رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

مسابقه آشپزی

زمان مسابقه آشپزی دانشگاه ما هم بالاخره فرا رسید. تیم استادا با تیم دانشجوها. هر کی می خواد تو مسابقه شرکت کنه باید گروه های 3 نفره ایجاد کنه و ثبت نام و بعدش مسابقه. خیلی حال میده که پوز استادها را زدن و به خاک مالیدن. با مزه ترین بخش دیدن استادهای جدی و دهن سرویس کن با یه لباس آشپزی (پلوخوری) و یه قابلمه تو دسته. کلی خنده داره. شخصا به دلیل اینکه فقط میتونم آب جوش بیارم (اگر یادم بمونه که آب گذاشتم جوش بیاد و کتری را نسوزونم) شرکت نکردم اما کلی خندیدم. جایزه را هم اساتید دانشکده معدن بردند که دو چیز را اثبات میکنه:

1)     در معادن آشپز پیدا نمیشه؛

2)     زنان اساتید معدن زورشان زیاد است.

 

جایزه: یه قابلمه.  خیلی البته بعد از اون همه حال مهم نبود.

 

اینم یکی از برنامه های دانشگاه ما تو تعطیلات کریسمس.

 

ایام عاشورا را به همه تسلیت میگم. التماس دعا دارم.

 

صادق

 بیماری من شد سبب پرسش دلدار

 می میرم ازاین غم که چرا بهترم امشب

 

- بیمارم ، تب دارم ، "هر دری بسته شود" . و باور داریم که:  "جز در پر فیض حسین"

 

- در ایام محرم هستیم و شرکت در عزاداریها و مجالس مجال آپ دیت کردن وبلاگ باقی نمی گذارد. عده ای از اعضا هم مسافرند. هر چند بودند هم به اون صورت فرقی نمی کرد !!!

چند روزی کم کار می شویم تا خدا چه خواهد ...

 

- مادر یکی از دوستانمان در حادثه مسجد ارک از دنیا رفت. از خداوند متعال برای ایشان طلب رحمت و مغفرت دارم و از خوانندگان عزیز میخواهم برای شادی روح آن مرحومه و دیگر درگذشتگان این حادثه فاتحه ای قرائت کنند.

مثل اینکه باید باور کنیم این واقعیت رو که جزء فرهنگ ماست . تا خونمون دزد نیاد براش حفاظ نمی زنیم ، تا وسط راه نمونیم اشکال ماشینمون رو درست نمی کنیم و... باید چنین اتفاقی بیفته تا به فکر امنیت مکانها و ایمن سازی در مقابل حوادث بیفتیم.

 

- می روی؟ برو . ولی آهسته آهسته...

 

منصور

خسته شدم بس که دلم دنبال یک بهونه گشت

 

- چند روز پیش رفته بودم استخر، با یک آقایی شروع کردم به گپ زدن. داشت برام آب گرم سرعین رو توضیح میداد که هفته قبل رفته بود.استخر اصلی آب گرمش سربازه . داخل آب جوش هستی و برف که بر سرت می بارد! راست هم میگه ، خیلی حال میده. میگفت الان وقت رفتن به "گاموش گلی" است. خدا قسمت کنه ! راهها (اگر باز باشه) خلوت، هتل ها خلوت و ارزون و لها فواید اخری ...  بهش گفتم : من تعطیلی گیر بیارم عشقم اینه که بشینم خونه و کتاب بخونم. یا پای اینترنت مطلب بخونم و بنویسم.اینقدر اینور اونور رفتم که هیچ علاقه ای دیگر ندارم. همه سوراخ سمبه های ایران رو رفتم. تعجب کرد از اینکه یه نفر رو پیدا کرده که دوست داره توی خونه باشه و نه در سفر. منتها از این وضع هم خسته شدم! بسه ! تعطیلی بسه آقای هیات دولت ! من ربط تعطیلی مدارس با عدم افت فشار گاز رو نمی فهمم.

 

- امروز صبح خونه یه برنامه ای داشتن که زنونه بود و من لاجرم با یک اردنگ (!) از خانه بیرون . مدرسه که تعطیل ، بیرون کار دیگری هم نداشتم. حس غریبی داشتم . داخل ماشین بودم و بی هدف. چی کار باید می کردم ؟ از معدود دفعاتی بود که احساس تنهایی میکردم ! عادت کردیم به شلوغی دور و بر و همزمان با هشت نفر حرف زدن.

رفتم دانشگاه . به چند تا از آشناهای قدیم سر زدم. چند تا از استادها، روابط عمومی دانشگاه . بعدش رفتم نشستم توی قرائت خونه دانشکده عمران به یاد ایام ماضیه و دوتا گزارشی را که باید آماده میکردم ، نوشتم. حال و هوای خوبی بود. دانشجو جماعت چقدر عوض شدن. قیافه های عجیب غریب . اخلاقیات بچگانه . یاد سال 70 افتادم و بچه های هفتادی. علیرضا ، عطا ، نادر ، رضا ها ! ، فواد ، غفار ، ابوالفضل ، شایان ، نصیر، امید و  ... مهندس ساسانی ، مهندس طاحونی ، دکتر کرامتی ، دکتر لطفی ، مهندس پیدایش و ... دلم گرفت . تامل ایام گذشته کردم و بر عمر تلف کرده تاسف خوردم. بخواهم اندر باب بعضی از اساتیدمون بنویسم که خودش پستهای جداگانه ای میشود. از نصیر میخواهم کمک کند که مطالبی راجع به اونها بنویسیم . مخصوصا دکتر کرامتی! عالی بودند و البته هستند. خدا حفظشون کنه. یاد دکتر زراتی که استاد هیدرولیک مون بود به خیر. واقعا استاد بودند ، معلم بودند. اونوقت من هم اسمم رو گذاشتم معلم ! خاطرات خوبی زنده شد. اگه یکی دو تا آشنا از دانشجوها نمی دیدم دلم می پوسید! هر کس می پرسید "از این طرفا " می گفتم از خونه بیرونم کردن منم اومدم اینجا ! باورشون نمیشد.

 

- ما در امر تعلیم و تربیت خیلی موفق نیستیم. عوامل مداخله کننده زیادند. خودمان هم بضاعتمان کم است. دانش آموزان وجودشان نازک است. نوعا مردونه رفتار نمی کنند. محکم نیستند. نمی شود با خیلی ها جدی رفت جلو. قهر میکنند. مامانشون رو صدا میکنند. اومدن که بگن و بخندن و کسی کاری به کارشون نداشته باشه. بدرد 45 دقیقه بازی دوستانه میخورند نه 90 دقیقه بازی قهرمانی اون هم توی فینال ! ما توی تعلیم و تربیت خیلی موفق نیستیم.

 

- بعضی چیزا باید وقتش بشه، همین! مثل کورک که باید برسه تا دهن باز کنه. بیخودی نباید زور زد وقتی "مانده تا برف زمین آب شود " هر چقدر تلاش میکنی یک نفر چیزی رو بفهمه ، فایده نمی کنه. پدر جان صبر کن! موقعش می رسه . گذشت زمان و وزیدن بادهای خزان بر ابدان ، حالی آدم میکند که کجاست و چه باید بکند ؛ منتها :

                                                                "صبرم زیاده اما ، عمری نمونده باقی"

 

منصور

انتهای نام تو آغاز بود


۱
ـ نالیدن را چکار کنم؟داد کشیدن را چکار کنم؟راستی چاه هم چه نعمتی بود! نیست،آه! ببین که تا کجا محرومم!ببین که به چه چیزها نیاز دارم و ندارم،چه آرزوها دارم و نیست! اما نه،نالیدن خوب نیست،داد کشیدن زشت است! باشد،سخت باشد،تحمل میکنم،این کتابها که مرا قهرمان و سرسخت و مرد حماسه میدانند چه خواهند گفت؟ مگر میشود ناله کرد،داد زد که کتابهایم نفهمند نشنوند؟...می شود،بله،سرم را در گریبانم پنهان میکنم؟نه مثل علی میکنم،سرم را توی حلقوم چاه،چاه که نیست،نخلستان خاموش و راحت و امن که نداریم،باشد،سرم را توی حلقوم خودم میبرم،لب هایم را به دریچه قلبم میگذارم و در دهلیز وحشت بار آن مثل دیوانه ای از دست عاقل ها ،پرستارها و زنجیرها فریاد میزنم،نه،آهسته مینالم،آنجا هم کسی هست...( گفتگوهای تنهایی ، دکتر شریعتی)

۲ـ میگن جوونای کربلا،شب عاشورا تو چادری که«خیمة الشباب»نام گرفته ،میگفتن و میخندیدن! تاریخ حرف های اون شب رو ضبط نکرده،اون شب اون قدر هیجان آمیز و عاشقانه هست که روح را به آتیش بکشه و منطق رو فلج بکنه و قدرت ناطقه رو ضعیف و اندیشیدن رو دشوار،و لابد گوش تاریخ هم کر میشه که نشنوه و تکرار و تکرار بشه و خودنمایی بکنه!
وگرنه از تاریخ میپرسیدم به نظر تو که اونا رو دیدی: علی اکبر چند سال با من تفاوت سنی داشت؟ چه قدر با من توی قد و هیکل ،تفاوت داشت؟از نظر شجاعت،شبیه اون هستم؟اصلآ شباهتی با من داشت که بتونیم با هم دوست بشیم؟با غریبه ها که نمیشه رفیق بود!
علی اکبر،قاسم،عبدالله، منم توی «خیمة الشباب»راه میدین!؟ یا الله!
تاریخ و تو با همه تکرارت،منم علی اکبر وار تکرار کن!!!

۳ـ تو شب عاشورا که من کوچه ها رو گز میکردم،من علم به دوش گرفته بودم،تو سینه میزدی،تو هق هق گریه میکردی و من و تو ،ما ...

قلب او در فکر طفلان زار شد
قلب ما در حسرت دینار شد
دین او صد باغ ایمان میدهد
دین ما بوی غم نان میدهد

علیرضا

باز این چه شورش است...

 



السلام علی المرمل بالدماء

السلام علی المهتوک الخباء

السلام علی خامس اصحاب الکساء

 

 

 

1- وقتی فرزدق به امام حسین(علیه السلام) می گوید: دلهای مردم با تو وشمشیرهای آنان با بنی امیه است، امام پاسخ می دهد:

اگر قضای خداوند بر آنچه دلخواه ماست تعلق گرفت، خداوند را بر نعمتهایش سپاس می گوییم واز او برای ادای شکرش یاری می جوئیم .اگر هم قضای خداوند بر خلاف امید وانتظار ما جاری شد، چون مراد و مقصود ما پیروی از حق بوده است وبر اساس تقوا حرکت کرده ایم از حقیقت منحرف نشده ایم و تجاوز کار نیستیم.

 

2- امام حسین (علیه السلام):

بسم الله الرحمن الرحیم

از حسین بن علی به محمد بن علی - حنفیه – و از طرف او به بنی هاشم

هرکس به من بپیوندد شهید می شود وهرکس روی گرداند، پیروزی را کسب نمیکند.

 

3-

می شود خورشید را انکار کرد؟           زیر سم اسبها در خاک کرد؟

می شود آیا که نقش عشق را           از درون سینه هامان پاک کرد؟

بازهم در ماتم روی حسین                 باز هم در سوگ آن آلاله ایم

یادتان باشد حیات عشق را                 وامدار خون سرخ لاله ایم

 

 

4- ای همه مردم، درین جهان به چه کارید؟

عمر گرانمایه را چگونه گذرانید؟

هر چه به عالم بود اگر به کف آرید

هیچ ندارید اگر که عشق ندارید.

به بهانه فرارسیدن محرمی دیگر ، تاسوعایی دیگر ، عاشورایی دیگر...

محمدامین + منصور