رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

ما نشستیم و تماشا کردیم

1-   اگر من یه چیز راجع به این صدا و سیما می گم و یا بیان می کنم یه جریانی هست که با این قضیه المپیاد و مراسم جایزه دار ٬ مردم ، دانش آموزها و خانواده هاشون رو سر کار می ذارن ، فکر میکنین با تلویزیون لج هستم و یا با المپیاد و پیشرفت علمی جوانان این مرز و بوم مخالفم و این حرفا !  اگر اینطور فکر میکنین خودتان اینجا بخوانید.

 

2-   چند وقته راهم افتاده از اتوبان رسالت. این اتوبان هنوز به بهره برداری کامل نرسیده ، از سطح خدمت پایینی برخورداره. یعنی از افتتاحش شاید چند ماه نمی گذرد، ولی ترافیک بسیار سنگینی دارد. من نمی فهمم این چه جور طراحی است که از بدو شروع کار جواب نمیده. اصول اولیه مهندسی ترافیک رو هم رعایت نکردن. بالاخره ADT این مسیر که معلوم بوده ،  نمی دونم پس این چه طراحی است؟ یاد دکتر خـ... به خیر . باهاش مهندسی ترافیک پاس کردیم. و هیچوقت نامردی(!) نصیر شب امتحان ترافیک یادم نمیره که یه مساله رو به من نگفتن و همون تو امتحان اومد و سه نمره هم داشت! یادش به خیر !

 

3-   امشب رفتیم تئاتر "غزل کفر" تالار وحدت. گفتم کارگردانش رو می شناسیم و کار قبلیش خوب بود بریم ببینیم چه جوریاس. ضعیف بود. پرداخت ضعیف، بازیگرهای نامناسب، طراحی صحنه هول هولکی و نمایشنامه ضعیف از نظر ادبی. تقریبا پشیمون شدم از رفتنم.

 

4-      تشکر میکنم و ممنونم از عزیزانی که سالگرد تاسیس وبلاگ رو تبریک گفتن. امیدوارم با کمک و همراهی شما وبلاگ بهتری داشته باشیم.

 

5-   خسته شدم ، کلافه ام. زندگی سخت شده. اینو نگو. چرا اونجوری شد. به اون برنخوره. فلانی ناراحت شد . برخورد بهش. چرا اینو گفتی. چرا این کار رو کردی. قهر کرد. چرا چپ رفت. چرا راست رفت. اونجوری نگاه کردی. اینجوری خندیدی. به این توجه نکردی. به اون زیاد دقت کردی. رفتی. نرفتی. لبخند زدی. بلند حرف زدی. ساکت بودی. اینو انجام ندادی. اونو ندیدی. این تکمیل نشده. جواب این کو. این درست نشده٬محل نمی دی٬ چپ نگاه کردی٬ چرا وانیسادی٬ دیر اومدی٬ زود رفتی٬اخم کردی چرا٬ بی حوصله ای٬ عصبانی هستی انگار٬ سرت شلوغه همیشه٬دائم دور و برت شلوغه٬چرا به قضایا اینجوری نگاه میکنی ...... اوووووه. خسته ام. دوست دارم فارغ از این ماجراها یه گوشه ای بخزم . یا اینکه بمیریم و راحت شیم ! حالا توی این موقعیت که حالت گرفته ست و کلافه ای، کمکی که بهت نمیشه هیچ ، نمک هم به زخمت پاشیده میشه.

 

6-      با این همه بارانی که باریده است

            هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است

            و هنوز

                      آن گیاه گمشده

                                            به جستجویم نیامده است

 


منصور

وبلاگ ما دو ساله شد


- امروز دومین سالگرد تاسیس وبلاگ "رویای نیمه کاره" بود. وبلاگ دوساله شد و دیگه از شیر گرفتیمش! دو سال پیش کورمال کورمال وبلاگ رو راه انداختم و همکاران و هم تیمی های عزیزی انتخاب کردم و بسم الله بسم الله رفتیم جلو و تا حالا شکر خدا بد از آب در نیومده. در دوسال حدود 750 مطلب پست شده (یعنی به طور متوسط روزی یک مطلب) و بازدید کنندگان در آستانه 60000 نفر است یعنی به طور متوسط در این دوسال روزی 90 بازدید. با توجه به تعطیلی های متعدد بلاگ اسکای و غیره.ممنون از تمامی خوانندگان عزیز و سرمایه های این وبلاگ که با نظر گذاشتنهایشان ما رو دلگرم میکنند. و یکسری از اعضاءهم که نیستن و...

 

- دیشب رفتیم فرودگاه استقبال پسرخاله م که بعد از 10 سال از آلمان داشت می اومد ایران. پرواز ایران ایر هامبورگ – تهران که نیم ساعت تاخیر داشت و تشریفات گمرکی که یک ساعتی طول کشید. دردسرتون ندم ، اومد بیرون و جماعتی که اومده بودن استقبال به سویش دوان. اوضاع برایم عجیب و تا حدی ناراحت کننده بود. اولا که با همه روبوسی کرد از صغیر و کبیر و ذکور و اناث و کسی را بی نصیب نذاشت ! دوم اینکه به نظر نمی رسید خیلی خوشحال باشد از اینکه اومده ایران. سوم افراد را فیلتر شده تحویل میگرفت یعنی کم و زیاد داشت. چهارمیش که باعث شد چهارشاخ بمونم اینکه با وجود آمدن پدر (شوهرخاله م ) و برادر (اون یکی پسر خاله) و عموهاش و دایی هاش و خاله و و دیگر فک و فامیل ، خونه هیچکدوم نرفت و رفت خونه یکی از دوستاش ! و همه با چشمانی حیرت زده تعقیبش کردن تا زانتیای مشکی رنگ پارکینگ فرودگاه رو ترک کرد! نمی دونم .حالا مورد اول و دوم و سوم شاید با عوض شدن فرهنگ طرف به علت مدت طولانی خارج از کشور بودن قابل توجیه باشه ، ولی اینکه خونه پدرت نری و بعد ده سال که اومدی تهران ، بری خونه دوستت بمونی خیلی جای اگر و اما داره. شاید هم یه چیزی هست که من حالیم نمیشه و این کار در جامعه جدید حل شده ست و مشکلی نداره!

 

- دو روزه که بنا به عللی دارم جلسه با جلسه روشن میکنم ! فکر کنم یکشنبه و دوشنبه مجموعا دوازده – سیزده ساعت تو جلسه بودم. حالا چی بشه خدا میدونه !


- امشب برای اولین بار بعد از تعطیلات عید ، بعد از اتمام کار مستقیما اومدم خونه ! چون از 14 فروردین تا دیروز هر شب یه برنامه ای بوده . جایی رفتن ، استخر ، مهمانی ، جلسه و امثال آن . و امشب بعد از اتصال مسنجر به اینترنت ، نه آف لاینی دریافت کردم و نه ای میلی! یادم نمیاد تا حالا این اتفاق افتاده باشه. مسنجر رو شب به شب چک میکنم و همیشه در طول 24 ساعت یه چیزی رسیده بود. خلاصه در دومین سالگرد وبلاگ اتفاقات اینترنتی داشتم!

 

- بگم از تلویزیون؟! دیشب فوتبال منچستر و نیوکسل رو با تاخیر پخش کردند که از یک شبکه عربی( همون که لیگ اسپانیا رو نشون میدن) گرفته شده بود. نمی دونم پخش از اون شبکه قانونیه یا نه ولی بعد یک دقیقه دیدم زیر نویس عربی رفت رو تصویر و بعد 30 ثانیه ناظر پخش ، برنامه رو قطع کرد و بعد 10 دقیقه چرت و پرت نشون دادن ، با تایتل گذاشتن مسخره ، دوباره از اول پخش شد و... 

  

-

همین گونه خوب است

همین گونه ، یعنی ترا می شناسم

همین گونه ، یعنی کسی در شبستان چشم تو

                                                             بیتوته کرده است

همین گونه ، یعنی از آغاز

                                گل در پی رنگ و بوی کسی بود

همین گونه ، یعنی کسی پای دل را

                                              به باغ تماشا کشانده است

 

همین گونه خوب است

همین گونه ، یعنی که هرکس بگوید دلش را

همین گونه ، یعنی که آیینه را سرودن

                                                فقط روشنی را سرودن

همین گونه ، یعنی نلغزیم

همین گونه ، یعنی همان فرصت سبز

 

«محمدرضا عبدالملکیان» 

منصور

همین گونه...


  همین گونه خوب است

«همین گونه» یعنی ترا می شناسم

                                                                     « محمدرضا عبدالملکیان »

 

منصور

شرک و خرش!

ولی چیزی که بیشتر از همه پات را شکنجه می داد، احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچه ای بود که همه اش تو سری خورده و فحش شنیده بود، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده ، مخصوصا با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشم های او این نوازش را گدایی می کردند و حاضر بود جان خودش را بدهد، در صورتیکه یکنفر به او اظهار محبت بکند و یا دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد اما به نظر می آمد هیچ کس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت. هیچ کس از او حمایت نمی کرد و توی هر چشمی نگاه می کرد بجز کینه و شرارت چیز دیگری نمی خواند. و هر حرکتی که برای جلب توجه این آدم ها می کرد مثل این بود که خشم و غضب آنها را بیشتر بر می انگیخت.

،« سگ ولگرد     صادق هدایت»

 

 

 

.000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

 

کارتون شرک رو احتمالا خیلی  از شما ها   دیدید.   تا حالا فکر کردید که به کدوم یکی از کاراکتر های اون شبیهید. اون خره؟ پرنسس فیونا ؟ لرد فارکواد؟ آدم های معمولی داستان یا حتی خود شرک؟

یه جا هست که شرک می خواد توضیح بده که غول ها چه جوریند. می گه : {غول ها مثل پیاز می مونند. لایه لایه. مزه شیرینی هم ندارند. خیلی ها هم از اونا خوششون نمی آد. کیک هم لایه لایه هست ولی غول ها مثل کیک نیستن. }  این یعنی چی؟ یکی اینو واسه من توضیح بده؟؟؟؟؟

 

خره مهربون و پر حرف. جسارت نباشه . با شما نیستم!    اون خره حاضره دوست فداکار یه کسی بشه که

 

(..... اصلا از کار این خره سر در نمی آرم.  شرک به اون هیچ توجهی نداره. بقیه رو به اون ترجیح می ده. به حرفاش گوش نمی ده.  بش توهین می کنه. چرا خره باید شرک رو دوست داشته باشه؟

چرا خره اینقدر مهربونه؟ چرا یه تیپا نمی زنه به شرک و بش نمی گه منم حق موجودیت دارم. چرا با اینکه از شرک یه محبت درست حسابی یا قلمبه سلمبه نمی بینه اینقدر بش وفاداره؟

هی خره! وقتشه از خواب بیدار شی! وقتشه ببینی تو تنهایی! هیچ کس رو نداری به غیر خودت! وقتتو تلف بقیه نکن! بقیه ارزش نگاه گرم و محبت آمیز تورو ندارن! وقتی هیچ کسی تورو دوست نداره چرا براشون اهمیت قایل می شی! هی خره! ......)

.....

 

خره مهربون و پر حرف. جسارت نباشه . با شما نیستم!    اون خره حاضره دوست فداکار یه کسی بشه که. که.که. چه می دونم . اون خره حاضره دوست هر کسی بشه! خب خره، ادم نیست که!‌خرا که این چیزهارو نمی دونن. این بازی ها ماله ما آدم هاست. اجازه نمی دیم بقیه به ما محبت کنند. جلوی محبت بقیه فقط صدامونو محکم می کنیم  و می گیم: ممنون. مرسی . صرف شده قبلا. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینکه برای باقی مونده غذایت ظرف یه بار مصرف بگیری تا با خودت ببریش زشت نیست.  این زشته که بتونی به یه نفر کمک کنی و اونو از غم نجاتش بدی ولی با بی تفاوتی تمام این کارو نکنی!  

اینکه برای باقی مونده غذایت ظرف یه بار مصرف بگیری تا با خودت ببریش زشت نیست. این زشته که نتونی بفهمی یکی در مورد تو نظرش چیه؟

اینکه برای باقی مونده غذایت ظرف یه بار مصرف بگیری تا با خودت ببریش زشت نیست. این زشته که وسط یه عده گرگ باشی ولی اونا رو نبینی و در عوضش سگ وفادارتو که حاضره برات جون بده  از خودت دور کنی.

خیلی زشته! خیلی خیلی زشته! اینکه برای کوچکترین مسایل زندگی و جزییات بی اثر اون احساس شرم کنی ولی در برابر ظلم هایی که به یه آدم! می کنی بی تفاوت بمونی!

  

 

 

همین ، رضا.

یاد ایام...

- به نظرات دو تا پست قبلی جواب دادم. دوستان عزیزی که زحمت کشیده بودن می تونن مطالعه کنن.

 

- یکی از دوستان ما به نام پشوتن به من ایراد گرفته بود که مطالبت تلگرافی و سرسری شده. باید بگم که چشم ! باور کنید علتش کمبود وقت است و اینکه موقع کار من با اینترنت ساعت 10:30 شب به بعد است ، نفسی نمانده و خواب بر من مستولی شده ! نمیشه سر صبر و حوصله مطلب نوشت. ولی امروز سعی میکنم که مفصل تر باشه.

                

- باز هم یک استفاده تبلیغاتی از یک حرکت چند نفر جوان مملکت. دستاوردهای اختراع ایران توسط یک موسسه خصوصی در سوئیس مدال گرفته و اینهمه تو بوق و کرنا کردن که مثلا ما پیشرفته شدیم ! من مطمئنا این یک مسابقه رسمی نبوده و جای خاصی ازش استقبال نکرده. کلاهی که سر قضیه المپیاد سر مردم میره ، اینم روش. مطرح شدن چند نفر چه ربطی داره به آموزش عمومی مملکت. الان ما هم کمی تا قسمتی داریم همین اشتباه رو می کنیم !

 

- دیشب رفتیم فیلم Aviator رو دیدیم. واقعا جا داشته که نامزد اسکار بشه. صحنه های پرواز و سقوط هواپیما عالی بود.فیلمبرداری و جلوه های ویژه معرکه بود. پیام فیلم هم که لابد خیلی قوی بود چون فیلم برای "مارتین" معروف است !فقط نمی دونم که آیا این آدم واقعی بوده یا تشابه اسمی ست با نام کارخانجات هواپیمایی و ساخت رادار "هیوز" ؟ چقدر قشنگ نبوغ و عدم تعادل روانی هوارد رو نشون داده بود.

 

 

در حاشیه دیدن این فیلم قابل ذکر است که پس از اتمام فیلم در ساعت 12:30 شب ، وقتی چراغهای سالن روشن شد و بلند شدیم بیاییم بیرون ، دیدم کف سینما یک لایه آشغال ریخته شده ! از پاکت چیپس و پفک گرفته تا ته مانده ساندویچ و قوطی نوشابه . گفتیم که سینما فرهنگ با کلاسترین سینمای تهران و به تبعش ایرانه دیگه ؟ در منطقه قلهک یعنی بالا شهر که قاعدتا با فرهنگ ترن (!) و خارج رفته و با کلاس و دارای 206 و ماکسیما و ورنا و غیره. اینجا که اینجور باشه نشان دهنده چیه؟ به نظر من مشکل ریشه ایه و این افراد ادای با کلاسی در میارن. اینطور نیست؟ واقعا سزاوار است بعضی از این عزیزان رو بست به گاری!!!

 

- امروز رفتیم بهشت زهرا. جهت زیارت اهل قبور و به خصوص به بهانه رفتن سر خاک دوستان همدوره ای زمان دبیرستانمون که از میان ما رفتن. تونستم شش نفر رو جمع کنم و این یک رکورده ! شش نفر از بچه های دوره 11 دبیرستان م... صبح جمعه ساعت 8 پاشن بیان بهشت زهرا میدونین چه شاهکاریه ؟!!! 
 آرش محمدی- 15/ 6 / 70 . ده روز بعد مرگش اعلام شد که برق دانشکده فنی قبول شده. پسر مهندس محمدی ، رئیس پالایشگاه آبادان. با پسر عموش رفته بود اوشون فشم و در حال کمک به او از کوه سقوط کرد و جان سپرد. بلافاصله بعد سقوطش نتونستن برن بالای سرش و چند ساعت بعد این اتفاق افتاده و دیدن دو سه ساعت زنده بوده تا تموم کنه و چی بهش گذشته. خیلی بچه خوبی بود. سال دوم اومد مدرسه ما. نهایت ادب و دوستی. خدایش بیامرزاد.

 

امیررضا (نوید) میزبان شاکر 6/5/ 68 – روی سنگ قبرش نوشته: دانش آموز ممتاز دبیرستان مفید که در تلاطم امواج دریای خزر آرام گرفت. شاگرد اولمون بود. در برگشت از مسافرت مشهد مدرسه توی دریا غرق شد. خبرش رو از برادرم شنیدم . جنازش بعد دو روز رسید به تهران و باد کرده بود. صورتش قابل شناسایی نبود. خانوادش داغون بودن و بعد ختمش ترجیح دادن فراموش کنن. و موقع دفن و سر قبرش چه خبر بود. کاملا یادمه – کلاس دوم بودیم. خدا رحمتش کنه.

 

شهرام ( محسن) عابدینی خرمی 10/2/75 مهندس مکانیک از دانشگاه شریف. آمبولانسی که خود حامی مجروحان و دستگیر مریضهاست ، با سرعت فوق العاده ای به او زد و متواری شدو تا حالا هم شناسایی نشده. از شدت ضربه محسن حدود 30 متر پرت شده بود کنار اتوبان و طول کشیده بود تا پیداش کنن. قبلا از محسن نوشتم. گل بود به تمام معنا. یک دوست واقعی. مودب و متین. سال چهارم که بودیم جزوه رزمندگان و راهیان دانشگاه ( اون موقع گرون و کمیاب بود و حکم کیمیا داشت) رو خرید و گذاشت تو کمدش و بچه ها ور میداشتن و استفاده میکردن. الحمدلله وضع مالیشون هم نسبتا خوب بود. مصداق "وارزقنی مواسات من قترت علیه من رزقک بما وسعت علی من فضلک " بود. سال سوم توی خرمشهر دوربین گرانقیمت یاشیکا که داشت گم شد و خم به ابروش نیاورد. سر قبرش بغض گلوم رو فشرد ولی دوستان بودند خودم رو نگه داشتم. برای شادی روح این دوستان ما یک فاتحه قرائت فرمایید.


- در حاشیه رفتن ما به بهشت زهرا ، خاطرات و مطالبی بود که سر هر قبر تعریف میکردیم و خنده های دسته جمعی وسط قبرستان ! این رفقای ما هم که اومده بودن همگی شیطون و اهل شلوغ بازی. از تشییع و دفن میزبان شاکر میگفتیم، ماجراهای محسن رو تعریف میکردیم. ما از محسن بیشتر مطلب داریم چون دیرتر از بین ما رفت و قاطی تر بود در جمع بچه ها. اسم "محسن" رو ما میگفتیم یعنی دوستان دبیرستان م... و بعدا فهمیدیم که نه در خانه و نه هیچیک از فامیلها این اسم رو بکار نمی بردن. خانواده شون هم به خاطر ما روی سنگ قبرش "محسن" رو نوشتن . بعدش هم رفتیم سر مزار نزدیکان و وابستگان . اونجا هم کرکر خنده بود. ما یک جا بریم همین بساطه و انگار به اینکه کجا هست بستگی چندانی نداره! 

 

- یک معرفت دیگه از تلویزیون! بازی پرسپولیس – فجر از مرکز شیراز پخش مستقیم میشد و شبکه سه می برد روی آنتن. اونوقت مرکز شیراز آرم خودش رو روی صفحه رفته بود و اینا روش کادر سیاه انداخته بودن ! و زیر نویس مرکز شیراز روی تصاویر میرفت و مزدک هی میگفت اینا مال مرکز فارس است و به شبکه سه ربطی نداره ! خوب پدر جان ! این رو که دیگه ازشبکه های ماهواره نمی گیرید . مال یکی از مراکز سازمانه. بهش بگید که تصاویر رو تنها بده و شبکه سراسری هر کاری میخواد روش بکنه.

 

قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من

چون که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست

 

منصور