انعام نباشن.  

علی ایحال آتیه نرید آقا.  بعد اونجا یه سر رفتیم مرکز طبی کودکان ٬ فقط عزت و احترام و رسیدگی و توجه و ادب دیدیم. البته غیر از یکی از رزیدنتها که بعدا فهمیدیم بیمار سایکوتیک است!البته اونم اینقدر در کارش متخصص بود که ته گرفته بود ! و بعضی وقتا بداخلاقی میکرد. آزاری نداشت. دوستان از بیمارستان میلاد چقدر تعریف میکنن. اسم دولتی ها بد در رفته است و خصوصی ها با دوتا لبخند و دولا راست شدن و چهار تا خانم صندوقدار و منشی فکل بیرون گذاشته ی آرا بیرا کرده ٬‌دارن می کنن کاری که می کنن! 

ﺗﻮ ﻣﺎه ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﺎرون رﺳﻴﺪی                       اﻣـﻴﺪ ﻣـﻨﻲﺗـﻮ ﺷـﺐ ﻧـﺎ اﻣﻴﺪی 

P.S.: فکر کنم معلومه بعد معجزه ی خاموش ، الان آلبوم رگبار رو گذاشتم تو ضبط ماشین! این شعر رو نوشتم٬ هر چند مرا از یغما گلرویی چندان خوش نیاید.