رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

بی عنوان...

اول از همه باید از همه یه معذرت خواهی گنده بکنم به خاطر بد قولی گنده ترم. این چند مدته به طرز افتضاحی درگیر دانشگاه بودم. کاملا بیخودی ها. بیخودی یه بیخودی... فعلا انگاری زیادی جوگیریم. صبح تا شب دانشگاه و آخر هفته هم اردوی معارفه و ... خونه ما غرب غرب تهران. دانشگاهمون شرق شرق... خلاصه اینکه توجیه دیگه. لطفا." و خداوند انسان را آفرید. و انسان توجیه را. و روز بود و شب بود و شام سوم... "

- رجب اومد و رفت. شعبان هم. می ترسم رمضون هم بیاد و بره و همونی باشم که بودم... یا شایدم بد تر از اون...
اللهم ان هذا الشهر الذی انزل فیه القرآن و جعل فیه هدی للناس و بینات من الهدی والفرقان قد حضر. فسلمنا فیه و سلمه لنا و تسلمه منا ... اللهم انی  افتتح الثناء بحمدک و انت مسدد للصواب بمنک. و ایقنت انک انت ارحم الراحمین فی موضع العفو والرحمه... اللهم اعوذ بجلال وجهک الکریم ان ینقضی عنی شهر رمضان ان یطلع الفجر من لیلتی هذه. ولک قبلی تبعه او ذنب تعذبنی علیه...

-و در شب های تنهایی
    و در شب های تنهایی
       و در شب های تنهایی...
  صدایی جز هیایوی مترسک ها نمی آید
  تمام کوچه ها دلتنگ دلتنگ اند
     دلتنگ اند
        دلتنگ اند...(Jsam) *

- اینم که زیاد آشفته و بی ربط و اینا مینویسم -به قول بچه ها - "تیریپش " نیست. یه چیزی تو مایه های اینکه رنگ رخسار گواهی دهد از سر وجود در این زمینه البته...

- این یکی دو هفته پنج تا خبر فوت و اینا داشتیم تو فامیل... بنده خدا پدرم هم تقریبا همه اش توی راه تهران و شهرستانمون... نمی دونم خدا دیگه چجوری باید به آدم بفهمونه که مرگ خیله نزدیک تر از این حرفاس...

- استفاده ابزاری: آقا کسی نمایندگی کاردرست Giordano سراغ داره که همه چی داشته باشه؟ البته غیر از اونی که توی میلاد نوره؟

- آخرش هم اینکه خدایی دعا کنید دیگه. مرسی.

همین.
رضا.

پرم از ستاره امشب


ساعت
۷:۳۰ شب به بعد ٬ دیگه مغزم کار نمی کنه. هنگ می کنه. ریزه کاریهای کارم خیلی زیاده. صحبتها ٬ برخوردها ٬ پی گیری ها ٬‌بحثها ٬ قرار و مدارهای ریز ریز. والبته دوست دارم این وضعیت را.
تو این شلوغی بعضی چیزها فراموش میشه. یک تلفن ٬ یک قرار ٬ یک صحبت ٬ یک نامه ٬ یک جلسه و یا یک نگاه ....
یک دوست شب توی چت میگه که حال یکی از نزدیکانش خراب شده و بردنش بیمارستان. فردا که اون دوست رو  می بینم ٬ اصلا ماجرا یادم نمونده که ازش بپرسم چه خبر...
این جوری میرسی خونه٬ می فرستنت پشت بام که آنتن تلویزیون وصل کنی ! خیلی حال میده نه؟!!
*****************
بوی رمضان میاد ! از شعبان که به اون صورت چیزی نفهمیدیم. دلم لک زده برای سحر ماه رمضان و دعای سحر. معنویت خالصه . لحظات افطار و آش کشک !
تا این لحظه افطاری
۱۲ شب از شبهای ماه رمضان مشخص شده ! اگر کسی میخواهد دعوت کند٬ زودتر اقدام کند که شرمنده اش نشوم!

فردا روز دیگری است...می بینمش ... منتظر فردا هستم. پرم از ستاره امشب...

منصور

My Legacy

I want to become a billionaire. I want to have the whole world. One day, I will leave this world. What’s going to be my legacy in this endless world
?


Amir

توی قسمت نظر خواهی وبلاگ خودم؛ برای اولین مطلبم بعد از معلق شدن بلاگ‌اسکای؛ آقای صادق؛ نویسنده وبلاگ گاهی به آسمان نگاه کن نظر قابل تاملی گذاشته بودند که عینا براتون نقل می‌کنم:

صادق
بخاطر این تعطیلیهای بیخبر، نوشتن توی بلاگ اسکای هیجان داره! هر بار که مطلب جدید توش مینویسی یا به یه وبلاگ سر میزنی، فکر میکنی که بار آخریه که ... :))

پنج شنبه 16 مهر 1383 در ساعت 4:09pm

فکر نمی کنید که کل این دنیا همین طوریه. هربار که اینجا میاید شاید آخرین بار باشه. . .
شاید هم این آخرین پست من باشه!!

آوای من

دونده ای بی پا


این مطلب مال قبل از تعطیلات اما حیفم اومد ندم.

مثل هر صبح ساعت 6 از خواب بیدار شدم. یه چیزی خوردم و رفتم سر کلاس. تو راه یه نگاهی زدم به یکی از روزنامه ها. عکس رو صفحه اولش برام خیلی آشنا بود، نشناختمش٬ وقت خوندنم نداشتم و ولش کردم. شب داشتم اخبار میدیدم:" جوان 17 ساله ای از آفریقای جنوبی مدال 200 متر مسابقات پارالمپیک را به خانه برد." همون چهره بود. نتونستم بشناسمش. خیلی آشنا بود؛ این را میدونستم. یکی ازون اتفاقا. آدم خیلی میسوزه.
 

خلاصه بالاخره تو یه روزنامه فرداش خوندم که مال دبیرستان Pretoria Boys High School هست. تازه یادم اومد کی بود. "اسکار پرستریس" یکی از بچه های سه سال پایین تر از ما بود.  تنها کسی که تو مدرسه دو پا نداشت. (برا اطلاع دوستانی که نمیدونند برا دویدن افراد معلول یه چیزای خاصی میزارند توپاشون تا بتونند بایستند. مثل یه میله منحنی شکل می مونه). دفعه اولی که متوجه شدم پاش مصنوعیه حدود 7 ماه پیش بود. می دونستم که تو تیم دو میدانیه مدرسه یکی هست که پا نداره. خوشمزه بود برام که یه آدمی که دو پا نداره میدوه. اما خوب همیشه بی اهمیت از کنارش می گذشتم. (دیروز فهمیدم که رکورد پارالمپیک جهان را هم شکسته و رکوردش 9 صدم ثانیه از رکورد زنان سالم هم بهتره و فقط 2 ثانیه از رکورد 200 متر جهان که حدود 19 ثانیه هست عقبتره.) خیلی باهاش صحبت نداشتم اما شنیده بودم که خیلی آدم اهل حالیه.

 

بعد با خودم فکر کردم اگه دو تا پا من قطع میشد چیکار میکردم. اگه فردا تو راه تصادف کنم پام را از دست بدم چیکار میکنم؟ آیا اینقدر مرد هستم که از کنارش بگذرم و به زندگی به طور مثبت نگاه کنم یا نه؟ من که فکر نمیکنم اینقدر قدرت داشته باشم.

میدونید دوستان هر سال مسابقات پارالمپیک هست و هر سال هم یکی قهرمان میشه. اما شناختن یکی از اون افراد خیلی فرق داره  با فقط دیدنشون تو تلویزیون. 

عزیزان٬ خیلی اراده میخواد.

 

یا علی

صادق