
.«ای فلانی دو سه خطی بنویس ! ساده تر ٬ رنگیتر. در پی قافیه و واژه نباش . واژهء امروزی . بگذر از دلسوزی. » امیدوارم درست نوشته باشم. دلسوزی درسته دیگه؟ شاید هم دیروزی بود. نمیدونم. ولی منظورش این بود که بنویس. آهای فلانی !! بنویس. باباجان بنویس. همون دو سه خط هم نوشتی نوشتی خیالی نیست. ولی بنویس.
چند دقیقه پیش یاهو مخابره کرد که یه مقام آمریکای تو هتل الرشید کشته شده. گفتم بالاخره این وولفوویتز رو کشتن. ولی این نامرد هفت تا جون داره. یکی دیگه بود. یه کلنل بدبخت رو کشتن. البته اگه بخوای مثل این آقای ططری عزیز فکر کنی میبینی این آقای وولفوویتز همچین بد هم نیست. مصاحبهشو تو روزنامه شرق خوندین؟ پرسیده بودن ازش نظرتون راجع به آقای بوش چیه؟ گفته بود اون هم آدم خوبیه. یارو تعجب کرده بود یه بار دیگه پرسیده بود منظورم جرج بوشه ها. گفته بود آره فهمیدم. خوب اون هم اومد صدام رو نابود کرد دیگه. اون هم آدم خوبیه. نمیدونم شاید هم زیاد بیراه نگه. حالا فردا طرفدارهای وولفوویتز اینجا رو هک نکنن خوبه. آخه امروز روزنامه نوشته بود یکی رفته از سایت بانک ملی پول دزدیده. حالا اینجا به اونجا چه ربطی داره من هم موندم معطل.
میبینید وقتی آدم مجبوری بنویسد چه چیز به درد نخوری از آب درمیاید. پس ای فلانی اگر حالش را داشتی یک چیزهایی هم داشتی که بگی بیا دو سه خطی بنویس.
قربون همه
احسان
می شد از شرم چشم گمنامت، غیر عشق تو باوری باشد
یا به جز موج نور رقصانش ، موجی از رود دیگری باشد
من خدای غرور پاکم را، دیده ام در نگاه شعری تو
غزلی دیده ام من از دیروز ،که در آن عشق برتری باشد
چشم تو از شراب گیراتر ، لامحاله به شوق چشمانت
آه هایی به دل زده پژواک ،شاید این شعر ، آخری باشد
من نمی دانم از چه رو به اشعارم، با شما داغ تازه ای دارم
شاید این حلقه های گم گشته شرح سرخی به دفتری باشد
یا تمامش به رنگ یاس سپید ، تا نترسم که خون شرر دارد
باشد آن که سرور وسر مستی روی موجت شناوری باشد
تا به پایان رسیده این دفتر ، عشق تو باز همچنان باقی
عاشقی نه، مگر به جان گوید ،در نگاه تو ساغری باشد
منصور