رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

یه پست نسبتا طولانی برای خوانندگان٬ بعد مدتها!

 

0-   هیچکی عاشقت ، اینجور که منم ، نبود و نشد ، لاف نمی زنم

           

1-      یک متن بلند بالا نوشتم دیشب ، ولی فرصت نشد  upکنم. اومدم دیدم کلا save نشده بوده. حجمش صفر کیلو بایته. قسمت نبوده حتما . ولی از من به شما نصیحت ، روی desktop هیچی save نکنید. این بار چندمه که می پره.

 

2-      آهنگ های جاودانه ایرانی ، سلطان قلبها از انوشیروان روحانی. چی ساخته که رسوخ کرده در فرهنگ ما. سازنده "مرا ببوس" ویگن  نمی دونم کیه. جالبه که یکی آهنگ میسازه ، اصالت دار و عمیق ، موندگار میشه. سر چهار راهها و جلو تالار وحدت با آکاردئون( مخصوص روشندلان ) و ویولون ( بقیه مردم ) می نوازندش. آهنگهای واروژان. عجب چیزایی خلق می کردند. الان هم هستند! از نام بردن این عزیزان به علت شبهه تبلیغ خودداری میشود!

 

3-      کفش های نارنجی تو ، زیباتر از خودِ غروب
اهل کجای بندری ، کجای آفتابِ جنوب
شبیه خاطره نیستی ، حوصله سر نمی بری
از خواب و از رویا سری ، حتی خوش سلیقه تری

 

4-      این اتفاق سه بار پشت سر هم به فاصله یک ماه به یک ماه برایم افتاده . بی کم و کاست. قضاوت با خودتان.

"اینکه خروجی بلوار شهید صالحی به شیخ فضل الله رو که می پیچی ، پلیس به علت استفاده از موبایل متوقفت می کنه، افسر مربوطه مدارک رو ازت می گیره  ، با لهجه غلیظ اصفهانی ، بسیار مودب باهات حرف می زنه ، نصیحتت می کنه و به ابعاد خطرات صحبت با موبایل در هنگام رانندگی واقفت می کنه، تو هم می گی من تو عمرم دو بار تصادف کردم و هر دو به علت صحبت با موبایل بوده ، و او می گه باریکلا ، ببین خودت هم قبول داری.با خط بسیار زیبا قبضت رو می نویسه و بعد که به اسم گواهینامه ت می رسه می گه با سعید آقاخانی نسبت نداری؟ و تو می گی چرا یک نسبت دوری داریم ( در حد اینکه همه فرزند ابوالبشریم! ) و او با یک استریپ (!) اصفهانی میگه نـــــــــــــه ! راس می گویی؟! و بعدش می گه جای هفت تومان ، چهار تومان نوشتم، کاری که از دست ما بر میاد. "

بی کم و کاست این سناریو سه بار تکرار شده. میخین باور کونین ، میخین باور نکونین!

5-       

موی تو آرامش آب
بوی تو عطر صد کتاب
بوسه ی جادویی تو
کشف دوباره ی شراب

حرف تو گیلاس درشت
ناز تو ابریشم چین
اسم تو یاد گل یاس
بغض تو لرزش زمین

           

     6-

امشب خاطرات رو ورق زدیم و صورت عکس تو آلبوم خیس شد. یادم اومد برای حفظ رفاقت با یکی از دوستان چه زحماتی متحمل شدم و او چه برخوردی کرد.توهین آمیز بود. بعدا فهمیدم که حفظ دوستی نه به هر قیمتی و همه کس.یک طرفه هم دوستی نکیند. خام بودم . مثلا یک رقم اینکه در مقابل تلفن های متعددی که بهش می زدم ، یک بار هم به من زنگ نزد.  چند وقت پیش که دیدمش اومد زرت و پورت کنه بهش گفتم : "بیا سیاه و سفید برو رنگی بیا" ! البته ببخشید سانسور شد!

 

     7-

خبرنگار از پوتین پرسید قول می دهید توی روسیه هم یک مصاحبه با ما بکنید؟ پوتین جواب داد "من فقط به مامانم قول میدم"                                                           

 

     8-

            من از تویی که بد کردی با من ، گله میکنم ، دل نمی کنم

 

منصور

                                     

یک شعر

 

شعری که به حال و روز من می خورد:

 

 

به قصه های غریبانه ام ببخشایید !

که من ـ که سنگ صبورم ـ

                                  نه سنگم و نه صبور !

 

دلی که می شود از غصه تنگ ٬ می ترکد !

چه جای دل که در این خانه سنگ می ترکد !

 

در آن مقام ٬ که خون از گلوی نای چکد

عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد

 

چنان درنگ به ما چیره شد ٬ که سنگ شدیم !

دلم از این همه سنگ و درنگ می ترکد

 

منصور

شطحیات + کشکول + حرف حسابی!

 

1-      چه بوی خوبی میاد. بوی زندگی. پشت فرمون نشسته ای و داری توی چمران گاووار رانندگی میکنی. نفس عمیق تر می کشی.

 

2-      تاراج شده ام . تمام شده ام . گم شده ام.

3-      خبرنگار امریکایی ، جواب صریح می خواهد و اطلاعات و اخبارش به روز نیست.

4-      کلاس می ری میای- اینور اونور میزنی- میری بیرون وبرمی گردی- برنامه دارید.تشنگی – ساعت 9 پست میدی.

5-      مهمانید- مهمان دارید. مهمان دارند! فکر کردیم از عالم تجرد که در می آییم افطار ها می رویم خانه. تو این 12 روز که نشده تا بعد...

6-      بعد افطار آب بازی می کنی. ترو خدا می بینید! بچه شدیم!

7-      حس بودن میکنی. حس مهم بودن میکنی .حس میکنی احساس داری.

8-      مثل یه رویا می آید و میرود.

9-      هنوز از هرم تنت داره می سوزه تنم.

10-  رئیس ، چه واژه غریبی!

11-  حالت از هر چی آدم بد بهم می خوره !

 

 

عشقت بمن داد عمر دوباره

معجزه با تو فرقی نداره

 

منصور

فکر من باش که هنوز مثل قدیمم

 با همون رفاقت و همون صداقت

۱- روزهای سنگینی را می گذرانم. چیزی هست که گلویم را می فشارد و اشک در چشمانم حلقه می زند. سه روز است که فقط دو وعده غذا خوردم ٬ دو  افطار مختصر. غذا از گلویم پایین نمی رود.

۲- خدایا ٬‌ توان بده .

۳- رمضان آمد و مبارک آمد. هنوز هیچ چیزی نفهمیدم. معلوم نیست بعد از این هم بفهمم.

۴- بچه های تازه فارغ التحصیل شده از دبیرستان ٬ جشنی برگزار کردند و من نرفتم. هدایایش را فرستادند.

۵- افطار امشب ۱۴ لیوان آب خوردم. می گن ضرر داره. ولی خوردم دیگه. یه فقره ۵ تاش اول کار بود. یه آدم دقیق حالا نیاد بگه ساعت پست مطلبت ۱۸:۰۱ است و هنوز اذان نشده٬ این بند را بعدا اضافه کردم.

۶- بنشینم و با غم تو سازم           پنهان ز تو با تو عشق بازم

۷- و اینکه : ای تو دل کوک ٬ ای خوش آهنگ ٬ تو شنیدنی ترینی

 منصور

الحکایة و التمثیل

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله  یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده خاکی پیدا میشود. راننده آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

   چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

   جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن همراه وصل کرد، وارد صفحه NASA روی اینترنت- جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( GPS ) را فعال کند- شد. منطقه  چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحه  کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

   بالاخره 150 صفحه ای اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

   چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.

   آنگاه به نظاره  مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد

   مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!

   چوپان گفت: تو یک مهندس صنایع هستی که شغلت مشاوره و دادن طرح جامع است. نه..؟؟

   مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

 

چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است.

اول اینکه بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی.

دوم اینکه برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی و

سوم اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی.

 البته به مهندسان محترم صنایع برنخورد، حقیر نگارنده نیز خود دستی بر آتش طرحهای جامع دارد. غرض از آوردن این حکایت این بود که:

 

۱- بر همگان مشخص شود بنده با اجازه رئیس، گهگاهی مصدع اوقات خواهم بود (چه جسارتا).

۲-  حکایتی بود و تمثیلی برای چون منی که در هر حرفه و شغل باید مسلط بود تا منشاء خدمتی باشیم.

۳- متاسفانه این حکایت غریب در این مرز و بوم قریب می نماید. چه بسیار کسان دیده ایم که بی هیچ زمینه و سابقه ای در مهلکه انداخته اند خود را و بر عاقبت امر کار دست تغابن بر زانو باید زد. این داستان، صغیر و کبیر و خرد و کلان نمی شناسد. در هر شغلی و مقامی و مُقامی چنین است چه معلمی باشد چه شاگردی. چه وزیری باشد چه وکیلی و چه کارگری باشد و چه کارفرمائی.

 

درد دلی بود و انذار و تحذیری برای نگارنده ولاغیر که شان خواننده این مطالب اجل از فحوای آن است. عرض ادبی و آرزوی بهروزی.

 

ارادتمند: محسن