رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست


* دور اول انتخابات ریاست جمهوری با تمام حرف و حدیثها و میدان پرگرد و خاک به پایان رسید. باید در دور دوم نیز شرکت کرد نه به تمام دلایلی که می گویند و می شنویم بلکه تنها به یک دلیل که بر زانو دست تغابن نزنیم فردای جمعه ای که از راه می رسد.

** در باب این که انتخاب حق ملت است و دموکراسی خوب است و چه و چه، سخن بسیار گفته آمد و شنیده شد. در این میانه اما آنچه باز مهجور ماند و مظلوم اخلاق بود و بس. تخریب رقیب که دیگر امری عادی شده است به کنار، تکریم بیش از حد حبیب را بر مصائب داشته و نداشته مان نیز اضافه می کنیم. در ورطه تبلیغات انتخاباتی کاشف به عمل آمد که بله ما کسی را در این ملک داریم که همزمان بیش از پنجاه پروژه ملی را هدایت کرده، درس خوانده، هدایت بخشی حساس از کشور را به عهده داشته و و و. ناگهان کارشناسی پیدا کردیم که علیرغم تمام دانشمندان شناخته و ناشناخته اقتصادی تئوری برون رفت از معلولیت اقتصاد در چهار سال را اثبات نمود، یا للعجب. کسی آمد که مدعی تغییر بنیادی در تمام اصول حاکم بر نظام بود، کسی که حتی تاب پذیرفتن واقعیت شکست را نداشت و ما چه ساده باورانه او را صاحب خلق حکومت کردن به صواب می شناختیم. دیگری سفره نان و پنیر را با دید می آورد که آنک منم ساده زیست و مردمدار و آن کس که تاب شنیدن ایرادی کوچک را نیز نداشت با نوخطان می نشیند که منم منادی آزادی. طرفه آن که ما ساده دلان با وعده مستمری اندکی که بر کارناشناسان نیز غریب است اعطاء آن دلخوش می داریم. از این گزافه هائی که ما ملت صدها سال است در مدح دوستان می گوئیم و در ذم نادوستان چه حاصلمان شده است؟

*** شهوت قدرت عجیب هیولائی است، مهیب و هول انگیز. خیلی سخت است کسی اسیر دست او شود و از چنگالش رهائی یابد. به قول بزرگی همه کس می تواند بدبختی را تحمل کند اما اگر می خواهید اخلاق کسی را بیازمایید به او قدرت دهید. پس وای بر ما که قدرت نیافته چنین خود را رها می کنیم در آغوش شیطان. در حکایت است که زاهدی مدتها گوشت نخورده بود. روزی که میل به گوشت بر او غالب آمد بوی کبابی استشمام کرد لذیذ. بر رد بو رفت و بر در زندان رسید که محکومی را در آن داغ می نهادند. پس با نفس خود روی کرد و گفت اینک نوشت باد که سخت مایل بودی به آن. ایکاش ما قدرت طلبان نیز می دانستیم بر رد کدامین بوی اینچنین سر از پای ناشناخته می تازیم.

**** معرکه سختی است انتخابات برای آن کس که می خواهد انتخاب کند. به شهادت آنچه گفته آمد یافتن آن کس که قدرت را بر مردمی ترجیح ندهد سهل است و ممتنع. سهل است اگر بر ظواهر متوجه باشیم و ممتنع است اگر ماهیت قدرت بشناسیم. اما بر حذر نیز باشیم از آفتی سخت جانفرسا که کار ملک و ملت در هم پیچانده است در این ادوار که شاهدیم لااقل. این آفت چیزی جز مطلق بینی و مطلق گرائی نیست. گرامی کسی که بر اریکه قدرت تکیه زند و از بلای آن در امان باشد به شهادت تاریخ نادر است و النادر کالمعدوم. بلایای قدرت اما ویژگی مهمی دارند که تسری آنها بر احوال مردمان است. پس باید کسی را برگزید که گرچه گرفتار بلای قدرت می شود اما زیان رسانیدنش بر ملت و بر ملک کمتر فرض شود که نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد.


 سخن دراز کشیدیم و چون ذکر دوست نیامد بر ملال افتاد. ختم کلام می کنم با این بیت شیرین از لسان الغیب:

جهان فــــــانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم


محسن

حاضر!

۱- سلام، بعد از مدتی غیبت و ایام امتحانات و غیره ، حالام از زادگاه زرتشت، شهر ارومیه ، پست میفرستم! سفری به دیار ترکهای ایران و تبریز و کلآ آذربایجانها.اینجا آدم احساس میکنه یه جور خارجه که همه با هم تو رستوران و هتل و غیره به ترکی صحبت میکنند و منم که بیلمیرم! یه زمانی یکی از دوستان اعداد یک تا ده رو یاد داد که اونم فراموش کردم.خلاصه دریغ از کلامی آذری!

۲- مدتی است اتفاقات عجیبی به سراغمون اومده: هفته قبل ، تهران، تو یه ظهر داغ داشتم از یه کوچه خیلی خلوت که توش آدم و ماشینم نبود رد میشدم، که یه خانم جوونی جلوی من یهو تلپی افتاد زمین، آقا منم گفتم حالا چیکار کنم که کسی نبود و زنگ یکی از خونه ها رو زدم و جواب که مگه مریضی سر ظهر مزاحم میشی و طبقه دیگه که یه پیرزنی اومد با آب قند و چک و خلاصه یه جوری به هوش آوردش تو این مدت هم ماشینهایی که هر از گاهی رد میشدند و از توی ماشین با مدتی مکس و توقف جویای ماجرا بودند!!!منم مجبور شدم کیف خانم رو بگردم تا شاید قرصی ، چیزی پیدا کنم که فقط ماتیک و خط لب و ...! خلاصه اخرش که انگار تسمه پاره ماشین و باک خالی بنزین با خانمی که تو داغی ظهر کنار کوچه باشه یکیه!!!
دیگه که فردای همون روز تو اتوبوس نشسته بودم که یه پیرمردی کنار دستم نشست که آره نوه عزیزم کجا بودی ؟!!!!
اولش فکر کردم دستم انداخته ولی بعد قضیه جدی شد  که سامان جون چقدر شبیه جوونی های باباتی و ماچ و بوسه!!! منم که : پدرم ،اشتباه گرفتی و من سامان نسیتم که...! همه اتوبوس به یاری اومد  که بلکه این بابا رو از من جدا کنه! خلاصه طرف آلزایمری بود و ...!
اولی غشی ، دومی آلزایمری و خدا سومی رو به خیر کنه!!!

۳- انتخابات دور اول هرچی که بود تموم شد ولی کلآ در باب انتخاب یه چیزی کشف کردم که یا باید اون چیزی رو که دوست داری انتخاب کنی و یا اون چیزی رو که هست و وجود داره بی انتخاب دوست داشته باشی و همیشه ای کاش اولی بود و ای کاش تر که همیشه قبل از انتخاب بود و حق انتخاب  و میشد همه و همه رو انتخاب کرد(اینارم بذارید به حساب کشفیات قبلی!) در باب انتخاباتی که گذشت ، زیاد چون تو سفر بودم خبری جز نتیجه افتضاح اون ندارم که شعر شاملو برای اون:
   

بی‌آن که دیده بیند،
در باغ
احساس‌می‌توان کرد
در طرح پیچ‌پیچ مخالف‌سرای باد
یاءس موقرانه‌ی برگی که
بی‌شتاب
برخاک می‌نشیند.

[]

بر شیشه‌های پنجره
آشوب شبنم است.

ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.

با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه‌خاک سرد بکاوی
در

رویای اخگری.
 

 ۴- دیگه فرصت نیست ، فعلآ فقط بلدم که بگم : موفق اولاسیز !
      علیرضا.

چون می گذرد غمی نیست

 

خوانندگان عزیز می دانند که من در انتخاب تیتر هر پست، کلی وسواس به خرج میدم . این عنوان که همانا از قماش نوشته های پشت کامیون است (!) برای این زمان و این پست مناسب دیدم.

 

خالی از بغض همیشه ، پرم از ستاره امشب.

 

دیگه چه فایده که حرفی بزنم یا نزنم. نتایج انتخابات که در اومد خودش گویاست. آخر " کرا " می کرد که بعضی از کاندیداها این چنین آب خویش ببرند و آخرش هم هیچ. هیاهوی بسیار برای هیچ ! چه حرفها زدند ، چه قمپزها در کردند! احمقی گفت و ابلهی باور کرد! به چه حرفها و شعارهایی رو آوردند برای گدایی رای ! یکی حرفی زد و نادانهایی باور کردند که این حرفها راه گشاست و نادان ترهایی فکر کردند که این حرفها عامل رای آوردن می شود !!!

 

حرفهای قشنگ ، کلمات شیک ! خدا اموات خاتمی رو رحمت کنه که به این جماعت یاد داد چه جوری حرف بزنن. و اونوقت این آدمهای نان کور ، برای بالابردن خودشان ، خاتمی را به باد تندترین و بی انصافانه ترین نقدها گرفتند .

 

بعضی هم که شرکتشان شوخی بود! یک شوخی از نوع تمام ایرانی...

 

از انتخابات که بگذریم:

رویای من به سر اومده ، حالم بده.

 

منصور

شور وطن

زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم  وطن  غمخوار  او ٬ هم  او  غمخوار  وطن
پیکر  مام وطن دانی چرا خم  گشته  است؟
زان که مشتی اجنبی خواهند٬ سربار وطن

                        
                              هم وطنان عزیز ،


                     دوستداران ایران و ایرانیان:



نگذاریم ۲۸ خرداد۱۳۸۴

        
۲۸ مرداد ۱۳۳۲

                                              
                                                           شود      
محمد امین و  سجاد 

... تابعد

سرم گیج رفته از شعارها و بعضا اراجیفی که تعدادی از این نامزدهای عزیز یا اعوان و انصارشون توی رسانه ملی می فرمایند! بعد از انتخابات به یکسری از اونا اشاره می کنم . فعلا صلاح نیست!!

 


تا آخر این هفته سرم خیلی شلوغه و اعضا هم که رفتن تعطیلات! امید به پست جدید نداشته باشید. یه فکری باید به حال این وبلاگ کرد. از سراسرجهان عضو جدید فعال می پذیریم !

 

خیال نکن اگر نیای ، دلم برات تنگ نمیشه

فکر نکنی اگر بری، زندگی کمرنگ نمیشه

 

منصور