رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

The last time I cried

 

1- دِ لامصب ! چرا وبلاگ رو نمی خونی! اینهمه نوشتم یه بار هم نیگاه نکردی! واسه خودم که نمی نویسم ... بخون .

 

2- از فردا تا آخر هفته نیستم. به امید خدا میریم مسافرت . ببینم اعضاء چه می کنن.

 

3- فراخوان برای جذب عضو جدید :

 

تا سه نفر عضو جدید برای وبلاگ نیاز داریم. همونطور که مطلعید ، یه تعداد اعضاء به علت مشغله کاری عملا مدتی است که دیگه نمی تونن همکاری کنن . باید به فکر جانشین بود. کسانی که مایل به همکاری هستند به آدرس وبلاگ ای میل بزنن و اعلام کنن. بدیهی است پس از طی مراحل گزینش (!) و بررسی های عدیده ، افراد پذیرفته شده اعلام خواهندشد.

 

4- یکی از خوانندگان که بیش از یک سال است مطالب وبلاگ رو دنبال میکنند ، یک ای میل  فرستادن و چیزهای ارزشمندی نوشتن که برام خیلی قابل استفاده بود. البته من ایشون رو در عالم واقع نمیشناسم و خواستن که ناشناس باقی بمونن . حالا من نمی دونم خوبه یا نه ولی اکثر نظر دهندگان وبلاگ من کسانی هستن که از نزدیک می شناسمشون. قسمتی از نوشته ایشون رو بدون هیچ تفسیری می آرم:


«اینکه نوشته بودید اگر وضع کامنت ها به همین صورت باشد از این به بعدنخواهم نوشت
دلیل اصلی نوشتن این میل بود .نمی خواهم بگویم خیلی زیادند ولی هستند
کسانی که
فقط می خوانند و نظر نمی دهند.
راستش را بخواهید بعضی اوقات نوشته
هایتان آنقدر خصوصی می شود که اصلن جای
نظر دادن باقی نمی گذارد بعضی روز
هاخودتان همه چیز را می گویید و فکر می کنم
حرف حساب نیازی به تایید و تمجید
ندارد.
  می دانم شما برای تایید و تمجید نمی نویسد.
  نظر دادن مستلزم درک شرایط نویسنده است اگه درک نشود همان بهتر که نظری هم داده
نشود گاهی اوقات هم میخواهم نظر بدهم اما جرات نمی کنم.
 راستش را بخواهید عقاید شما کمی آدم را می ترساند ....
  نمی شود با خواندن نوشته های کسی و چند خط روز مرگی و ....به قضاوت نشست ولی 
راستش را بخواهید ناراحت بشوید یا نشوید از نوشته هایتان بوی خودخواهی و
عقل
کل
بودن می آید می دانم که اینطور نیست اما من هر کسی را دیدم در باره ی
نوشته های
شما چنین نظری داشت البته هستند کسانی که شما رو در دنیای واقعی
می بینند
و می شناسند و این امر را تکذیب می کنند اما انتقادهای تند و برداشت
های کشداراتان
از زندگی آدم را می ترساند
....

 حرف زدن برای کسی که احساس می کند عقل کل است بی فایده است چون او
 همیشه
حرف خودش را می زند و همین می شود که خیلی ها اصلن نظری نمی دهند
 چه موافق
چه مخالف...»

 
۵- عشق درگیر غروب درد است،
     باز هم طلوع ما را عشق است

منصور

ما گدایان خیل سلطانیم ...


اول دفتر:

تقویم نهادن و تقویمی کردن ایام البته که امری است وضعی و مسلم است که قرارداد بشری در نامیدن و نشان کردن روزها وشبها ذاتا ارزشی بر ساعات و دقایقی که بر نوع بشر میگذرد مترتب نمی کند. اما روزهائی هست که به قاعده حادثه ای ممتاز می شود در مقطعی از زمان یا حتی در تاریخ زندگی آدمیزاده. فردا هم یکی از این حادثه هاست. واقعه ای سترگ که شرافت و بزرگی اش را از آفریده ای شگرف و بی نظیر وام گرفته است. می گویم آفریده ای شگرف چرا که امام علی (ع) گرچه آدمیزاده بود اما به شهادت عارف و عامی مرزهای انسانیت را درنوردید. و می گویم بی نظیر چرا که از زمان پیدایش او تاکنون به رغم توسعه رسانه ها و ثبت و ضبط هر چه دقیقتر وقایع هنوز شخصیتی به بزرگی او به یادآورده نمی شود. بنگرید بر متون ذاکرین تاریخ از مسلمان تا مسیحی و یهودی و حتی لامذهب در همین قرن گذشته تا مایه فضل و بزرگی او را دریابید. به قول آن مسیحی شریف امام علی مشعلی بود مر انسانیت را و دژی بود حق و عدالت را. در وصف او قلم حقیری چون من به گردش نمی آید و شرف و فضل او بسیار فراتر از حدود چون منی است. فراموشمان اما نشود که فردا روز بزرگی است چون آفریده این روز انسانی بزرگ و به بیانی انسانی کامل بود. و اگر میخواهیم بزرگ بداریمش باید تلاشمان گام نهادن در جای پای او باشد به مدد هم او گرچه در توان خویش نبینیم که حتی به غبار پای آن عرش نشین فلک پیما هم نرسیم که:

ای پادشاه سایه ز درویش وا مگیر
ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است
 
ولادت باسعادت مولود کعبه و اسوه حق پوئی حضرت امام علی (ع) بر همه عالمیان مبارک باد.

دویم:

منصور عزیز ما بغایت گله مند است از روزگار. آنچه او از آن بعنوان رفتار دوگانه محصلان و اولیاشان یاد می کند منحصر به مدرسه و مکتب نیست. در هر کاری که باشی این روزها دقیقه به دقیقه این نقاب بر چهره داشتن مردمان را حس می کنی با تمامی وجود. نمی دانم چه بر این جامعه گذشته است که بیسواد و تحصیلکرد، رئیس و مرئوس، مرد و زن، کودک و بزرگ و ... همه به سمت و سوی دوروئی، ریا، منفعت طلبی و نیرنگ و دروغ می شتابند بی لحظه ای درنگ. عجبا که نام سیاست و کیاست هم بر آن می نهند و آنهائیشان که دین مدارند هم سخنی از معصوم فرا راه این کژراهه می نهند که المؤمن کیس. پناه میبریم به خداوند بخشاینده. خلاصه این که پای بست این خانه در حال  فروریختن است و این مائیم که چون موریانه افتاده ایم به جان این عمارت نیمه ویران...

آخر:

ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یـــــــــار عزیز نتوانیم

محسن

لحظه رهایی ما پس چرا اینجوریه


این پست به یاد قدیما یه کم طولانیه ، خواهش میکنم بزرگواری کنید ، حوصله کنید و بخونید و نظر بذارین .

 

اولین مطلب – تبریک 13 رجب )

 

 


میلاد مبارک مولود کعبه ، امیرالمومنین ،
حضرت علی علیه السلام را
به تمامی شیعیان و خوانندگان عزیز
تبریک و تهنیت میگویم .

 

دومین مطلب – نظر ندادن ها )

 

یه مسافرت رفتیم برگشتیم ، یاللعجب ! نظرات فقط یه دونه ! اونم گلی به جمال محمدحسین که آبروداری کرده. چه اتفاقی افتاده؟ هیچکس دیگه حال نداره نظر بنویسه. چقدر رقص انگشتان روی کیبورد سخت شده. حداقل انتظار داشتم محسن که براش کلی تعارف تیکه پاره کردیم یه چیزی بنویسه ! اگه به همین منوال باشه تعطیلش میکنیم. چون اگه بخوام برای خودم بنویسم که توی دفتر خاطرات مینویسم. وبلاگ موجودیتش به نظرات خوانندگانه. مطالبتون رو بگید بابا. البته کانتر شماره انداخته . بازدید کننده موجود ولی نظر دهنده مفقود!

 

سومین موضوع – اعتکاف و صداوسیما )

 

اعتکاف خوبه؟ اینم توسط صداو سیما تبلیغاتی شده. نسبت به تلویزیون شرطی شدم. هر چی رو که تبلیغ میکنه به درست بودن عکسش مطمئن میشم! خدا رو شکر خیلی اسلام رو تبلیغ نمیکنه که ...! استفاده ما از تلویزیون فقط فوتبالهای مستقیم اروپایی.

 

چهارمین حرف – ماجرای آقا رضا ! )

 

در یکی از پستهای قبلی در مورد اینکه روی معلم ها جایگاه بالایی ندارند و به صورت جدی کسی روشون حساب باز نمیکنه، مطلبی نوشتم.( با عرض پوزش از علمای علم ادبیات که از اصطلاح "حساب باز کردن" استفاده کردم چون گرته برداریه) میتونید اون مطلب رو  اینجا ببینید. میخوام به نکته ای دیگه تو این زمینه اشاره کنم:

 

طرفای ما یه مکانیک هست که از این به بعد بهش میگیم "آقا رضا" . این آقا رضا الحق و الانصاف کارش خوبه . مشتری هم زیاد داره. طبیعتا کسی که هی بهش مراجعه میشه و مردم بهش نیازمندند، قیافه هم میگیره و تاقچه بالا میذاره. جواب سلام به زحمت! سگرمه های تو هم به ندرت باز میشه! چرا که روزی بیست تا آدم که ماشینشون خراب شده و مستاصل شدن میرن سراغش و نازش رو هم مجبورن بکشن و هر کس هم که ببینه نازش خریدار داره ناز میکنه دیگه!

 

ولی این جماعت که وقتی ماشینشون خراب میشه میرن سراغ آقا رضا ، هیچکدوم بطور جدی براش جایگاهی قائل نیستن. برای اینکه کارشون راه بیفته هی" آقارضا  آقارضا " می بندن به ناف طرف ، مخلصیم و چاکرم و فدات بشم و از این حرفا. چرا که آقا رضا بیشتر توجه کنه و کارشون رو بهتر انجام بده و بیشتر مایه بذاره و سمبل نکنه و ... ولی خارج از مغازه مکانیکی و یا وقتی که ماشین طرف مشکلی نداره ، آقا رضا کیه ؟! البته شاید جای دیگه هم آقا رضا رو ببینن ، مثلا بره ادارشون کارش رو راه بندازن ، براش از سفر بر میگردن چیزی ببرن ، سررسید شرکتشون رو بهش بدن و ... منتها هیچ کدوم باارزش نیست. همش در راستای اینه که ارتباط بیشتری پیدا کنن و دفعه بعد کارشون بهتر و سریعتر انجام بشه . ماشینشون رو بفروشن یا اینکه خدا بهشون یه پرشیایی ، 206 ی ، مزدایی بده که مکانیکی نخواد و دیگه کارشون به آقا رضا نیفته ، تو خیابون از کنارشون رد بشه هم نیگاش نمی کنن. عوض اون همه قیافه گرفتن و بی توجهی هاش رو هم که آقا رضا در زمان قدرتش و احتیاج اینها انجام میداد سرش در میارن و این قصه ادامه دارد ...

 

پنجمین ایستگاه – حدیث تکراری جایگاه معلم )

 

خلاصه این ماجرا نقل کار ماست. اکثر جماعت دانش آموز و اولیاء محترمشون همون معامله ای رو با ما دارن که جماعت ماشین دار با آقا رضا ! تعارف تیکه پاره ما میکنن و احترام میذارن به این جهت که بچه شون زیر دست ماست.هر چه ما رو تحویل بگیرن و القاب و عناوین به نافمون ببندن ، لابد با بچه شون خوشرفتارتریم و راحت گیرتر ! کارشون که تموم شه و از مدرسه که برن بیرون هیچی . هیچ کس رو نمیشناسن. برای ما در محدوده مدرسه، شان قائلند و اونم فقط در اطراف حوزه کاریمون در ارتباط با بچه شون. همون طور که افراد برای آقا رضای قصه ما فقط تو مکانیکیش شان قائل هستن اونم فقط برای ماشین درست کردن. ولی بابا ! ماجرافرق داره! ما مکانیک و بچه ها ماشینها نیستن. فرق داره. همه چیز ما روابط انسانیه.

 

حال بهم زنه ! ولی دانش آموز امسال که بچه اش زیر دست منه میاد تا کمر خم میشه ، سال بعد که من دیگه باهاشون کاری ندارم ازکنار آدم رد میشه نگاه هم نمیکنه ! وای ! این همون آدمه؟ البته این رو هم بگم. استثنائاتی هم هست . همه اینجور نیستن. من بعضی ها رو که تعدادشون کم هم نیست دارم میگم.

 

زن ذلیل دیده بودیم ، بچه ذلیل هم اختراع شده! یه سری "بچه ذلیل" هستن . ما با بچه ش گرم بگیریم و خوب باشیم و بهش گیر ندیم و چیزی بهش نگیم ، بچه میره ازمون تعریف میکنه و میگه فلانی خیلی باحاله! اونوقت باباهه یا مامانه میاد مدرسه یک ابراز ارادتی میکنه که بیا و ببین ! وای به روزی که به یکی بگیم بالای چشمت ابروست ! می شیم شمر بن ذی الجوشن ! و پدره میاد برامون یه منبر تربیتی میره و رهنمود میده و ما هم که سراپا گوش !

بازهم میگم که همه اینطور نیستن ولی خیلی ها کارشون از این الگو تبعیت میکنه. خلاصه اینجوریاس! اینم یه ماجرای ما بود که به عرض رسوندم !

 

حرف آخر – حرف دل )

 

این بیت هم از حسین منزوی در ارتباط با اینکه صد بار تصمیم گرفتم و سرش نایستادم:

 

من خود نمی روم دگری می برد مرا

نابرده باز سوی تو می آورد مرا

 

منصور

قصه ی مکرر

1-

شعر زیر ، دو بیت از یک غزل "حسین منزوی" شاعر توانای معاصر است که به تازگی خیلی با آثارش سروکله میزنم و حال میکنم. شعرهایش بسیار قوی ست. نافذ و در اوج احساس. 

 

این دو بیت شرح حال روزهای اخیر من است . عهدی که با خود بسته و محکم کرده بودم ، شکستم و راهی را که سوگند خورده بودم دیگر در آن گام ننهم، دوباره درنوردیدم. چون چشمش قلب مرا نشانه رفت و این بار هم توانست به هدف بزند.

 

ببینید چقدر این شعر لطیف است . مخصوصا مصراع اول. فقط امیدوارم بتوانید درست بخوانید و معنای " کلف " را هم بدانید. ( البته خدمت حاج محسن جسارت نباشه! داریم درس پس می دیم!)

 

عریان شدیّ و عطر علف زد

شب یکّه خورد و ماه کلف زد

 

چشمت نشان گرفت و نگاهت

این بار هم به قلب هدف زد

 

2-

من احمق رو بگو! واسه چه آدمایی می شینم شعر می گم! بجای قدرشناسی به آدم زرشک تعارف میکنن...واقعا که خرم ، خیلی خرم.     

                                                                  « نقل از آلبوم شهرقصه(خاله سوسکه)»

3-

توی ماشین موقع رانندگی ، وقتی تو خیابون راه میرم ، موقعی که دستم بنده، مطالب جالبی به ذهنم میرسه که توی پست بعدی وبلاگ بنویسم، ولی می شینم پای کامپیوتر یه دونشم یادم نمیاد. فکر میکردم حواس پرتی گرفتم ولی بیشتر که دقت کردم دیدم نه! من زیاد مطلب تو ذهنم میاد . یعنی بیش از متوسط افراد و طبیعی است که یه سری اش هم یادم بره. صبح تا شب مطالب ریز به ریز زیادی است که به من برخورد میکنه و بعضی وقتا هم کلافگی میاره. بعضی از همکاران من خودشون رو راحت کردن و کارشون در این قسمت سبک شده. و می رسند هی گزارش تهیه کنند و  فرم تکمیل کنن!

 

چند وقت بود که دائم احساس خواب آلودگی میکردم و ساعت هفت بعد از ظهر هر کی منو میدید و کاری داشت یا حرفی میخواست بزنه ، وقتی می دید چقدر خسته ام بی خیال می شد. وقتی می رسیدم خونه می افتادم. فکر کردم مریض شدم یا مشکلی تو این مایه ها. بعد که بیشتر دقت کردم دیدم نه بابا ! به خاطر کم خوابیه. روزی سیزده ساعت کار یکسره و خفن به طوری که اکثر روزا نمی رسی ناهار بخوری ، اونوقت شبی 5 ساعت خواب. دلیلش رو که پیدا کردم خیالم راحت شد ولی راه حلی براش نیافتم! می تونید راه حلی ارائه بدید؟

 

4-

حیف که طبق اساس نامه ، سیاسی نوشتن توی این وبلاگ ممنوعه وگرنه در مورد کابینه پیشنهادی آقای احمدی نژاد سخن بسیار است !

 

5-

چشمی به تخت و پخت ندارم ، مرا بس است

یک صندلی برای نشستن کنار تو                                        «حسین منزوی»

 

 

منصور

باز رسیدیم ز بالا و پست

1-

یاران ره عشق ، منزل ندارد

وین بحر مواج [حبیبم] ساحل ندارد

 

2-

از مشهد رسیدیم، خوب مسافرتی بود. گفتنی زیاد دارد. چهار بار آشپزی کردم!  اونم برای نود نفر ! فقط یه رقمش رو بگم یه سوپ پختم که خودم تعجب کردم . آخه اولین بار بود ! تا حالا سوپ درست نکرده بودم، به عبارت دیگر اصلا بلد نبودم. ولی شکر خدا سر بلند شدم !

چهار پنج نفر هم تلفات داشتیم ! سر فوتبال ، سر بازی اسکواش! موقع بازی استپ هوایی !! خلاصه همه بیمارستانهای مشهد رو یاد گرفتم !

دو سه جا هم بیشتر نرفتم . خلاصه اینکه با خواب میونه بهتری داشتم تا با گشت و گذار. اوضاع و احوال معنویت هم بدک نبود ! حال و هوای زیارت...

 

عصر یک روز در حرم یه آقایی اومد طرفم شروع کرد نحوه زیارت کردن بهم یاد دادن.نه من چیزی پرسیده بودم و نه حتی نگاهم بهش بود. اومد و راسا شروع به حرف زدن کرد. ما هم سراپا گوش. حالا ما خودمون زیارت کردن به همه یاد می دیم! منتها یه چیزای خیلی عمیقی گفت. بسیار عالی. به حرفهاش عمل کردم. اولین نتیجه ش رو همون شبش دیدم. یه کارایی کردم و حرفهایی زدم . ان شاءالله نتیجه مطلوب بده . تا خدا چه خواهد.

دعا تعطیل ! زیارت جامعه خوندن لغو ! فقط حرف و سکوت.

 

3-

بعد از ظهر یه دقیقه اومدیم بازی بایرن مونیخ و لورکوزن رو ببینیم . صد دفعه تلفن زنگ زد ، موبایل زنگ زد . زنگ در خونه رو زدن. صدام زدن کار داشتن و... کوفتمون شد! ولی عجب بازیکنی شده این علی کریمی. خیلی قشنگ و موثر بازی کزد . دویدن علی کریمی رو هم دیدیم! دفاع میکنه، تو حمله شرکت میکنه، پاس گل میده، گل میزنه، خطا میگیره ، باعث میشه داور کارت به بازیکن حریف نشون بده . بیخود تعویض شد. فقط چون نیمکت نشینی زی روبرتو فشار وارد میکنه. بعد تعویض کریمی بازی بایرن افت کرد.  

 

4-

احتمالا دوشنبه برم اردبیل – سرعین . یه برنامه صعود سبلان داریم. امیدوارم وقت کنم برم. یه هفته نبودم و کلی کار عقب افتاده...

 

5-

مجمع خوبی و لطفست عذار چو مهش

لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش

 

منصور