رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

اشعار عاشورائی ...

 

عاشورا مرثیه تکرارشونده سراسر عمر ماست که شاید به آن عادت کرده ایم. و همین عادت ما را از قید معنا و مفهوم حزن بازآینده آن رهانیده است. طرفه آنکه عاشورا خلق شد تا ما یاد بگیریم مقیدبودن یکی از اصول است و انسان بی قید مرز خود را با حیوان باریکتر می کند.  شاید یکی از راههای شکستن این عادت به قول نصیر غرق شدن در شعر عاشورائی است. واژه شعر عاشورائی را به عمد آوردم تا هویتی در نظر بیاوریم برای مراثی خلق شده از برای واقعه کربلا در ادبیات پارسی. البته در میان اشعار عاشورائی هم مانند سایر نحل شعر پارسی کهنه و نو، بدیع و سنتی، پرفن و عامیانه و ... وجود دارد (صفت قوی و ضعیف را نمی آورم که حساسیتزا نشود). در این میان اما گاه اشعاری یافت می شوند که نه تنها غنی از فنون ادبیند، منظر و دیدگاهی نو از واقعه عاشورا را در کمال ظرافت و حفظ حرمت و ادب عرضه می کنند. ترکیب بند زیر- اثر شاعر جوان سید حمید برقعی -  از این نمونه اشعار است که با هم می خوانیم.

بـــا اشکهاش دفــتـــــر خود را نـمـورکرد              در خــــود تمام مرثیه ها را مـــــــرور کرد

ذهنش ز روضــه های مجسم عبور کرد              شـــاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

                               احساس کرد از همه عالم جدا شده اسـت        

                               در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غـم گرفت            وقتی که میز و دفتر و خــودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت            مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

                          باز این چه شورش است که در جان واژه هاست

                           شـــاعر شکست خـــورده طــــوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رهـــا گذاشت             دستی ز غــــیب قافیه را کـربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لــب تشنه را گذاشت            تن را جدا گذاشت و سر را جــدا گذاشت

                              حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

                               دارد غــــــــروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید             بر روی خاک و خون بدنی را رهــا کشید

او را چنان فنای خـــــــدا بی ریا کشید             حتی براش جـــای کفن بـــــــوریا کشید

                                    در خون کشید قافیه ها را حروف را

                                    از بـــس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضــه کم آورد و رنـــگ باخت            بالا گرفت کارو سپس آســــــــمان گداخت

این بند را جدای همه روی نـیزه ساخت            «خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

                                     بر اوج نیزه گـرم طلـوعی دوباره بود»

                                     او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خــون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...        پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...         شـاعر بــــــــرید و تاب نیاورد و بعد از آن ...

                               در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس

                                شــــاعر کـــنار دفــــترش افــــتاد از نـــفس

السلام علیک یا اباعبدالله...

محسن

دلم مثل دلت خونه شقایق

 

1- همه چی داره گرون میشه . به سلامتی. نمی دونم کی سود می بره چون از هر کی که می پرسی ناراضیه. حتی بازاری ها.

 

2- اوباما میشه رئیس جمهور امریکا. روابط ما هم با امریکا خوب میشه . چون او یک سیاهه.

 

3- دلاکی سراغ دارید که دل آدمو بشوره؟

 

4- یه مقادیری توی قسمت نظرات فحش خوردیم و این تن که لایق آتش بود ، خاکستر به سرش ریخته شد. یکی از دوستان که احتمالا از من دلخوریهایی داشته، چیزهایی نوشت و بعضی از دوستان به او خرده گرفتند که یک جای عمومی چه جای این حرفا. و این دوست ما فرد سلیم النفسی است که اشتباهش را پذیرفت و دیگر ننوشت. امیدوارم با این سلامت نفسش کدورتهایی که از من به دل دارد را ببخشد و یا اینکه موقعیتی را فراهم کند که جبران کنم. و از او عذر می خواهم .

 

5- وای از وقتی که یک عزیزی ، تو رو پس بزنه . خیلی تحملش سخته.

 

6-  نمی دونم چقدر چشم بیکار داریم که هی ما رو چشم می کنن! باز هم تصادف کردم و این بار با ماشین یکی دیگه. مقصر هم شناخته شدم. البته گمان کنم در دادگاه الهی طرف مقابل مقصر بود ولی در دادگاه راهنمایی و رانندگی توسط یک افسر آموزش ندیده ، در وسط خیابان ، در یک عصر سرد زمستانی شمران،  من مقصر. به چه جرمی ؟ چون دنده عقب می رفتم. حالا طرف اصلا توجه به جلو نداشت و به من زد مهم نیست. گذاشتیم و گذشتیم. نقدا خسارت طرف را دادیم و ماندیم که ماشین امانتی را هم درست کنیم. "ماشین از کسی امانت نگیر یا اگر گرفتی خیلی مواظب باش." این نصیحت جناب افسر بود به من . و نمی دانست که در حقیقت ماشین خود من به امانت گرفته شده بود و ماشینی که دست من بود مال طرف مقابل بود که معوض نزد من گذاشته شده بود که به کارم برسم.

 

و ما ماندیم و کلی شرمندگی و  سر افگندگی و  احساس گناه و احساس دست پا چلفتگی و عذاب وجدان پس از مواجه شدن با یکی از منتسبین به صاحب ماشین که دیدم چهره اش پس از دیدن ماشین تصادف کرده تو هم رفت و جملاتی حاکی از نارضایتی به زبان راند.

حالا....

 

7- می خوام از خودم مطلب در وکنم!

نمی دونم اسم جک ولش مدیر شرکت GE رو شنیدید یا نه. از تمامی شرکتهایی که از سال 1915 و به قبل در امریکا وجود داشته فقط همین شرکت GE  تا حال باقی مانده است. البته شرکت Kodak هم هست که فقط اسمش مونده و عملا ورشکسته ست.

این آقای ولش به خراب کردن و دوباره ساختن خیلی اعتقاد داشته. تفکرات قدیمی را دور بریز و دوباره بساز . و این بوده راز پویایی و ماندگاری شرکتش.

شاید جالب ترین قسمتش ، موضع گیری ولش پس از ظهور اینترنت بوده. او تئوری destroy your business  رو مطرح کرد و با ادبیات اینترنتی گفت اسم سایت ما DYB.com است ! ببینید چه ظرافتی . و اینکه برای پیشرفت باید هر از گاهی تفکرات خودت ، تابو های خودت ، بیزینس خودت ، مسلمات خودت را فرو بریزی و دوباره بسازی . و این است راه ترقی .

و اینکه در مسائل تعلیم و تربیت هم باید دائم ویران کنی و دوباره بنا کنی تا اینکه بایستی سر شیوه ای پوسیده قدیمی که یک زمانی جواب داده و با این نسل جدید  معلوم نیست چه شود.

 

خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش

    بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

که کتاب "قمارعاشقانه" دکتر سروش هم گویا مبتنی بر این بیت این نام را بر خود برداشته است.

 

8- هرگز دمی زیاد تو غافل نبوده ام

 

9- گریه ی شبانه رو جز تو که تسکینی نیست

 

منصور

آپ دیت زورکی!

 

1-      رفتیم اصفهان ، برگشتیم. همین! خوب بود. اردو با بچه های سوم مدرسه. مختصات اردوها در سالهای اخیر تغییرات زیادی کرده است. نمی دانم آتش زیر خاکستر است یا آرامش قبل از طوفان !

 

2-      یه چیز می خواستم بنویسم که دچار خود سانسوری شدم!

 

3-      نمی دونم آدم حرفی نداره باید حتما مطلب پست کنه؟!

 

 مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

 در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست   «فاضل نظری»

منصور

Last time I cried…

 

داشتیم فوت استاد حدادی را به فراموشی می سپردیم که خبر تاسف بار دیگری بما رسید. حسین متولی به دیار باقی رفت. همراه مادرش در اثر سانحه استنشاق گاز متصاعد شده از بخاری. خدایشان بیامرزاد.

باهاشون کلاس داشتم. هندسه سال سوم. بچه خوبی بود . همیشه خنده رو. یادش بخیر. باورم نشد اولش. تا حالا 2-3 تا از شاگردانم فوت شدند ، حس غریبی ست.

 

بنزین بنزین بنزین. تاریخ را انباشته ایم از صحبت درباره سهمیه بندی بنزین و سیراب کرده ایم این تشنه سیراب ناشدنی را. دیگ کرمشون جوشیده 20 لیتر اضافه کردند و ما قراره که راه بریم ! سلامت باشن! کاملا قضیه اون ورودی شهره که مردم گفتن باجه ها رو زیاد کنید !

 

دو روز پیش نزدیک بود که دشمن شاد بشم ! توی اتوبان شیخ فضل الله ( حال میکنید اسم اتوبان رو !) 90 -100 تا سرعت داشتم یکهو درب موتور ( کاپوت جلو) بلند شد خورد تو شیشه و شکست و دید من کور شد. خدا رحم کرد که تونستم اون وضعیت رو جمع کنم و چپ نشد یا به گارد یا ماشین دیگری نخورد. هرکس هم که ماشین رو دید اولین حرفش این بود که تصادف کردی؟ به کجا زدی؟! اصلا احتمال این رو هم نمی دن که اتفاق دیگری افتاده باشه. یاد مثال یکی از دوستان افتادم که می گفت : ما اگه یه دفعه معلوم بشه ایدز گرفتیم اطرافیانمون اصلا احتمال نمی دن که بر اثر فراورده های خونی آلوده یا از طریق دندانپزشکی و آرایشگاه و امثالهم باشه ! همه فکرشون می ره به اینکه بعله ! اونم نه از اون نوعش بلکه از اون یکی نوعش ! سربسته گفتم . نمی شد واضح نوشت .اهل فن فهمیدن چی میگم !

 

امروز یکی از دوستان قدیمی تلفن زد . یکی دیگه از دوستان قدیمی هم اومد به دیدنم. امروز در خاطرات سیر کردم. و رفتم به گذشته ها.

 

ساعت شنی قشنگه. بازی نسرین مغانلو (شایدم مقانلو) . تنها فیلمی که میبینم بیژن امکانیان خوب بازی کرده! اینها هم که هر وقت تدوین سریال جا مونده باشه خلاصه قسمتهای قبل رو پخش میکنن! تایم پخش هم در نوع خودش جالبه. شبهای زوج. خوبه. نگاه می کنم. صریح و دریده ست. تیغ زدن از جوانهای هالو ، رحم اجاره ای ، زنهای مطلقه که مردم با دید بد نگاشون می کنن.

 

 ترا گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

 بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

 

منصور

 

 

بابا حدادی رفت

 

استاد عزیزمان آقای ایاز حدادی، دیروز دارفانی را وداع گفت. او که زندگیش وقف تعلیم و تربیت نسل دانش آموز این مملکت بود، پس از ده سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان ، به دیدار معبود رفت و ان شاءالله به خاطرخدمات و دلسوزی های ارزنده اش به این نسل ، در کنار رحمت خداوندی قرار گرفت.

 

ما را در غم و اندوه فرو برد. نه کلمه غم و اندوه که معمولا در این موارد می گویند. تاثر و تالم کلمات کوچکی هستند برای حال من.

 

در پست 24 اردیبهشت امسال ، در مورد ایشان مفصلا توضیح داده بودم.

ان شاءالله مفصل تر در این باره خواهم نوشت.

خواهش می کنم برای شادی روح آن مرحوم فاتحه ای قرلئت کنید.

 

ختم:

 

شنبه 10/9/86 ساعت یک و نیم تا سه – مسجد الرضا (سلام الله علیه) – میدان نیلوفر

 

یکشنبه 11/9/86 ساعت یک و نیم تا دو – نماز خانه دبیرستان مفید

 

منصور