رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای نیمه کاره

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

پدر بزرگ هم رفت

 

تنها باقیمانده کل فامیل از قرن قبل ٬ روز شنبه ساعت ۵ عصر از بین ما رفت. دو سال و نیم بعد از مادر بزرگ. قبرشان در قطعه ۲۲۴ دو طبقه است و مادر بزرگ در طبقه زیرین.

در این سالهای آخر مریضی و زمین گیری از یک سال قبل تا حال٬‌یک بار کسی صدای شکایتی از او نشنید. یک بار کسی یادش نمی آید که گفته باشد آخ. یک بار کسی نشنید که گفته جاییم درد می کند.

خدایش بیامرزد.

ختم : چهارشنبه ۳۱ مرداد از ساعت ۱۵/۳ تا ۴۵/۴ عصر . مسجد صاحب الزمان اول بهبودی

سخنران مجلس ختم : به احتمال ۵۰- ۵۰  آقای صدیقی

 

منصور

پس چرا در برای ما همیشه به روی یک پاشنه می چرخد؟!

 

 

1-      عید سعید مبعث پیامبر عظیم الشان اسلام صلوات الله علیه و آله بر همگان مبارک باد. روز شروع نزول بیکران رحمت للعالمین.

 

2-      تجربه نبوی قابل بسط است یا نه؟ یا تصورات است؟ کتاب ملهم از نبی مکرم داریم یا نه؟ جنبه وحیانی قابل تکرار نیست و رویاها هست؟ این مرتیکه سلمان رشدی همین را دستمایه قرار داده که آن کتاب ضاله را نوشته؟ میشود یا نمیشود؟ علم الانسان ما لم یعلم...

 

3-      خیلی وقته پست ندادم. در ماه مرداد هیچ...

 

4-      دیروز سخنرانی علامه جعفری در سال 76 را پخش می کرد. عالی بود. واقعا هر چقدر سعی می کرد سطح پایین حرف بزند نمی شد. لقد کرمنا بنی آدم... خیلی حرف داره. لااقل می دونم که خیلی داره.

 

5-      این ایام دنبال خونه می گشتیم. از جای قبلی پاشدیم. در یکی از این گشتن ها ، کابل برق وسط خیابون اتصال کرد و کنده شد افتاد رو ماشین اینجانب. خدا رحم کرد وگرنه الآن این پست از برزخ بدست شما می رسید!

 

6-      از یکی پرسیدن تا حالا "هالتر" زدی؟ گفت جوونی هام می زدم . الآن دیگه " هال" ندارم فقط همون " تر" رو می زنم! بدون شرح و توضیح!

 

7-      حرف زیاده و وقت کم.

 

8-      تو دو هفته شش تا عروسی دعوتیم! خدا زیاد کنه. بعضی هاش هم مدتها منتظر بودیم که وقتش برسه. جالبه هنوز تو مملکت ما امید به زندگی هست !

 

9-      میگم قراره همه چیز درست بشه. پدر بزرگم هم می گفت به ما هم جوون که بودیم همین رو می گفتن. حالا قراره درست بشه.

 

10-  رفتیم فیلم "قاعده بازی" . صدهزارن رحمت به فیلم رئیس. تهوع شدم وسطش. گول اینهمه بازیگر معروفش رو خوردیم که بخاطر نون رفتن بازی کردن. البته بعد فیلم فهمیدم بخاطر نون بوده. آقای عبدی! تو توی "هنرپیشه" مخملباف و "مادر" مرحوم حاتمی یازی کردی. این چی بود دیگه؟! به قول یکی از دوستان ، اسم فیلم را باید پیوسته خوند، یعنی با سکون "ه" !!!

 

11-  "سیاست ما عین دیانت ماست ." جمله معروف مدرس است که نمی دونم منظورش اون موقع چی بوده که اینرا گفته ولی الآن این جمله کاملا درست است. چون سیاست ما دقیقا همون جوری است که دیانت داریم ! یعنی هر دو شل و ول و قشری!

 

منصور

یک غزل

 

این غزل در بین غزل سرایان معاصر ٬ مشهور است. در کتابها هم زیاد دیده میشه.  قبلا یک بیتش رو نقل کرده بودم. اینم کاملش .

یه پست هم به زودی می دم اگر خدا بخواد.

یه جورایی میشه با این شعر ارتباط  برقرار کرد بخصوص که همه ما یه وقتایی بی وفایی کشیدیم...

 

... و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ست

                         برای با تو نشستن بهانه ی خوبی ست

 

حیاط آب زده ، تخت چوبی و من و تو

                         چقدر بوسه،چه عصری ٬ چه خانه ی خوبی ست

 

قبول کن به خدا خانه ی شما سارا

                        برای فاخته ها آشیانه ی خوبی ست

 

غروب اول آبان قشنگ خواهد بود

                       نسیم و نم نم باران نشانه ی خوبی ست

 

بیا به کوچه که فردیس شاعری بکند

                       که چشم تو غزل عامیانه ی خوبی ست

 

کرج؟... سوار شو... آقا صدای ضبط اگر...

                       نخیر کم نکن آقا... ترانه ی خوبی ست

 

به خانه باز رسیدیم و چای می خواهیم

                      برای بوسه گرفتن بهانه ی خوبی ست

 

                                                              «حسن صادقی پناه – فردیس کرج»

 

منصور

 

 

حرمت خلوت ما کو؟

 

ما که کلا" نفهمیدیم چی شد! سلامی و خداحافظی و پستی و پیامی!

 

یاران ز چه رو رشته ی الفت بگسستند        عهدی که روا بود دگر باره نبستند

ما را دگر از پهنه ی دشمن گله ای نیست   کان عهد که بستیم رفیقان بگسستند

 

آن پست 15 تیر محتمل حامدی ست. که اول شخص است و امضایش مثنی . و علیرضا پست آخرش نبود و گویی اسمش بر سبیل تحاشی ( همان رودربایستی خودمان!) در ته آن پست آمده.

 

خوب است که بسوی پیشرفت برویم . وبلاگی تازه و خونی تازه در قلم ما.خدا پشت و پناهتان. روزمرگی شاید نویسنده وبلاگ ترنج را با خود برده باشد ولی خوانندگان خود را هرگز. هنوز تعدادی از خوانندگان گمشده های خود را در اینجا می جویند( بگذریم که لطف آنان است چون با این قلم ضعیف چیزی گیرشان نمی آید!) همین خاطرات مدرسه میم و حرفهای شاکیانه از در و دیوار ، که گفته اند ما خوشمان می آید و البته من برای خوش آمد و بد آمد کسی نمی نویسم که برای دلم می نویسم و هر که خواست آمد و هر که نخواست در آدرس بارش تایپ نمی کند ترنج دات بلاگ اسکای دات کام.

 

این حامد عزیز را هم دوسش داریم! روح هنرمند ها لطیف است . با مطالب من پژمرده . خودم را نمی بخشم!

 

بعضی از این کامنتها از حد فهم من خارج بود! و دیگر اینکه احساس می کنم بعضی از دوستان یک جمله هایی قشنگ دیده بودن و می خواستن یک جایی استفاده کنن. حالا به مطلب نمی خوره مهم نیست که . قافیه رو بچسب !

 

باز هم حرف هست. فعلا که دارم می رم مشهد. ایشالا بعد از برگشت در مورد پست علیرضا مینویسم.

 

منصور

بدون عنوان !

به یاد قدیم دوباره می شمرم :

 ۱ . اولین جمله من تو ترنج ( رویای نیمه کاره سابق ) عصر پنجشنبه پنجم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد و سه ! : « دلم می خواد میوه ممنوع رو بچشم ! مزه اش یادم رفته.دیگه بعد از این همه سال تلخی اش از دهنم رفته. ... ! »

شروعش از اینجا بود و همونجا دروازه ورود من به دنیای مجازی و وبلاگ شد ، اول ترنجی شدنم از اون شب جمعه بود و از اون روز چه آدمایی از چه جاهایی اومدن و رفتن ( در اون حد که قرار بود اون موقع یه تیم فوتبال بشیم به قول یه خواننده : میگم چه طوره یه نفر دیگه رو هم بیارین. آخه اون جوری می شین یه تیم فوتبال کامل ! ) ، از در و دیوار و زمونه نوشتن ، جلسه وبلاگی گذاشتن و لیست نگارندگان ترنج کم و زیاد شد ( مگر بر حسب قدمت که خب طبعا قدیمی ترین همیشه موندگاره ! )  و امروزم من بعد از سه سال اسمم از اون گوشه حذف میشه !

حرفم واسه اینجا اینه که فقط :

مرا به یاد نگه دار!
مرا به یاد نگه دار!

دوباره بوسه ی جادو، به خاطرم بسپار!
نگاه آخر آهو، به خاطرم بسپار!
هجوم بغض غزلْ گو ، به خاطرم بسپار!
مسیر خاطره تا او ، به خاطرم بسپار!

مرا به یاد نگه دار، همیشه در یادم!
که من تمام غزل را به چشم تو دادم!
مرا ببر به حصارت که خسته از خویشم،
ببر که با تو از این بند کهنه آزادم!

۲ . تشکر میکنم از علیرضا به خاطر اولین مطلبش و ورودش رو خوش آمد میگم. امیدوارم موفق باشه. ( نظر رییس ! منتهی اولیش !!! )

شیرینی وصال را نخواهم به قیمت  تلخی که در وداع هست. ( بازم نظر رییس ! انگاری آخریش و احتمالا یکی مونده به آخریش !!! )

دیروز یه مختصر با رییس صحبتی داشتم ، نمیدونم تا چه حدیش جزو پشت درهای بسته محسوب می شد ، ولی اونچه که به نظرم میاد بگم و خوبه ، اینه که به قول ایشون وبلاگشون بیشتر یه جور وبلاگ شخصیه که خودشون به سبک خودشون اون چیزی رو که دوست دارن می نویسن ! و یه سری دیگه هم از دوستان بودند و هستند و احتمالا خواهند اومد ! و به خاطر اقتضای جایگاه رییس خیلی از آدما میان اینجا و خلاصه زیاد به این وبلاگ سر میزنن ! و باز هم به فرمودشون شاید دیگه اینجا واسه من جایی نبود ، شاید باید خودم برم یه جا دیگه بنویسم ! در هر صورت از رییس به خاطر لطفاشون و ( به قول خودشون تبعیض هاشون در حق من !!! ) باید یه مرسی گفت ! این خونه خودش صاحب خونه داشت ! خب منم باید برم خونه خودم ، دیگه !

( وسط نوشت : توی آرشیو کنار صفحه ، دی ما ۱۳۸۴ رو که بیارید ، اولین پست به اسم لطیفه قرن که نوشته منه و جدای از خودش که مربوط به رییس  ، تو نظراتش رییس یه چیزی گفته که همونجا می گی : ای روزگـــار !!! حبذا و زهازه ! )

حرفم واسه رییس اینه که فقط :

هم قسم! کجای این فاصله ای؟
تو کدوم سطر همین دلْ گله ای؟
نگو چش براه خورشیدی هنوز؟
آخ! چه طاقتی ! عجب حوصله ای!

۳ . نظر دو نفر از خوانندگان عزیز :
 ۱/۳)یه مدتی بود نیومده بودم اینورا...حالا که میام میبینم اقای علیرضا خوب از وقتی که رییس تاهل اختیار کرده زمام امور رو به دست گرفته ها...رییس کجایی... که نایب ات داره خیلی ازت میزنه جلووووووووووووو :پی (جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵ )


۲/۳)سلام منصور جان،
راستش این تنها شما نیستس که دل و دماغ نوشتن نداری، بنده هم دیگه میلی به کامنت گذاشتن در این وبلاگ ندارم. ای کاش هنوز این رویا نیمه کاره بود! حقیقتش حرف تلخیه ولی می زنم: چراغ وبلاگ شما مرد! یعنی این نویسنده شما مرگ رویای نیمه کاره را رقم زد! فقط دلم از این می سوزه که یه صدائی تو گوشم می گه کاش این چراغ ایستاده مرده بود.( چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۵ )

از همه اونایی که زیادم هستند و به ترنج سر میزدند ممنونم ، حالا به خاطر هر چی و هر کی !!! اگه تحمل کردید یا استفاده در هر صورت برقرار باشید !

حرفم واسه خواننده ها ( چه نظر بذاراش و چه بیننده هاش ! ) اینه که فقط :

 اگه فرصت داده بودی ، نحسی سیزده به در بود
 با تو شمع بودن من ، یه سر از ستاره سر بود
 اگه فرصت داده بودی ، این حصار رو می شکستم
 بین موندن و نموندن ، با ترانه پل می بستم
اگه فرصت داده بودی ، می نوشتم خنده ها رو
 پر می کردم با ترانه ، جای خالی صدا رو

 هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که شب
 از نگاه من مث یه روز تازه روشنه
هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که عشق
 مثل خورشید رو نوک قله ی آواز منه

۴ . و حرف آخرم و آخرین جمله من تو ترنج ( رویای تازه فعلی ) شب سه شنبه نوزدهم تیر ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش ! : من هرچی که نوشتم فقط برای تو بود و به امید اینکه تو ، یه روز شاید بیای اینجا و بخونی ! نمیدونم چند بار اومدی و چند بار از من خوندی ! دلم فقط واسه تو تنگ میشه و بس !

هم حرفم واسه تو بوده و هست ، اینم رو بقیش :

به اعتبار چشم تو، ترانه زاده می شود!
کشف معمای غزل، پیش تو ساده می شود!
از پس آن خاطره ها، به خواب من رسیده یی!
آشفته گیس تر بیا ! که شعر ناشنیده یی!
به پینه زار شانه ام، ابر عقیم را ببار!
واژه ی ناب عشق را، به یاد دفترم بیار!

سکوت را بهانه کن، که عشق خواندنی شود!
بخوان که از صدای تو، ترانه ماندنی شود!

قصیده می شوم اگر تو تشنه ی شنیدنی!
به اوج می رسم اگر، تو بی قرار دیدنی!
بیا که درهوای تو، از نو نفس تازه کنم!
بیا که این حماسه را با تو پر آوازه کنم!
کلید این کهنه قفس، ظهور یک نگاه توست!
مسافر خسته نفس، تشنه ی جان پناه توست!

سکوت را بهانه کن، که عشق خواندنی شود!
بخوان که از صدای تو، ترانه ماندنی شود!

علیرضا