رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

خورشید خانوم بفرمایین- از اون بالا بیاین پایین

  

1- دیشب فیلم A beautiful mind رو نشون میداد. داستان واقعی زندگی "جان نش" ریاضیدان نابغه معاصر که مبتلا به بیماری شیزوفرنی بود. با بازی فوق عالی راسل کرو که نمی دونم اینجا عالی تر بازی کرد یا توی گلادیاتور. ولی فکر کنم اینجا قوی تر بود. افسوس خوردم که چرا زودتر این فیلم رو ندیدم و به توصیه های دوستان در راستای دیدن این فیلم توجه نکردم. به نظر من اوج فیلم جایی بود که نش بعد از بهبود مختصر خودش به مارتین گفت :"تو برنده شدی" و مارتین جواب داد: " هیچ کس برنده نیست"

و البته صحنه آخر فیلم که از عشق به عنوان مبادله دو طرفه اصلی ارزشمند نام می برد.


بعد فیلم ، حرفهای نش واقعی در مورد نظریه بازیها و نقطه تعادل در این نوع مبادلات دو طرفه رو تا حدی میفهمیدم. فیلم خیلی سنگین بود. فکر میکنم در کل نیم ساعت از فیلم رو داشتم گریه میکردم. نمی فهمیدم چرا اینقدر تاثیر شدید و عمیق روی من گذاشت. روانشناس برنامه بعد فیلم میگفت هر کس زندگی خودش را توی اوهام نش پیدا میکنه. که البته من به حرفهای روانشناس ها یک ذره هم اعتقاد ندارم !

 1/1 - من یه رفیق دارم تو مایه های جان نشه ! البته نه اونقدر نابغه ست و نه اونقدر شیزوفرنی پیشرفته داره . یکی از استادهای دانشکده ریاضی شریف – زمانی که برادرم دانشجو بود-  تو همین مایه ها بود که کارش به بیمارستان روانی هم کشید. برای ریاضی دانها چون از تخیل زیادی برخوردارند، عدم تعادل روانی چیز عادی باید باشه. و می دانید "تخیل مهمتر از دانش است" تلاش این آدم برای غلبه بر این مشکل بزرگ فوق تصور است. البته با هوش بسیار زیاد خودش توانست این کار را بکند . چون فهمید افراد موهومی پیر نمی شوند.

 

2- بچه برادر من دو سال و دو ماهشه. ولی خیلی بیشتر از سنش حالیشه. یک احساسی در مورد او دارم . اینکه فکر میکنم این بچه تا حدی میتواند ذات افراد را ببیند ! شاید حرفم خنده دار به نظر بیاد. با آدم ها فیلتر شده ارتباط می گیرد. از همه بهتر با عمه کوچیکش ( یعنی خواهر بنده) جور است که به نظر من سالم ترین ذات را دارد. چند شب قبل اون پسر خاله من که از آلمان اومده و ذکرش در پست های قبلی رفت ، مهمان ما بود و خانواده برادرم نیز بودند، تا موقع رفتن این طرف نیومد و همش گریه و ناراحتی. میگفت از فلانی ( پسرخاله ) می ترسم. حالا قضاوت نمی کنم ولی اگر بنا به دیدهای متافیزیکی باشه فکر کنم بیراه نرفته ! در ضمن ، با من هم خیلی زیاد خوب نیست ! بغلم میاد ولی زود در میره.

 

3- دو روز قبل رفتیم در یک سمینار شرکت کردیم . در حاشیه این سمینار یکی از شاگردای سابقم رو دیدم که تقریبا هفت هشت سال پیش به مدت یک سال در مدرسه م... درس خونده بود و سال بعد اسمش رو ننوشته بودن. گل از گلش شکفت. خوشحال شد که یکی از عوامل اون موقع رو گیر آورده و حالا میتونه عقده اخراجش از اونجا رو باز کنه. تقریبا هر چی از دهنش در می اومد گفت. و این در حالی بود که من اون سال در این قضیه هیچ کاره بودم و به من ربطی نداشت. ولی او که به این چیزا توجه نداشت. فکر میکرد اجحاف گر اصلی رو پیدا کرده و باید داد خود را ازش بستاند ! یه هم دانشکده ای بی تربیت تر از خودش همراهش بود که شروع کرد به همه میمی ها دری وری گفتن. اون رو که در حد جواب دادن ندانستم. نگاش هم نکردم. اما این یکی رو همراهی کردم و به حرفهاش گوش دادم . گذاشتم سبک بشه. از وضع و حال الانش پرسیدم و براش آرزوی موفقیت کردم. انتظار برخورد اینجوری رو نداشت. احتمالا فکر میکرد یا عصبانی میشم یا لااقل جوابی در این مورد میدم. احساس کردم موقع خداحافظی تعدیل شده بود.

 

4- دیروز با یکی از دوستان رفتیم British Council برای گرفتن نتیجه امتحان IELTS . خوشبختانه نمره مورد نظر رو گرفته بود. نکته ای که جلب توجه میکرد ، خانمهای ایرانی بود که کارمندهای اون سازمان بودن. حجاب آزاد. آرایش غلیظ واجب ! درسته که اونجا خاک کشور انگلستان محسوب میشه ولی بی ظرفیتی این خانمها هم نکته قابل توجهی است.

 

5- آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

    بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

 

منصور

وقتی تو نیستی ...

وقتی تو نیستی نه هست های ما چونند که بایدند، نه بایدها مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خوانم.

عمری ست  لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا.

اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست!

آن دوز هرچه باشد

                        روزی شبیه دیروز

                                                روزی شبیه فردا

                                                                        روزی مثل همین روز های ماست

اما چه کسی می داند، شاید امروز نیز روز مبادا باشد....

وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونند که بایدند نه باید ها.

هر روز بی تو روز مباداست!
                                                                                                      سجاد

ای وای اگر صیاد من ، غافل شود از یاد من!

گفتگوی اول
ــ نه، هیچ چیز مهم نیست،نه پسندت،نه پسندیدنت، نه مهرت و نه کینت، نه حضورت و نه غیبتت، نه زشتی ات و نه زیبایی ات، هیچی، هیچت!
ــ یعنی چی؟ این همه بی تفاوتی؟
ــ آری،هیچ،هیچ چیزت مهم نیست.
ــ پس چه چیز می مونه که برات مهمه؟
ــ فقط بودنت،
ــ تو که گفتی: نه حضورت ، نه غیبتت؟
ــ آری، اما «بودنت» چه حاضر و چه غایب.مهم فقط اینه که بدونم هستی. مواظب نبودنت باش!

گفتگوی دوم
   ای دیر بدست آمده بس زود برفتی            آتش زدی اندر منو چون دود برفتی
   چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی                چون دوستی سنگدلان زود برفتی
   آتش به جان من دلسوخته کردی              چون در دل من عشق بیفزود برفتی 
 و خدا رو شکر که رفتی ...!

گفتگوی سوم(در ادامه اکتشافات غریب قبلی حالا...)
و تو به نظرم اگه همیشه راه درست رو بری، هرگز خلاق نخواهی بود که راه درست یعنی راه کشف شده توسط دیگران.بعضی وقتا راهای عوضی رو هم امتحان کن!چون اگه میخوای کامل بشی بگذار که ناکامل باشی!و اگه میخوای پُر بشی باید ...! تو باید بد باشی تا یه روز بگن که «خوب» شدی وگرنه...!

گفتگوی چهارم
 قبلش از اونجایی که شغل مارو اون گوشه نوشتند و الانم فصل کاره احتمالآ تا یه مدتی در خدمتتون نباشم! دریانامه ها که یادتونه میخوام عوض کنم برم تو کار صید و صیادی! 
با اون شعر معروف لاهیجانی که: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
                                            صیاد رفته باشد در دام مانده باشد...

علیرضا

عید نو

سلام

۱. منتظر یک بهانه شیرین بودم که برگردم و چه سعادتی که به روز میلاد امام حسن عسگری (ع) باز گردی که این روز برای من بسیارشیرین است. شیرین تر از شیرین.

۲. وقتی رییس تهدید کند باید برگشت هر چند کوتاه.

۳. امروز ۲۷ اردیبهشت است و باز برای من این روز عزیز و این سومین بهانه بود برای سلام دوباره با یارانی که چند وقتی است از آنها دور مانده بودم.

۴. تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی.



نصیر

گداخت آن همه برف دمید این همه گل شکفت این همه رنگ


الف) آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان ٬ می رود پای سپیداری٬ تا فرو شوید
اندوه دلی
دست درویشی شاید٬ نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب رود٬
آب را گل نکنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود !
مردم بالا دست چه صفایی دارند!
----------------------------------------------------------------------
میم) امروز سر کلاس ادبیات٬ معلم گرانقدر ما ـ که عدم وجود اثری از ایشان در این سرای مجازی  مایه تاسف و کم سعادتی است - به نکته جالبی اشاره کردند:
بعضی از اشعاری که  بسیار گفته شده و در واقع لق لقه زبان ها شده است.دیگر کسی به معنای آنها توجهی نمی کند.
----------------------------------------------------------------------
ی) چو رو می کنم سوی البرز کوه
بر آن اوج٬ پیداست سیمای تو.
چو بینم چکاد دماوند را
بر او سایه افکنده بالای تو.
چه رنگین بهشتی ست رویای من.
چه دنیای پاکی ست دنیای تو.
---------------------------------------------------------------------- 
نون) تا جهان است رسم یاری باد!
دوستی باد و دوستداری باد!

محمد امین