رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

چوب و شیشه

سلام

بعد از مدتی وقفه شروعی دوباره با شعری از محمد کاظم کاظمی

تو را از شیشه می سازد، مرا از چوب می سازد
خدا کارش درست است این و آن را خوب می سازد

تو را از سنگ می آرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بید خشکی در کنار جوب می سازد

در آتش می گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می تراشد تا مرا مطلوب می سازد

تو را جامی که از شیر و عسل پر کرده اش دهقان
مرا بر روی خرمن برده خرمن کوب می سازد

تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می افتد
مرا - گرد سرت می چرخم و - جاروب می سازد

تو از من می گریزی بازهم تا مصر رویاها
مرا گرگی کنار خانه ی یعقوب می سازد

مرا سر می دهد تا دشت های آتش و آهن
و آخر در مصاف غمزه ای مغلوب می سازد

خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه می سازد، یکی را چوب می سازد

 

نصیر

به نام پدر

درد سینه را فشار می دهد ، کمر را خمیده می کند و شانه ها را سنگین. درد ناله می آورد ، ناله فریاد می شود و فریاد هم چاه می خواهد ، چاه هم که باشد نخلستان نداریم. صبوری نیست ، جرئت جامانده و حسرت بی قرار قصه های نادیده ی جوانی پدر ! در کوچه های فاصله در پس قرن ها راه ، گاه و بی گاه به دنبال تو به بن بست می رسیم ، که می دانیم بابا داریم و یتیم نیستیم ، ما درد پدر داشتن داریم!

اولین کلامش نام تو بود ، واژه ی مجهول نخست و هنوز که مایه ی فخر او و نشانی بر داشتن توست ، بس است برای اینکه دلگرم بودن باشد و چشم انتظار شدن. بودن به نام تو و شدن به کام تو . باشد که شاید بشود! آخر هر پدری آرزویی برای فرزندش دارد. ولی طفل بی قرار این قرن و فرزند این زمانت ، دست پدر را نگرفته رها کرد. در پس شلوغی روزمره ، دلواپس گمشده اش ، دلبسته ی آن ندیده و شنیده پدر ، بغض تنهایی گلوگیرش شد و به ارث از تو سکــــــوت کرد که شاید به میراث تقلید و بهانه ی شباهت دل خوش کند و به همه بگوید که من بابا دارم !

فرزند ناخلف بود ، سکوت به فراموشی عادتش داد. و پدر جوانمردش در خانه ی سالمندان تاریخ انتظار ملاقات فزند را صبر می کشید. پدر، نگران ، بیش از هر زمانی برای پسر دعا می کند.و فرزند به نام فامیل فرزند او شد. آبرو برد و به همان نام اعتبار یافت. ولی نتوانست یادش برود که بابا دارد . مگر می شود درد پدر داشتن را از یاد برد !

ولی فقط ...:بابا جون ، علی ، در حق ما هم پدری کن ! ما بابا داریم ،ما درد پدر داشتن !!! داریم یعنی همون پدر داشتن و یتیم موندن ولی آخه ما که یتیم نیستیم ، ما پدر داریم ، ما درد داریم ، ما علی رو داریم.

علیرضا

علی(ع) ، احمدی نژاد ، منزوی !!!

این بار اول از شعر شروع می کنم(برای تنوع!) شعر پست قبل طبق معمول از مرحوم منزوی بود و این بار نیز هم:

ای شوق تو بر شیشه ی طاقت زده سنگم / وی آمدنت عقده گشای دل تنگم

چون دل نسپارم به تو با این همه حسنت؟/من جان و دلم پیش تو ای دوست!نه سنگم

ای شوق رسیدن به تو مبنای شتابم / وی شور گذشتن ز تو ، معنای درنگم

من بی تو و با تو به غم و شادی ام ، آری / گه رومی رومم ز تو ، گه زنگی زنگم

... تو پشت به پشتم ده و بی دغدغه بگذار / تا هردو جهان داشته باشد سر جنگم

۲- با اجازه از حضرات می خوام برای اولین بار یه طنز غیرسیاسی! جالب از ابراهیم نبوی عزیز بنویسم.صد در صد منظور از آن اهانت به شخص محترم و محبوب رییس جمهور نیست!

استقبال رسمی از رئیس جمهور
صفرمراد نیازاف با پیراهن آستین کوتاه از احمدی نژاد استقبال کرد. مدیر تشریفات ریاست جمهوری ترکمنستان گفت: ما دیدیم رئیس جمهور شما با دمپایی سفر می کند، گفتیم ما هم همبستگی مان را اعلام کنیم. آگاهان پیش بینی کردند که بزودی استقبال به اشکال زیر از احمدی نژاد به عمل بیاید:
- در جریان دیدار احمدی نژاد از هائیتی رئیس جمهور این کشور با شلوارک و دمپایی از احمدی نژاد استقبال کرد و وی را پشت موتور گازی خودش نشاند و جزیره هائیتی را به وی نشان داد.
- در جریان استقبال امیر بحرین از احمدی نژاد، وزیر خارجه بحرین که پیژامه راه راه و دمپایی لاانگشتی پوشیده بود، با عجله به پیشواز رئیس جمهور کشورمان آمد و پس از خیرمقدم به او گفت: ببخشید! من یه دقیقه برم دستشویی برگردم.
- در دیدار رئیس جمهور کشورمان از کشور توگو، وزیر کشور توگو در حالی که شورت قرمزی به نشانه سنت های این کشور پوشیده و برای احترام به رئیس جمهورمان لنگ بسته بود، از احمدی نژاد استقبال کرد و او را در حمام مخصوص ریاست جمهوری شست. روسای جمهور نیم ساعت برای نزدیکی فرهنگی بیشتر با همدیگر آب بازی کردند. در پایان رئیس جمهور روش وضو با یک لیوان آب را به رئیس جمهور توگو یاد داد.

سوم اینکه:در پست قبل قول دادم در ماه رجب از شخصیت امیرالمومنین بیشتر در ترنج بنویسم که الوعده وفا !:

((... این است که علی در میان پیروانش هم تنهاست، این است که علی در اوج ستایشهایی که از او می شود مجهول مانده است.درد علی دو گونه است:یک درد دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس می کند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده ... و به ناله در آورده است. ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند. اما این درد علی نیست ، دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است « تنهایی » است که ما او را نمی شناسیم! باید این درد را بشناسیم نه آن درد را ، که علی درد شمشیر را احساس نمی کند و ما درد علی را احساس نمی کنیم. ))

                             

 علیرضا 

در دو شماره !

قبل از شروع آغاز ماه رجب ، ماه ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) رو به شیعه های مولا تبریک میگم که شناخت علی « ذهنیت» است و حب علی « احساس» اما تشیع علی «عمل» است.و این قاعده کلی که:«برای خراب کردن یک « حقیقت » خوب به آن حمله نکنید ، که بد از آن دفاع کنید!!!» (امیدوارم در آینده در این باره بیشتر بنویسم که خیلی جا داره!)

                                                          

شماره یک:در باب علت های تاخیر پست ها بهترین جواب در وبلاگ تازه دوستانم ( دلشدگان) (پست های «دغدغه» و «هنوز مثل یه دانش آموزم...») از زبان حال ما نوشته شده ، از رییس و حامد که در مسافرت مشهد به سر می برند و از جناب نصیر هم خبری ندارم . در پست قبل هم به خاطر نظرات از حسین و رضا و محسن و داش کوچولو و کورش هم خیلی تشکر می کنم( گویا همون پست های قدیم ! که به پست سال ۸۲  هنوز هم  نظر اضافه می شه!(۳ نظر جدید اومده!!!!) و کلآ از اینکه نظرات رو پاسخ ندادم عذرخواهی می کنم که از این به بعد حتمآ رعایت می شه!

شماره دو: وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز شدم. و چه سخت است . تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است ، مثل تنها مردن !

ای یاد دور دست که دل می بری هنوز / چون آتش نهفته به خاکستری هنوز ...

ای نازنین درخت نخستین گناه من ! / از میوه های وسوسه ، بارآوری هنوز

آن سیب های راه به پرهیز بسته را / در سایه سار زلف تو می پروری هنوز

و آن سفره ی شبانه ی نان و شراب را / بر میزهای خواب ، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم / آه ای شراب کهنه ! که در ساغری هنوز

علیرضا