رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

یک غزل

 

این غزل در بین غزل سرایان معاصر ٬ مشهور است. در کتابها هم زیاد دیده میشه.  قبلا یک بیتش رو نقل کرده بودم. اینم کاملش .

یه پست هم به زودی می دم اگر خدا بخواد.

یه جورایی میشه با این شعر ارتباط  برقرار کرد بخصوص که همه ما یه وقتایی بی وفایی کشیدیم...

 

... و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ست

                         برای با تو نشستن بهانه ی خوبی ست

 

حیاط آب زده ، تخت چوبی و من و تو

                         چقدر بوسه،چه عصری ٬ چه خانه ی خوبی ست

 

قبول کن به خدا خانه ی شما سارا

                        برای فاخته ها آشیانه ی خوبی ست

 

غروب اول آبان قشنگ خواهد بود

                       نسیم و نم نم باران نشانه ی خوبی ست

 

بیا به کوچه که فردیس شاعری بکند

                       که چشم تو غزل عامیانه ی خوبی ست

 

کرج؟... سوار شو... آقا صدای ضبط اگر...

                       نخیر کم نکن آقا... ترانه ی خوبی ست

 

به خانه باز رسیدیم و چای می خواهیم

                      برای بوسه گرفتن بهانه ی خوبی ست

 

                                                              «حسن صادقی پناه – فردیس کرج»

 

منصور

 

 

حرمت خلوت ما کو؟

 

ما که کلا" نفهمیدیم چی شد! سلامی و خداحافظی و پستی و پیامی!

 

یاران ز چه رو رشته ی الفت بگسستند        عهدی که روا بود دگر باره نبستند

ما را دگر از پهنه ی دشمن گله ای نیست   کان عهد که بستیم رفیقان بگسستند

 

آن پست 15 تیر محتمل حامدی ست. که اول شخص است و امضایش مثنی . و علیرضا پست آخرش نبود و گویی اسمش بر سبیل تحاشی ( همان رودربایستی خودمان!) در ته آن پست آمده.

 

خوب است که بسوی پیشرفت برویم . وبلاگی تازه و خونی تازه در قلم ما.خدا پشت و پناهتان. روزمرگی شاید نویسنده وبلاگ ترنج را با خود برده باشد ولی خوانندگان خود را هرگز. هنوز تعدادی از خوانندگان گمشده های خود را در اینجا می جویند( بگذریم که لطف آنان است چون با این قلم ضعیف چیزی گیرشان نمی آید!) همین خاطرات مدرسه میم و حرفهای شاکیانه از در و دیوار ، که گفته اند ما خوشمان می آید و البته من برای خوش آمد و بد آمد کسی نمی نویسم که برای دلم می نویسم و هر که خواست آمد و هر که نخواست در آدرس بارش تایپ نمی کند ترنج دات بلاگ اسکای دات کام.

 

این حامد عزیز را هم دوسش داریم! روح هنرمند ها لطیف است . با مطالب من پژمرده . خودم را نمی بخشم!

 

بعضی از این کامنتها از حد فهم من خارج بود! و دیگر اینکه احساس می کنم بعضی از دوستان یک جمله هایی قشنگ دیده بودن و می خواستن یک جایی استفاده کنن. حالا به مطلب نمی خوره مهم نیست که . قافیه رو بچسب !

 

باز هم حرف هست. فعلا که دارم می رم مشهد. ایشالا بعد از برگشت در مورد پست علیرضا مینویسم.

 

منصور

بدون عنوان !

به یاد قدیم دوباره می شمرم :

 ۱ . اولین جمله من تو ترنج ( رویای نیمه کاره سابق ) عصر پنجشنبه پنجم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد و سه ! : « دلم می خواد میوه ممنوع رو بچشم ! مزه اش یادم رفته.دیگه بعد از این همه سال تلخی اش از دهنم رفته. ... ! »

شروعش از اینجا بود و همونجا دروازه ورود من به دنیای مجازی و وبلاگ شد ، اول ترنجی شدنم از اون شب جمعه بود و از اون روز چه آدمایی از چه جاهایی اومدن و رفتن ( در اون حد که قرار بود اون موقع یه تیم فوتبال بشیم به قول یه خواننده : میگم چه طوره یه نفر دیگه رو هم بیارین. آخه اون جوری می شین یه تیم فوتبال کامل ! ) ، از در و دیوار و زمونه نوشتن ، جلسه وبلاگی گذاشتن و لیست نگارندگان ترنج کم و زیاد شد ( مگر بر حسب قدمت که خب طبعا قدیمی ترین همیشه موندگاره ! )  و امروزم من بعد از سه سال اسمم از اون گوشه حذف میشه !

حرفم واسه اینجا اینه که فقط :

مرا به یاد نگه دار!
مرا به یاد نگه دار!

دوباره بوسه ی جادو، به خاطرم بسپار!
نگاه آخر آهو، به خاطرم بسپار!
هجوم بغض غزلْ گو ، به خاطرم بسپار!
مسیر خاطره تا او ، به خاطرم بسپار!

مرا به یاد نگه دار، همیشه در یادم!
که من تمام غزل را به چشم تو دادم!
مرا ببر به حصارت که خسته از خویشم،
ببر که با تو از این بند کهنه آزادم!

۲ . تشکر میکنم از علیرضا به خاطر اولین مطلبش و ورودش رو خوش آمد میگم. امیدوارم موفق باشه. ( نظر رییس ! منتهی اولیش !!! )

شیرینی وصال را نخواهم به قیمت  تلخی که در وداع هست. ( بازم نظر رییس ! انگاری آخریش و احتمالا یکی مونده به آخریش !!! )

دیروز یه مختصر با رییس صحبتی داشتم ، نمیدونم تا چه حدیش جزو پشت درهای بسته محسوب می شد ، ولی اونچه که به نظرم میاد بگم و خوبه ، اینه که به قول ایشون وبلاگشون بیشتر یه جور وبلاگ شخصیه که خودشون به سبک خودشون اون چیزی رو که دوست دارن می نویسن ! و یه سری دیگه هم از دوستان بودند و هستند و احتمالا خواهند اومد ! و به خاطر اقتضای جایگاه رییس خیلی از آدما میان اینجا و خلاصه زیاد به این وبلاگ سر میزنن ! و باز هم به فرمودشون شاید دیگه اینجا واسه من جایی نبود ، شاید باید خودم برم یه جا دیگه بنویسم ! در هر صورت از رییس به خاطر لطفاشون و ( به قول خودشون تبعیض هاشون در حق من !!! ) باید یه مرسی گفت ! این خونه خودش صاحب خونه داشت ! خب منم باید برم خونه خودم ، دیگه !

( وسط نوشت : توی آرشیو کنار صفحه ، دی ما ۱۳۸۴ رو که بیارید ، اولین پست به اسم لطیفه قرن که نوشته منه و جدای از خودش که مربوط به رییس  ، تو نظراتش رییس یه چیزی گفته که همونجا می گی : ای روزگـــار !!! حبذا و زهازه ! )

حرفم واسه رییس اینه که فقط :

هم قسم! کجای این فاصله ای؟
تو کدوم سطر همین دلْ گله ای؟
نگو چش براه خورشیدی هنوز؟
آخ! چه طاقتی ! عجب حوصله ای!

۳ . نظر دو نفر از خوانندگان عزیز :
 ۱/۳)یه مدتی بود نیومده بودم اینورا...حالا که میام میبینم اقای علیرضا خوب از وقتی که رییس تاهل اختیار کرده زمام امور رو به دست گرفته ها...رییس کجایی... که نایب ات داره خیلی ازت میزنه جلووووووووووووو :پی (جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵ )


۲/۳)سلام منصور جان،
راستش این تنها شما نیستس که دل و دماغ نوشتن نداری، بنده هم دیگه میلی به کامنت گذاشتن در این وبلاگ ندارم. ای کاش هنوز این رویا نیمه کاره بود! حقیقتش حرف تلخیه ولی می زنم: چراغ وبلاگ شما مرد! یعنی این نویسنده شما مرگ رویای نیمه کاره را رقم زد! فقط دلم از این می سوزه که یه صدائی تو گوشم می گه کاش این چراغ ایستاده مرده بود.( چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۵ )

از همه اونایی که زیادم هستند و به ترنج سر میزدند ممنونم ، حالا به خاطر هر چی و هر کی !!! اگه تحمل کردید یا استفاده در هر صورت برقرار باشید !

حرفم واسه خواننده ها ( چه نظر بذاراش و چه بیننده هاش ! ) اینه که فقط :

 اگه فرصت داده بودی ، نحسی سیزده به در بود
 با تو شمع بودن من ، یه سر از ستاره سر بود
 اگه فرصت داده بودی ، این حصار رو می شکستم
 بین موندن و نموندن ، با ترانه پل می بستم
اگه فرصت داده بودی ، می نوشتم خنده ها رو
 پر می کردم با ترانه ، جای خالی صدا رو

 هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که شب
 از نگاه من مث یه روز تازه روشنه
هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که عشق
 مثل خورشید رو نوک قله ی آواز منه

۴ . و حرف آخرم و آخرین جمله من تو ترنج ( رویای تازه فعلی ) شب سه شنبه نوزدهم تیر ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش ! : من هرچی که نوشتم فقط برای تو بود و به امید اینکه تو ، یه روز شاید بیای اینجا و بخونی ! نمیدونم چند بار اومدی و چند بار از من خوندی ! دلم فقط واسه تو تنگ میشه و بس !

هم حرفم واسه تو بوده و هست ، اینم رو بقیش :

به اعتبار چشم تو، ترانه زاده می شود!
کشف معمای غزل، پیش تو ساده می شود!
از پس آن خاطره ها، به خواب من رسیده یی!
آشفته گیس تر بیا ! که شعر ناشنیده یی!
به پینه زار شانه ام، ابر عقیم را ببار!
واژه ی ناب عشق را، به یاد دفترم بیار!

سکوت را بهانه کن، که عشق خواندنی شود!
بخوان که از صدای تو، ترانه ماندنی شود!

قصیده می شوم اگر تو تشنه ی شنیدنی!
به اوج می رسم اگر، تو بی قرار دیدنی!
بیا که درهوای تو، از نو نفس تازه کنم!
بیا که این حماسه را با تو پر آوازه کنم!
کلید این کهنه قفس، ظهور یک نگاه توست!
مسافر خسته نفس، تشنه ی جان پناه توست!

سکوت را بهانه کن، که عشق خواندنی شود!
بخوان که از صدای تو، ترانه ماندنی شود!

علیرضا

یک سلام و دو خدا حافظ...

 

    ***

رهروی شنید و گفت : کار عاشقان پاکباخته ست! گفتم : ای رفیق راه ؛ یک نگاه مهربان که از تو ساخته است. (فریدون مشیری)

     ***

  سلام من همان قدر بیرنگ است که بر شما خدا حافظی ام . سالی و ماه ها گذشت ومن آنچه پندار می کردم بر کردار روان نشد . کنون فصلی نو آغاز می کنم که فارغ از قیل و قال مدرسه ام و عبور از پلی تازه را پیش روی دارم . از ادامه ی کار در ترنج چشم پوشیدم که روزی با چه ذوقی سلام کردم و نوشتم وپی بردم روزمرگی چنان خواننده های ترنج را با خود برده است که آغازی برای راهی نو در آن بی معناست . سخن از پل و پول و رنگ و گرانی و خوان و خانه مرا می پژمرد که هرگز در این منزلگه قدم محکم نخواهم کرد . پس قدم بر می دارم و می گذرم .بلاگ جدید که ادامه خواهیم داد به سویی تازه : www.booksociety.blogsky.com 

***

آرزو می کنک به کردار باد بهاری در آیم ؛ تا در وزیدنم بر آنان که اندوهناک اند نظری بیفکنم . (ساساکی نوبوتسونا) 

باشید و پاینده      

 صد درود و  دو بدرود

حامد - علیرضا     

آقای اصلانی!

 

1- یکی از دوستان عزیزم که چند وقته ندیدمش و تلفنی ارتباط داریم – آرش – که نمی دونم وبلاگش فعال هست یا نه . یادمه یک بار تو بلاگش نوشته بود ( نقل به مضمون) : "فایده خوردن نیم کیلو آلبالو و کلی گوجه سبز و توت ، اینه که می فهمی مسیر اتاق تا دستشویی چند قدمه ، ساعت دو نیمه شب بارون زده ،  ساعت 3 و پنج دقیقه اذان را کامل می شنوی و ساعت 4 آتش نشانی از خیابونتون رد شد ! "

که نقل دیشب من بود ! که نمی تونم خوردن این چیزا رو کنترل کنم !

 

2- ایرانسل هم دیگه با این تبلیغاتش تهوع آور شده! هر کانالی می زنی ایرانسل . امشب داشت ایرانسل در رباط کریم رو تبلیغ می کرد! مطمئن باشید به این تبلیغ هم می رسیم که : نون خشک بیار ایرانسل ببر!

الغرض اینکه پر ایرانسل به ما هم گرفت. صاحبخونه عزیزتر از جانم ، پشت بام را اجاره داد به ایرانسل برای نصب آنتن . مفت ، ماهی یک و سیصد ! ما هم طبقه آخر. سرویس شدیم توسط عملیات ساختمانی این عزیزان . بکوب بکوب، ببر بیار ، تیر آهن و مبلگرد. آنتن 12 متری کلی دنبک دستک می خواد و کلی تاسیسات جانبی. به صاحبخونه عزیز هشدار دادم با بالا رفتن آنتن ، همسلیه ها می ریزن و کار را می خوابونن . اونوقت اینهمه هزینه فونداسیون و غیره به باد می ره . به .... مبارک هم حساب نکرد !! و همان شد که گفته بودم. با آژان و آژان کشی و دعوا و خلق تنگی و ...  همسایه ها پیش بردند کارشان را. و ایرانسل رفت و دام بر مرغ دگر نهاد. و  این بود ماجرای ما و ایرانسل.

 

3- حرف که زیاد هست برای زدن ، ولی خلقمان تنگ میشه ! سهمیه یندی و مجلس و دولت و مسکن و قطع اس ام اس و کنکور86 و غیره و ذلک. که نمیشه گفت. چون هم افهام سوزد هم بیان. ترجیح می دم یکی از تراوشات مشعشعانه ذهن مبارک را طرح کنم. که بند بعدی است.

 

4- می خواهم ثابت کنم زندگی یک آدم بسیار خر پول ( همان مولتی میلیاردر خودمون که از این به بعد آقای اصلانی صدایش می کنیم) در ایران با یکی مثل من تفاوت چندانی ندارد. فقط آسایش اتومبیل سواری آقای اصلانی از آر دی سواری من بیشتر است. همین !  و در عرصه های مختلف دیگر تفاوتی ندارد. بشنوید استدلال را:

 

الف –  مساله خورد و خوراک ،

من و آقای اصلانی کم و بیش غذا یک چیز می خوریم. تازه عمرا آبگوشت مامان من گیرش بیاد یا قیمه بادمجون مادر خانمم ( این قسمت را از ترسم نوشتم !) مثلا او چه رستورانی  میره که من نمی رم؟ یا از کجا غذا می آره که من نمی تونم ؟ این از این.

ب- مساله خانه ،

خونه من 70 متره و خونه او پنت هاوس 700 متری. از این که اختلاف شدیدتر نیست. تو خونش چه می کنه؟ در آنِ واحد در 8 تا مکان که نیست! یک جاست. روی یک مبل نشسته که من دراز کشیدم و زیر سرم متکاست و راحت! ریلکس ترین حالت! و یانگوم می بینم که او هم می بینه. یا ماهواره می بینه که من هم می بینم ( این قسمت رو دیگه مجبور شدم خالی ببندم که کم نیارم!)

ج- مساله پوشاک ،

من و آقای اصلانی هر دو یک دست کت و شلوار می تونیم بپوشیم. هر دو هم از هاکوپیان می خریم. اینم فرق نداره.

د- مسافرت ها ،

آقای اصلانی می ره تور اروپا و آنتالیا و جنوب فرانسه. درسته؟ من با رفتن به تنگ ارم بوشهر و بندر دیر و خورموج ، عشق دنیا رو می کنم. مگر نه اینکه لذت بردن و احساس خوب داشتن یک چیز درونیه؟

هـ - وسایل زندگی ،

کلید پریز هاش اسپانیاییه ، کاسه توالتش از ایتالیا اومده. ظرف غذاش فلان طوره ، دکور اتاق خوابش چنان جوره. کلید پریز باید چراغ رو خاموش روشن کنه، چه فرقی داره کجایی باشه؟! کاسه توالت باید .... چه فرقی داره مال ایتالیا باشه یا مال پارس سرام؟! و الی آخر. پس در این موضوع هم من و آقای اصلانی فرقی نداریم.

فقط می مونه ماشین آقای اصلانی که بی ام و 630 است و من آر دی. که اون سوار میشه پرواز میکنه. فقط فرقمون همینه !

و دیگر اینکه هر دو باید صف پمپ بنزین وایسیم ، هر دو باید توی خیابون خشونت و فحش مردم را تحمل کنیم، هر دو در ادارات بهمون توهین میشه ، هر دو در آلودگی هوا تنفس میکنیم، هر دو می ترسیم زن و بچه مون تنها از خونه برن بیرون ، هر دو .... که می بینید مشترکاتمون بیشتر از مفترقاتمون  است. پس چرا زور بزنیم که پولدار بشیم؟ بخاطر یک ماشین سواری ناقابل که تازه اونم بنزین نداره که راه بره !

 

منصور