رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

کمیسیون تحقیق و تفحص !

1

هر چی میگذره ، سرها شلوغتر میشه ، الکی! وقتها بی برکت تر. این را از آب رفتن اعضای وبلاگ می فهمم و از آب رفتن کسانی که نظر می گذارند. حالا در مورد وبلاگ مهم نیست، ولی واقعا چرا اینجور شده؟ بالا رفتن تحصیلات با بالا رفتن انسانیت ، نسبت معکوس بر قرار کرده. پیشرفتهای تکنولوژیکی و صنعتی ، زندگی را راحت تر کرده ولی بی محتوا تر هم کرده است.ماجرای غریبی است.

2

ده تا دکترای روانشناسی هم که داشته باشی ، با عقلت با مردم حرف می زنی. نمی دونم چرا به این جماعت هیچ اعتقادی ندارم.احساس می کنم از هر مریضی که به ایشان مراجعه کرده یک مقدار بیماری روانی سرایت کرده و الان خود دکتر سردسته روانی هاست! دیدید حتما. تو تلویزیون لااقل دیدین. روانشناسها و روان پزشک ها یه جوری هستن خودشون. البته معلومه دیگه. کارها و حرفهاشون جوششی نیست که. زورکی و از روی کتابها و مقالاتی است که توی درسها خوندن. تا زمام امور دستشونه و اوضاع عادیه وضعیت خوبه ولی از اون که بگذریم و در یک جا  "خودشون" بشن ، می بینی خبری نیست. چون او خودش کی بوده؟ یک نفر که رشته دیگری قبول نشده و رفته روانشناسی یا علوم تربیتی و امثال ذلک. بگذریم.

3

سه شب پیش رفتم شهرک توحید و محل سقوط هواپیما رو از نزدیک دیدم. با یکی دو تن از شاهدان عینی هم حرف زدم. با maintenance های نیروی هوایی ارتش نیز. الان می تونم یک گزارش از علت سقوط ارائه بدم !

 

خیلی خلاصه می گم : از دیدن محل سقوط این بر میاد که هواپیما به صورت متمایل به بال چپ و بال راست بالا، سقوط کرده. با زاویه ای تو مایه های 80 درجه. یعنی اصلا قضیه اقدام به فرود توسط خلبان نبوده. اینکه جای باز پیدا کرده که بشینه و این حرفا ،همش کشکه. از سی ثانیه قبل سقوط اصلا کنترلی روی هواپیما نداشته. جلو محل سقوط یک برج دیگه ست که از بالای اون رد شده و اینجا افتاده. یعنی در فاصله پنجاه متر ، 40 متر ارتفاع کم کرده و این یعنی سقوط بدون کنترل. محوطه سقوط هم وسیع نیست . یعنی به اطراف و جلو کشیده نشده. اتفاقی بوده که اونجا خورده زمین. و به بلوک برخورد نکرده.

 

اینکه هواپیما با نقص پاشده و چرا نقص داشته و این حرفا ، کاری ندارم. ولی اون بالا خلبان می تونسته با این ایراد هر جای ایران ببره هواپیما رو بنشونه. تا مهر آباد که سهله. بنابراین اینکه فرودگاه امام ننشسته و توی اتوبان فرود نیومده و این حرفا هم بیخوده . چون اون فاصله تا مهر آباد برای این هواپیما در حالتی که سه تا موتور داره چیزی نیست و کاملا عادیه. مهرآباد هم ترافیک نداشته که بگن نیا و دور بزن و این حرفا. ولی از وقتی که خلبان متوجه اشکال شده ، بقیه اش اشتباه خلبان بوده. با دایره ای بسیار تیز دور زده و آخر کار نتونسته هواپیما رو صاف کنه ، چون هواپیما به سمت دو موتور سالم کج بوده و موتور باقیمانده از طرف مقابل ، موتور نزدیک به بدنه بوده و موتور دورتر از دست رفته بوده . و این خلبان با تجربه کمی که داشته ، و با زاویه انحراف زیادی که به هواپیما داده بوده ، با آن تک موتور نزدیک به بدنه ، نتونسه گشتاور لازم رو برای صاف شدن تامین کنه و وقتی دیده نمی تونه با این انحراف اقدام به فرود کنه ، تصمیم گرفته اوج بگیره ، دماغه را داده بالا و این کار را هم یک دفعه کرده ، هواپیمای سه موتوره و منحرف به چپ، یک هو دماغه اش رفته بالا و با توجه به عوض شده سریع جهت برای ملخها ، این کار برای ملخهای هواپیما به منزله ترمز بوده و باعث شده کارایی نداشته باشند( انگار موتور نداری) و هواپیما بدون هیچ کنترلی سقوط کنه. حتما بچگی ها که فرفره بازی می کردید یادتونه که اگر جهت دست را برای فرفره در حال چرخش به طور سریع و ناگهانی عوض کنید ، فرفره قفل میکنه . خلاصه این اتفاق افتاده و این دفه واقعا خطای خلبان بوده.

 

4

توی مهمون خونه هم بارون دیگه بند نمیاد

 

منصور

حالم بده

 

نخست آنکه

رویای من بسر اومده ، حالم بده

سر رفتنو چه خوب بلده ، حالم بده

 

و دوم آنکه

یادش بخیر ، دبیرستانی بودیم و اهل حافظ و سعدی . با یکی از دوستان "کری" داشتیم. از مریدان مولانا بود بعد هفت قرن! منم که حافظی ، شدیدا. بهش می گفتم:

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ......

می گفت: کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

اشعار سعدی رو هم دوتایی دستکاری می کردیم! یادش بخیر!

ما را همه شب نمی برد خواب        ای ساکن روزگار مرداب

در بادیه جوجکان بمردند                 وز شیر به لوله می رود آب

یه شعر گفتیم در بزرگداشت عظمت مقام معلم!

معلم قافله سالار عشق است / معلم پیر میدان دار عشق است

معلم گوشه ی تالار عشق است / معلم عنکبوت غار عشق است

منتها دیگه " رویای من بسر اومده "

 

سومین موضوع

یه شعر در وکردیم در ارتباط با سقوط هواپیمای سی یکصد و سی که شاید بذارم رو وبلاگ. دروغ و راست و شایعه و حقیقت قاطی شده. فعلا بحث اشکال در سیستم اکسیژن رسانی هواپیما مطرح شده و اینکه افراد قبل سقوط خفه شده بودن . که اگه یه نفر سوار این هواپیما شده باشه می فهمه حرف چرتیه. چون کابین این هواپیما اصولا pressurize نمیشه. نظامیه انگار. و به این فرض میشه رو هوا درش رو باز کرد همون طور که بارها دیدین چترباز ازش می پره.

 

و چهارمین حرف

شبیه خاطره نیستی ، حوصله سر نمی بری
از خواب و از رویا سری ، حتی خوش سلیقه تری

 

مطلب پنجم

این خالی بندی مدالهای اتمی اینشتین هم کلی جوک شده! همه می گن اصلا این مساله چی هست؟! کلی هم تکذیبیه.  از قرار معلوم یک گاف بزرگ بوده. حتی انگار "مدل" ، " مدال" گفته شده. سایتهایی هم که از این خانم "سروستانی" نقل مطلب کرده گویا ساختگی هستن.

یه چیزی تو مایه های نمایشگاه پارسال ژنو که " دو تن را ایستانیده بودند که دو پیک هستند و از بغداد آمده اند" که معلوم شد اصلا اعتبار بین المللی نداشته و یک نمایشگاه محلی بوده. و برای یک سری انگار مزایایی داشت.

ما متخصصیم در این زمینه ها. یک نفر که در کشور ما کلی به دانشمندی و کارهای مهم معروفه ، کلا همه دستاوردها و مدارکش خالی بندیه. اسم نمی برم چون موضع گیری میشه. یکی از این موسساتی که الکی مدرک دانشگاهی صادر میکنه برای آدمای عشق مدرک ، بهش دکترا داده بوده ! حتما می دونین ، هنوز هم در خارج از کشور جاهایی هست که مدرک می ده بعنوان تفنن.

 

ششم

آخه چرا؟! این درست نیست! باز هم چلسی و بارسلونا خوردن بهم اونم در اولین مرحله حذفی.  عین پارسال. من که می گم عمدیه. از این یوفای پدرسوخته هر چی بگی بر میاد! باید این بازی انجام میشد ولی فقط در فینال. واقعا نمی دونم در چنین بازی ای طرفدار کدوم هستم ولی یه چیزی ته دلم می گه بارسلون !

من فکر کنم مراسم قرعه کشی جام جهانی توی لایپزیک خالی از تقلب نبوده . اگه حال داشتم یه دفه مستنداتم رو می نویسم. البته حال بحث ندارم که یکی بیاد و دلایل رو رد کنه . یه جا گفتم سفر انسان به کره ماه در سال 1959 دروغ بوده و فیلمها و عکسها ساختگی و در استودیو ها گرفته شده، کلی مخالف پیدا شد. انگار فحش داده بودم! یا اینکه این حضرات ، پسرخاله کالینز و آلدریچ بودن!

 

آه آخر، باز هم آخر

 

دست ها افتاده ، سرها خمیده
چشم ها خشکیده، عطرها پریده
ماه هم دورِ دور ، آه اما نزدیک
روز هم بی روزن ، سرد ، سرد و تاریک
چه سرد و تاریک

 

منصور

 

چه کشکی٬ چه دوغی!

 

تلنبار شدن کارها در این هفته بعد از تعطیلی های متعدد ٬ عدم وجود حس و حال ٬ تنبلی ٬ کامنت نگذاشتن خوانندگان ٬ خراب بودن یکی از سرورهای بلاگ اسکای که امکان مبادله اطلاعات بین دو سرور رو سلب کرده و نمیشه به تنظیمات دست زد ، بخشی از دلایل آپ دیت نکردن وبلاگ در طول هفته ای است که گذشت.

یکی از طولانی ترین وقفه ها را در به روز رسانی وبلاگ مرتکب شدیم . در ارتباط با گذاشتن و نگذاشتن کامنت بگویم که کانتر وبلاگ شماره می اندازه ولی در طول چهار روز چهار نفر حال دارن کامنت بدن. این که نشد وضع . دوستان حال ندارن سر انگشتان مبارک را با کیبورد آشنا کنند. اینگونه باشد ٬ وبلاگ در مظان تعطیلی واقع میشود.

ولادت را می خواستیم تبریک بگوییم که گذشت. منتظر پست بعدی باشد. به امید خدا فردا.

بی بهانه یاد من باش

منصور

بن بست کوچه ای ست برای قدم زدن

 

1/

ماشینم درست شد! ولی چه فایده که دیگه نمیشه برد بیرون. هوا آلوده ، زوج ، فرد. عیب ماشین ، آشغال و مواد اضافی داخل بنزین بوده. یعنی در حقیقت اشکال ماشین نبوده. خیلی طول کشید که برسم به این نقطه. کلی چیزای دیگه عوض کردیم. حالا می فهمم سال قبل موندن ماشین توی اتوبان همین دلیل را داشته. و من فکر میکردم بنزین ندارم! هر آشغالی بگی توی باک بود. مکانیک می گفت سودجویی پمپ بنزینی هاست که چیزای دیگه قاطی می کنن جای بنزین می فروشن. مثلا نفت سفید. آشغال پاشغال هم داره.

 

2/

از اینهمه تعطیلی کلافه شدیم! نمیشه جبران کرد. من که عشقم تو خونه موندن و مطالعه کردن بود دیگه خسته شدم. حالا می فهمم به هزار و یک دلیل سر کار رفتن نعمته. یه مدل ایده آل زندگی برام این بود از لحاظ مالی تامین باشم که هیچ کاری نکنم و توی خونه فقط مطالعه و نوشتن و اینترنت. ولی دیدم نمیشه! آدم دیوونه میشه. اونم یکی مثل من که نصف عمرش رو "ول " چرخیده !

 

3/
و جام جهانی قرعه کشی شد و تلویزیون کولاک کرد که مستقیم پخش کرد و آخه چقدر سانسور؟ حالا مگه چی نشون میداده. فوقش یه زن با لباس جلو باز. نشون بده خوب. از مثله کردن مراسم و اونجوری پخش کردنش که بهتر بود. شانس آوردیم که مجری مرد بود !

 

4/

ما وام دار بلاگ اسکای هستیم. سرویس خوب و مجانی به ما میده و کارایی خوبی هم داره، ولی بدون خبر قبلی تعطیل می کنه ، عوض میکنه و یک term of service گذاشته که کاملا یکطرفه ست. می تونید اینجا  بخونیدش و ببینید که یه یکطرفه میگم یه یکطرفه میشنوید! نمی دونم از کی یاد گرفتن!

به هر حال یه اتفاق جالبی که افتاده اینه که سرورش یه error با حال میده! اونم اینه که هر تغییری که توی قالب یا یادداشتها میدی ، ذخیره میشه ولی اعمال نمیشه! توی قالب تغییر دادیم، اونجا هست ولی توی خود وبلاگ تغییری حاصل نمیشه. اینم یه سیستم منحصر بفرد از بلاگ اسکای هست که امیدوارم درست بشه.

 

5/

جمعه رفتیم کوه و بعدش استخر . جای خوانندگان ذکور وبلاگ خالی ! توی سونا یکی از داوران معروف فوتبال را دیدیم که همراه یکی از داورهای منطقه دو اومده بود اونجا. این آقای داور فعلا از قضاوت معلق شده و طبیعتا با فدراسیون خیلی چپه. بلند بلند به همه بد و بیراه می گفت. من که می دونستم اوضاع از چه قراره از اشک تمساح و قیافه حق به جانبش لجم گرفت. همین داورهای منطقه دو ، دیروزش با نا داوری یه کار کردن تیم فوتبال ما ببازه. یه وقت اشتباهات داوریه ، یه وقت یکطرفه سوت زدن عمدیه که همه می فهمن. خلاصه این آقای داور معروف با آدمهایی که همراه بود ، اگه یه ذره توی پرت بودنش شک داشتم دیگه برام مسجل شد!

 

6/

راهمایی و رانندگی تهران  بی عرضه ست. سوء مدیریت. فقط خوب جریمه میکنن! سر چهارراههای مهم که چراغ نداره و باید یه مامور وایسه ، نیستن. آنچنان ماشین ها بهم می پیچن و گره می خورن که بیا و ببین. باور کنین رد شدن از این چهارراهها ، جنگه ! رانندگی نیست. اونوقت جاهای ردیف و مرتب تا دلتون بخواد هستن جهت نوشتن جرائم. و پارکبان ها ! همه چیز مسخره ست. افتاده دست یه سری آدم شوت و ضعیف . اصطلاح دیگری نمی گم! فرهنگسازی کنیم باور کنین تا حدی جواب میده. ولی نمی کنن که . مگه کمربند بستن جواب نداد؟ یه مدت کم کار کنن رو اینکه مثلا مینی بوسها و اتوبوسها تو ایستگاه که وایسادن خاموش کنن. خوب این قضیه راه می افته. باور کنین. ولی نمی کنن.

 

7/

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن

 

منصور

واسه هرکی دل من تنگ می شه/ تا می فهمه دلش از سنگ می شه!

 

می توان راز دهان یار را تفسیر کرد

در نزاکت های فکر ما رسیدن مشکل است!

۱/ بعد از مدتها ، این حداقل فرصتی رو هم که دست داد ، گفتیم ادای دین کنیم به رویای نیمه کارمان و جناب رییس ! حرف برای گفتن از این مدت بسیار و و قایع کثیر و زبان حقیر قاصر و مجال اندک ، بسنده کردیم بر همین که  در لحظه در دل داشتیم و بر کیبورد جاری می شد ، متناسب با حال و ...:

پابرهنه ها!

گفتند ما مصلحیم و پیرو مصلحت و با مصلحت حقیقت را ذبح شرعی کردند و گفتند ما خون به حق از حقیقت می ریزیم که قوام دین ما خون شماست!بعدها دیدند بد شد ، از همان دین پیدا کردند  که خون نجس است و باید خونها را از زندگی ها پاک کرد!!! ذهن های خونی مالی ما را شستند و ما طاهر شدیم و آنها معصوم!  کار ما شد طهارت و کار آنها عصمت. ما همه چیز را آب می کشیدیم ، آنها به همه چیز آب می بستند.

دوباره دیدند بدتر شد و این بار آب را به روی همه چیز بستند و گفتند به همان مصلحت : شما محدودید نه مسئول!

ما هم نوشتیم « با مسئولیت محدود » و رفتیم پی کارمان با همان محدودیتی که مسئول گفته بود. دیدیم اینجور اینجا نمی شود کار کرد ، رفتیم آنجا کار کنیم ، آنجا متجدد شدیم آمدیم گفتیم: شما متحجرید، گفتند :نه ما متعهدیم، گفتیم: نه ...!

در این گفتگوها بود من به دنیای این جا آمدم، شنیدم، بزرگ شدم و حالا مانده ام و فریاد می زنم : کسی هست بند بستن یاد من بدهد؟ این بندها هی به پایم گیر می کند و زمین میخورم ! بند کفش هایم خیلی بلندند!

آنها می گویند: مهم نیست ، خدا رو شکرکن به زمین خودی می خوری، سنگ خودی به سرت می خوره! ما این سرزمین رو برای همین زمین خوردن توش برات حفظ کردیم! و گرنه الان تو زمین دشمن میخوردی زمین!!!

اینها می گویند:ما خودمان در بندیم ، چه جوری به تو بند بستن یاد بدیم؟ بخشید تو نمیتونی باز کردن بند یادمون بدی؟تو که بندهات بازه! بیا...بیا...!

نگاهشون می کنم، کفشهامو در میارم و پرت میکنم جلوشون، پابرهنه راه  می افتم ، مثل همه ، مثل بقیه ، نه هیچکدوا از اونا!!!

۲/

در باغ پر شکوفه ، رگبار صبحگاهی گنجشکان ، چیزی کم از هجوم ملخ ها نیست،گهگاه دوست بی آنکه خود بخواهد در کار دشمنیست. 

دلم برای ادبیات میسوزد ، دلم سوخت وقتی شنیدم غلامحسین ساعدی در تنهایی های دهه شصت در حومه پاریس آنقدر خون استفراغ کرد که جایگاهش گورستان پرلاشز پاریس و کنج غرب شد، باز خوب است در کتابهای درسی اسمی از او هست  ولی دلم آتش گرفت وقتیکه فهمیدم در میان این همه درس کتابهای فارسی حتی نامی هم از شاملو نیامده شاید به خاطر آن بود که گفت: دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ! و شاید هم به خاطر پریای خسته دلش بود و اشکم درآمد که وقتی در سالگرد رفتنش به جوانان خواب زده شهر التماس کردند که مگر چندتا شاملو دارم؟ آنگاه ۴۰ ، ۵۰ نفر در امامزاده طاهر گرد آمدند.باز هم دلم سوخت که گفتند فروغ ، دروغ بود باور نکنید، صادق ضلالت بود و بدتر از سگی ولگرد و دکتر شریعتی در برهوت کویرش بی دین و شریعت! و همه ممنوع الچاپ!!! (هرچند نسخه های قدیمی اینها از سر لجبازی و کلاس هم شده پرخواننده و عزیز جوان امروزیست!) ولی رفتند و امروز که من و تو هستیم سایه کجاست ، از حالش خبر داری ؟ دکتر کدکنی چه میکند؟ چند شعر از آتشی خوانده بودی که...! نکند منتظر پیام تسلست رییس صدا و سیما هستی که...!

حیف سینما نبود که سیاست سانسورش کرد و یا ورزش که بازیچه سیاستمداران شد و تفریح و تبلیغ قدرت! قداست دین بماند که نمیشود حرف سیاسی زد ولی ای کاش جای همه اینها قدری سیاستمان را سیاسی میکردیم نه ادبیاتمان را درباری !

 ای کاش قداست قسم خدا بر قلم را نمی شکستیم و برای هرکسی نمی نوشتیم!

۳/ و من در آخر برای تو مینویسم و با توام ، ای لنگر تسکین ! ای تکانهای دل! ای آرامش ساحل! ... با تو ام ای غم! غم مبهم ! ای نمی دانم ! هر چه هستی باش ! اما کاش... ، نه ، جز اینم آرزویی نیست ، هرچه هستی باش ، اما باش!

                                                                               علیرضا