1- خوب ، یک سری از دوستان قدیم ، همزمان با ورود به دانشگاه ، وبلاگهای خود را فعال ساخته و چهار نعل می تازند!
البته به برخی باید گفت : ترا با نبرد دلیران چکار تو برزیگری بیلت آید بکار
ولی شوربختانه کماکان از پیر هرات خبری نیست!
2- علیرضا وبلاگ را سرپا نگه داشته و می رود جلو. سراغ حامد را هم تا بعد از کنکور نگیرید. من هم آمدم. نصیر هم هست. یک عضو جدید هم در راه است.
3- میدانید یکی از اساسی ترین بندهای اساسنامه وبلاگ ما ، سیاسی ننوشتن در آن است. ولی مگر این آقای رئیس جمهور می گذارد ! با این تصمیمات شاقدیری که هیات وزیران میگیره ! سه روز مونده به عید اعلام کنی ساعتها رو جلو نمی کشیم ، شب عید فطر هم اعلام کنی دو روز آینده تعطیله ! آخه مصبتون رو شکر... جای مرحوم گل آقا خالی که رئیس جمهور غیر روحانی گیرش می اومد که بشه کاریکاتورش رو کشید با اینهمه سوژه !
4- راهنمایی و رانندگی پیاده ست، آسفالت خیابونا خرابه ، هوا سرده ، ترافیک زیاده ، آموزش و پرورش مرخصه ، صدا و سیما هم که بهتره در موردش حرفی نزنیم ( البته غیر سریال محبوب من " پرستاران") . کماکان همه اینها برقرار است. اینرا جهت اطلاع آن دسته از دوستان نوشتم که دلشون برای مطالب اینجوری من تنگ شده بود !
5- در مورد مراسم ازدواج ، مطلبی نداده ام تا حالا. شرمنده خیلی از دوستانی شدم که بعلت محدودیت ، نتوانستم ازشون دعوت کنم. ممنونم از همه عزیزانی که از طریق آف لاین ، تلفن ، نظر در وبلاگ ، حضوری ، از طریق واسطه ، sms و سایر کانالهای ارتباطی به ما تبریک گفتند. ایشالا در شادیهاشون جبران کنیم.
6- این 916 امین پست وبلاگ ماست. از همین الان برای پست هزارم تبلیغات می کنم ! پستی ویژه همرا با جوایز نفیس ! البته به شرط بقای عمر.
منصور
اول از همه عیدتون مبارک ، تعطیلات خوش بگذره !!!
بعد در راستای اینکه ما هر هفته یه هفته ایی نیستیم!(به سبک بنیامین بخوانید لطفآ): وبلاگ، علیرضا، خونه، شونه، آینه، اینترنت، تلفن، کجایی؟، مردی؟، برگرد نمیای؟ نمی خوای عزیزم؟ ما برگشتیم.
البته قبل از رفتن خطاب به این وبلاگای خوشگلمون گفته بودم که (به سبک رضا صادقی): تیکهای بودی از دلم گندیدی و بریدمت، ولی باز دلم نیومد و با چسب این تیکه رو به دلم چسبوندمت!!! وقتی بعد از این مدت سراغ وبلاگ اومدم دلم گرفت و شروع کردم به خوندن (باز به سبک بنیامین): امروز درست یک هفته و ششروزه و بیستویکساعته و بیستوشیشدقیقهاست که ندیدمت!
در راستای پست قبلی یه فکر خوبـــی به کلم زد بببنید ، لذا جهت کسب مخاطب و افزایش تعداد بیننده ها،تصمیم گرفته ام امروز یک مطلب بالای ۲۰ سال در وبلاگ بنویسم( همیشه ۱۸ ساله ولی چون اکثر مخاطبای ترنج کارشون از این حرفا گذشته ، رندش کردم : بیســـــت!) تا شاید دری به تخته خورده و تعداد بینندگان وبلاگمان بیشتر گردید!!!
داستان زیر،کاملا غیراخلاقی بوده و خواندن آن
برای افراد زیر ۲۰ سال،اکیدا ممنوع است!
داستان آن شب رویایی
آن شب عجب شبی بود.همان شبی که هیچوقت فراموش نخواهم کرد.آنشب داشتم از پنجره اتاقم بیرون را نگاه میکردم که۰۰۰
اوهوی!!!آقا با شما هستم من که گفتم این مطلب برای بالای ۲۰ ساله هاست.لطفا زیر ۲۰ ساله ها نخوانند برایشان بدآموزی دارد.زیر ۲۰ ساله های عزیز چشمانتان راببندید و این نوشته را نخوانید.
بله؟چشمتان را نمی بندید؟عرض کردم این مطلب برای بالای ۲۰ ساله هاست.بدآموزی دارد.منحرفتان میکند.من قصد ندارم خدای نکرده شما را از راه راست منحرف کنم.پس شما را به خدا نخوانید تا من با خیال راحت بنویسم.
ای خانم چیکار میکنی؟مگر شما تا نیم ساعت پیش ۱۴ساله نبودی؟حالا موقع خواندن این مطلب ۲۰ سالت تمام شد؟خجالت بکش.این نوشته به درد تو نمی خورد.من دوست ندارم نوشته من باعث غرق شدن تو در منجلاب فساد و گناه شود.
چی گفتی؟به من ربطی نداره؟اصلا حالا که اینطور شد من داستان را ادامه می دهم.اگر منحرف شدید مقصر خودتان هستید:
داستان از آنجا شروع شد که من در خانه تنها بودم.نصفه های شب از پنجره اتاق بیرون را نگاه میکردم که ناگهان...
ای بابا!!!پسر حیا کن.خجالت بکش.شرم داشته باش!! مثل اینکه زیر ۲۰ سال و بالای ۲۰ سال سرتان نمی شود نه؟منکه اول داستان گفتم فقط بالای ۲۰ سال بخوانند.چرا توجه نمی کنید؟بی دقتی تا کی؟مهمترین عامل عقب ماندگی کشور ما همین بی توجهی و بی دقتی شما جوانهاست.نمی گذارید آدم با خیال راحت یک داستان بالای ۲۰ سال تعریف کند!! اصلا حالا که اینطور شد من بی خیال داستان شدم.تا روزی که حرف گوش کن نشده اید از داستان بالای ۲۰ سال خبری نیست!( آقا چون من خودم هنوز ۲۰ سالم نشده و زیر اونم! هنوز این داستان رو ننوشتم چه برسه به اینکه شما بخواید بخونید! پس یه یکی ، دو سالی صبر داشته باشید!)
علیرضا
بعد مدتها برگشتن رییس سبب قوت قلب شد ولی تا کی دوباره برگردند همچنان باز هم منتظریم! به همین مناسبت و در راستای داغ شدن بازار وبلاگ نویسی بین بچه ها بر آن شدم چند راه پرمخاطب کردن وبلاگا رو بنویسم( کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی!)
هر چند برخی از این راهکارها عمومیه(یعنی غیرمفیدیها هم استفاده میکنند،و مام که از عموم و عوام نیستیم!) ولی خب بدک نیست:
اول از همه سعی کنید روزهای پرخاطره ای رو سپری کنید تا انگیزه برای نوشتن باشه،تو دانشگاه مخصوصآ جریان سازی کنید!( یعنی درواقع تنتون بخاره!)(پست های رسول تو طنین دل و یا حامد تو آینه) ، از نوشتن مطالب فلسفی،عرفانی،آدمیزادی و غیره خودداری کنید که ملت حوصله ندارند!(وبلاگ کرکسی در قلب واژگان کورش استثآ به خاطر نثرشه!)
بعد اینکه عاشق بشید( حالا اگه معشوقم شدید کارتون رو راه میندازه!)اگه در شرفش هم باشید می تونید شعرهایی رو که استفاده می کنید در آخر پست هاتون بنویسید(پستهای فرهاد تو دلشدگان: برای تو مینویسم ، برای تو که وبلاگم به بهانه تو آپدیت میشود!) از تجارب خودتون و دوستانتون با آب و تاب در این مورد استفاده کنید و پته ملت بریزید رو آب!(وبلاگ دوره ۲۶ از شواهد این مثال است!)
سوم اینکه با توجه به اینکه بچه ها کم کم دارند همه گواهینامه میگیرند نکته زیر که خیلی قابل اهمیته این است که شما مالک یک خودرو (ترجیحا پژو آردی) باشید(از پستهای آرشیو ترنج استفاده کنید!).کاربرد ماشین در وبلاگتان به یکی از اشکال زیر خواهد بود:
ب) برای پژوم ضبط گرفتم.
ج) تصادف کردم و پیاده اومدم خونه.یک 206 هم تا دم خونه من رو اسکورت کرد!
د) امروز با بچه ها نشسته بودیم توی پژو در مورد اشتغالزایی حرف می زدیم!
ه) همیشه از اینکه کنترل سکینه( همان پژو) از دستم خارج شود می ترسم.
البته اگه پژوتون ۲۰۶ هم باشه خیلی مهم نیست!
دیگر اونکه گاهی اوقات به صفحه حوادث روزنامه ها سرک بکشید و اخباری از آنها نقل کنید مثلا بنویسید مردی که دختر 10 ساله اش را سیلی زده بود به صد سال حبس، دویست بار اعدام، سیصد ضربه شلاق، و چهارصد میلیون تومان جزای نقدی محاکمه شد! و در ادامه مطلب از اینکه چقدر دلتان به درد آمده و چقدر به خاطر آن دختر ناراحت هستید کلی حرف بزنید.یا اینکه هر از گاهی لینک یا لوگویی در مورد ایدز، طاعون، سرطان، آنفلوآنزای مرغی، جنون گاوی و... در وبلاگتان بگذارید و یا مطلبی در باره زنان محکوم به اعدام، زنان بی خانمان، زنان بیکار، تبعیض جنسیتی و... بنویسید.
این مورد کمتر در وبلاگای ما مشاهده شده ، ولی در وبلاگای عموم مردم که جواب داده!امتحانش بی ضرره!
هر ازگاهی مطالب انتقادی بنویسید و سیستم آموزشی ایران ، اخلاق بد مردم ایران و بی فرهنگی اونها و همه چیز رو نقد کنید ( هر از گاهی همه مجبور به نوشتنش میشن!)
هر دفعه بعد از آپ دیت کردن وبلاگ به هرچی وبلاگ میشناسین سر بزنین و یه نظر ناقابل بذارین تا طرف واسه دفعه بعدش هم شده یه بازدیدی پس بده! در باره ابزار جذب کامنت از کارهای رسول تتنج استفاده کنید!( از اشعار زیز هم میتوانید استفاده کنید،از آقای نادر جدیدی: !)
اللـــهم العن قتـلة امیـــرالمومنــــین
چه خانه ی سرد و احمق و بی روحی است طبیعت که خدا از آن رفته باشد.
چه قبرستان عزادار و غم زده ای است زمین که در آن معبد نباشد.
چه شب دراز و تاریک زمستانی است تاریخ که علی در آن مرده باشد. « دکتر شریعتی»
در باب عظمت و منزلت امیرالمومنین بارها و بیشتر از آن شنیده ایم و خوانده ایم( حال چه ندانستیم و چه فهمیدیم بماند!) ولی از نهج البلاغه ی خود مولا حتی چند خطی هم یاد نداریم !
(( ... در بحبوحه ی نشاط و کامرانی است که ناگاه مرگ گریبانش را بگیرد ، و در گردابهای دردها و بیماریها و اندوهها میان برادر و پدر مهربان و مادری که از روی جزع و اضطراب به وای وای گفتن و به سینه زدن مشغول است ،و بیهوشی مرگ او را به خود سرگرم نمود ، در شدت و سختی و اندوه بسیار و رنج و درد بیشمار جان می دهد ، پس با نومیدی در حالت آرامی و نرمی در کفنهای پیچیده ، در میان تخته های تابوتش می اندازند در حالیکه وامانده و از حال رفته مانند شتر از سفر بازگشته و رنجور که از جهت بیماری لاغر گردیده است ، پس از آن فرزندان و خویشان و خدمتگذاران او را بر دوش کشیده به خانه تنهایی و بی کسی که دیگر دیداری برایش میسر نیست می برندش ، و چون تشییع کنندگان و مصیبت دیده ها بازگردند او را در قبر می نشانند در حالتی که از وحشت و ترس سوال و لغزش ذر امتحان آهسته سخن می گوید ، ...
پس چگونه گریخته ، به کجا فرار کرده ، و به چه چیز فریقته می شوید ؟! بهره هریک از شما از زمین به اندازه ی درازی و پهنای قامت او است با رخسار خاک آلوده... !)) «از خطبه ی غراء . پس از این خطبه بدنها به لرزه و دیدگان گریان و دلها نگران و مضطرب شد!»
دیروز ۲۰ مهر روز بزرگداشت خواجه ی غزل و شعر و شراب ، حضرت حافظ بود که به این سبب و به جهت تقارن آن با لیالی قدر و ایام شهادت مولا ، بخشی از شعر آن رند خرابات را که منسوب به همین ایام و به ویژه سحر ضربت خوردن مولاست را مینویسم:
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند « اشاره به سحر نوزدهم رمضان و رستگاری حضرت امیر که « فزت و رب الکعبه!»
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند « اشاره به خطبه ی شعبانیه و خبر پیامبر بر شهادت علی در ماه مبارک و نیز ۲۵ سال خار در چشم و استخوان در گلو بودن مولا !»
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود که ز بند غــــــم ایــــــام نجـاتـم دادند
(( ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت :
غلام « حافظ » خوش لهجه ی خوش آوازم ))
اللـهم انی اسئلک بکتـابـک المنـزل و ما فیه ، ...

علیرضا
خدمت دوستان عزیز عرض کنم :
بخاطر اینکه یک نفر (البته خاطرنشان میشود واحد شمارش شتر هم نفره!) پیدا شده که میاد و در قسمت نظرات ، مطالب زشت و کلمات رکیک استفاده می کنه ، مجبور شدیم به نظرات پس از تایید اجازه انتشار بدهیم . که از دوستان معذرت می خوام که اینجور شده. بالاخره دیدیم که بخاطر یک بی نماز مسجد رو هم میشه بست !
این فرد گرام(!) نمی دونم از کجا سوخته که عقده های تمام ناکامی های دوران زندگیش را با الفاظ بسیار رکیک در قسمت نظرات این وبلاگ می گشاید. بالاخره در بین اینهمه افرادی که آدم رو میشناسند ، یک نفر پیدا میشه که این مدلی باشه.
طرف حرفه ای هم نیست ! یکسری حرف زشت تازه یاد گرفته و احتمالا معنای خیلی هاشون رونمی دونه ! چون بجا بکار نبرده. فقط هر چی یاد گرفته پشت سر هم ردیف کرده !
از سیاق حرفهاش و چیزهایی که اشاره میکنه اینطور دستگیرم شده که ظاهرا چند وقتی که خدمت ما بوده خیلی دردش اومده حالا داره تلافی میکنه !!
دوست دارم این بشر مرد بود و می اومد از نزدیک حرفهاش رو میزد تا جوابی رو بشنفه که لایقش هست .
از دوستان که دراوقات اخیر ، چند بار مطالب زشت در قسمت نظرات دیدند دوباره عذر میخوام و از اینکه نظراتشان با تاخیر روی وبلاگ می رود پوزش می طلبم.
منصور