رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

این کارا برای چیه؟


( این مطلب تکراریه یعنی قبلا هم گفتم ولی چی کنم که داره بیخ گلوم رو فشار میده)


بابا ! صدا و سیما ! هادی ساعی مردم رو به انتخابات دعوت میکنه، مجید مظفری هم همینطور ، رضا زاده با آن هیکل تنومند و صورت معصوم ، نیکبخت واحدی که توی سه تا مصاحبه ش یه جمله بندی درست نتونست سر هم کنه ، از شهدا مایه گذاشتن، جانبازهای قطع نخاع ،هنرمندان ، مراجع ، صحنه های دلخراش واقعی از جنگ و شهید شدن رزمنده ها، توی برنامه خردسالان صندوق رای گذاشتن ، فردوسی پور وسط گزارش بازی ایران قطر پنج دفه سفارش کنه...مزدک میرزایی! امریکا گفته شرکت نکنین ! دنیا جمع شدن که ما رای ندیم ! هنرمندان مقیم اطریش ،علی پروین ! مهدوی کیا ، ...
 آخه بابا ! برای اینکه مردم رو کشوند پای صندوقها به چه ابزاری باید متوسل شد؟ هرکی میخواد بره رای بده می ره میده دیگه ... این کارا برای چی تونه؟
این صدا و سیما کراماتش زیاده . اگه لازم باشه رقص هم نشون میدن برای جلب مشارکت مردم! خبر قطار منفجر شده نیشابور چی شد؟ مسوولیتش با کیه؟ کی استعفا میده؟ کی محاکمه میشه؟

منصور

بر حذر باش

امشب جلسه‌ای بودم که قرار بود منصور عزیز نیز باشد.
رهاورد جلسه این است:
از معصوم (ع) روایت است که
برحذر باش از این که غیر حجت را نصب العین خویش قرار دهی و هر چه را می‌گوید  تصدیق کنی.
حقآ که روایاتی این چنین؛ انسان را دگرگون می‌کند.
البته رییس می‌بخشند که هنوز مرکب جوهرشان خشک نشده این حقیر مطلب می‌نویسد

نصیر  

برای شعر تازه ٬ اجازه بی اجازه


همون طور که عرض شد٬ما که به اون صورت چیزی از سیاست سرمون نمیشه ولی دیگه اشتغال کردیم !  و یه ترانه سرودیم برای انتخابات...


کرسی میخواد که داره همچین حال و هوایی

رنگ هدف پریده ،نه شوری نه نوایی

سهراب شده که میره به جنگای بی برگشت!

رستم شده ببینید،عجب دیو بلایی

بایه کیسه پُر از پَر، پر از پرای سیمرغ

باز کرده راهشو ،سی؟، به سمت هدفایی

نارو زده از اول ، یا یه کارای دیگه

آتیش زده یا خورده با یه طرح کذایی

وقتم که کم میاره واسه لقمه معقول

دو سه تا لقمه چرب ، قورتیده سرپایی

لالقمه ها پراز اشک ، میونشون پرازدرد

چون نجویده خورده میگه عجب غذایی

برای رای گرفتن میره سراغ پرتا

توی نطقای غراش می گه عجب فضایی

الگوهای هزارش ، همه راهارو رفتن

به به که توی این راه ، داره خوب سلفایی

تو رای ندی یه جوره جدیدی رای میاره

کرسی داره میدونی خودت پرت و پلایی


 منصور

سیما


 من که به اون صورت چیزی از سیاست سر در نمی آورم، منتها این جور که معلومه ، مصادر امور بدجور به دست و پا افتادن برای این که انتخابات جمعه کم جمعیت برگزار نشه... یه جور تبلیغاتی پخش میکنه این سیما که آدم پشت پشتکی از دیوار میره بالا.

«گروه میخ صاف کن های جامعه صنعت دوزها »21 کاندیدا معرفی کردن و در حال رقابت شدید با «مجمع نمی دونم چی چی فلان » هستن!

یک نماینده تو مهاباد گفته اگه به وعده هام عمل نکنم خودم رو آتیش میزنم! بعد آخر اخبار عذرخواهی میکنن که مهاباد نبوده و نمی گن کجا بوده! شعر "ای ایران" رو کامل پخش میکنه با زیر نویس «استاد بنان» .مصاحبه ها و رپرتاژ آگهی های آنچنانی. سرود های ملی قدیمی که ممنوع بود پخششون. فعلا برای جلب مشارکت مردم هر چیزی مجازه! ببینم اندی برای انتخابات چیزی نخونده توی آلبوم جدیدش که پخش کنن؟!!! فقط میگم که "ای لاریجانی" که البته بعیده که قضیه کامل دست اونم باشه...

خبر انفجار واگن های قطار در ایستگاه خیام نیشابور کلا رفت تو سایه... انفجاری که تا 10 کیلومتری شیشه هارو شکسته و توی مشهد ( با فاصله 130 کیلومتر) صداش شنیده شده...ایستگاه چسبیده به روستا نیست که. سه تا روستا به طور کامل ویران شده. ببینید چه انفجاری بوده. خدا رحمت کنه کشته شدگان این سانحه رو. ولی ببینید که اتفاقات غیر مترقبه ایران کاملا منحصر به فرد است...

منصور

سرگیجه


چی بگم والا؟
سرگیجه گرفتم...انتخابات...انتخابات...انتخابات...
چه باید کرد؟ ولی با همه این مسائل ٬ امشب بیانیه خاتمی در مورد انتخابات رو شنیدم...کلی حال کردم٬ خیلی عالی بود. نمی دونم خودش این چیزا رو تنظیم میکنه یا مشاورانش ٬ ولی هر کی هست آدم باسوادیه...
خاتمی شده همون خاتمی سال ۷۷ !!!
هرچی بیشتر به اطراف نگاه میکنم این بیت در ذهنم بیشتر مرور می شه :

توی این شب غیر گریه کار دیگری نداریم
هرکی خوابه خوش به حالش ٬ ما به بیداری دچاریم

یه قسمت از مقدمه کتاب «بی سرزمین تر از باد » نوشته یغما گلرویی را نقل میکنم (البته با تلخیص و کمی تغییر! ) شعر بالا هم مال اونه. ۲۸ سالشم هست . قوی شعر میگه. البته نصیر باید اظهار نظر کنه...

«گاهی آرزو میکنم که کاش ! ای کاش ستاره دریایی بودم ٬ چسبیده به یک صخره در عمق اقیانوس و روزگارم به بی خبری از عبور فصل ها میگذشت! بی خبر بودم از طلوع ماه و سرزدن خورشید! نمی دانستم که عمر صنوبر هزار ساله چگونه به پلک زدن صاعقه ای خاکستر میشود! نمی دانستم تماشای محکوم به مرگ یعنی چه ! نه گلوله را می شناختیم و نه کلاهک هسته ای را...ولی...»

منصور