رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

حرفهای پراکنده از ذهنهای پراکنده

 

1- ایول به البرز- خط آنالوگش ! با اون تونستم وبلاگ رو بیارم. هر چند شاید دوام این یکی هم یک روز یا کمتر باشه. من نمی فهمم اینهمه سرویس وبلاگ ، فقط باید بلاگ اسکای فیلتر بشه؟

  

۲- ایران کره شمالی رو میبره . لااقل اینطور به نظر میرسه. خدا کنه اینجوری بشه . مردم خوشحال میشن.

 

۳- گمان کنم مشارکت مردم توی انتخابات 27 ام زیاد باشه. زیادتر از پیش بینی های معموله. چون صداوسیما خیلیpower گذاشته پشت قضیه. الحق و الانصاف هم تبلیغاتش خوبه. و کاملا در مورد نامزدها رعایت تساوی رو میکنه . توی انتخابات اگر از ابواب جمعی یکی از حوزه های اخذ رای بودم ، توی وبلاگ اعلام میکنم و آدرس میدم که خوانندگان عزیز بیان اونجا رای بدن. قول میدم به آشناها یه چایی قند پهلو هم بدم !

 

۴- سرویس شدم! دیروز موبایل برادرم توی شمال گم شده. ساعت 10 دیشب بهم زنگ زد که یه کاری بکن! با آکروبات بازی از توی خونشون برگه مالکیت موبایل و شناسنامه ش رو گیر آوردم. ساعت شده 12 شب. حالا چیکار کنم. به هر کسی هم که میشناختم زنگ زدم که راهنماییم کنه دریغ از یک جواب ناقابل . این جور مواقع نگرانی به خاطر از دست رفتن گوشی و خط نیست. یه خرده به خاطر اینه که کسی که موبایل دستش می افته شروع کنه زنگ زدن به اینور و اونور و خارج کشور و یه صورتحساب 300 هزار تومانی بذاره رو دستت ، و نگرانی بیشتر به خاطر سوء استفاده احتمالی از شماره آدم است. ما که شانس نداریم! در یک قضیه سرقتی ، قتلی ، آدم ربایی و امثالهم ، با موبایل زنگ بزنن به جایی و از روی شماره پای تو گیر می افته. تا بیای ثابت کنی که من چیکاره بیدم و موبایلم گم شده بوده ، یه ماه رمضون طول میکشه !  

الغرض ، امروز هم روز تعطیل و 118 و 09990 و 190 هم که شماره های دکوری هستن. اصلا نمی دونن چیکار باید کرد. باور کنید به صورت دوری شماره های همدیگر رو به من دادن ! سایت مخابرات هم که هک شده ! (خبرش رو تو بازتاب بخونین ) از اینا هم ناامید شدم. خلاصه رفتم با هزار بار چرخ زدن در این شهر کلان ، یک مرکزی که باز بود رو پیدا کردم. در عصر ارتباطات و به قول فردوسی پور در سال 2005 ، اطلاع رسانی مخابرات که داعیه دار این چیزاست ، وجود نداشت و من رو به شیوه سنتی در شهر گرداند تا مقصدم را بیابم. متولی آی تی در کشور که این باشه انتظار دارین جاهای دیگه چه جور باشه.

خلاصه کلام اینکه نتیجه گرفتم نباید شمال رفت و موبایل گم کرد! و به هیچوجه در غیر ساعات اداری نباید موبایلت گم بشه یا به سرقت بره ! و حتما و حتما وقتی که فردایش روز تعطیل است که این واقعه نباید رخ بده...

 

۵- هی به خودم میگم حرف نزن ، اظهار نظر نکن، به خرجم نمی ره ! آخه جایی که بی فایده س، بی فایده س دیگه ! موضوع به این سادگی رو چرا من نمی فهمم در عجبم.

 

۶- آقا جون ! طرف نمی فهمه دیگه ! چه میشه کرد. هر کار که میکنی، او نه گوش میده و نه کاری میکنه. مدلش اینجوریه. رشد اجتماعیش همین قدره. از دست تو هم کاری بر نیومد. باید بی خیال شد. پس سخن کوتاه ، والسلام.

 

۷-  از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
     گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

 

منصور

فیلتر - انتخابات - شعر


1- عارضم به خدمتتون که مخابرات محترم ، بلاگ اسکای رو هم فیلتر کرده . ظاهرا به خاطر وجود وبلاگهایی که سیاسی می نویسند و تشویق می کنند که مردم رای ندن و گویا قرار است بعد از انتخابات فیلتر رو بردارن.

به هر حال اوضاع مثل اینه که به طرف گفتن برو کلاه بیار ، رفت سر آورد! به خاطر دو سه تا بی نماز ، مسجد رو بستن که ثابت کنن اون ضرب المثل فارسی به اون صورت هم درست نیست !

فیلترینگ مخابرات دمار از روزگار ما در آورده. من zone Alarm رو نمی تونم آپ دیت کنم! نمی دونم کجاش مشکل داره که فیلتر میشه! فیلترینگ بر اساس کلمات ظاهرا احمقانه ترین نوع فیلترینگ است که شامل ما شده. وبلاگ وزین (!) رویای نیمه کاره "تری" بود که با خشکها سوخت ! کلی برنامه داشتیم که خواننده ها رو به شرکت در انتخابات تشویق کنیم . ولی نمی ذارن که !

من الان با دست زدن به یک سری حرکات ژانگولر(!) تونستم وارد بلاگ اسکای بشم و این پست رو بفرستم. معلوم نیست دفعه بعد کی باشه . به خاطر تاخیر در آپ دیت کردن وبلاگ هم عذر میخوام.

تصمیم جدی گرفتم که دات ir بشیم. دارم دنبال میکنم.

 

2- شعری سروده بودم به مناسبت سوم خرداد - این حماسه بی نظیر - که روی مطلب پرمایه محسن نخواستم پست کنم. الان میفرستم که به مخابرات بگم بابا وبلاگ های کاردرست هم پیدا میشه ! و اینکه حسین آقا از کانادا من رو هم تشویق کنه ! محسن رو تحویل گرفت حسودیم شد !

 

 

چشمهای تورا نمی دیدم ، با دو چشمان ناتوان ، در خاک

می شنیدم ستاره روییده ست ، از شهیدان به آسمان ، در خاک

 

راز نیمه پلاک، گم نشده ، باز می گردم و می آسایم

با نشانی نوشته های شما ، رازها ، رد کهکشان ، در خاک

 

می نویسم لباس خاکیتان از مسیر نگاه پنهان نیست

می توانم مگر نبینمتان ، قلبها گرم و خون فشان ، در خاک

 

قبل از آنکه دوباره ذهن زمان ، طعم خون را به یاد بسپارد

گفته بودید خون حقیقت یافت، مثل احساس عاشقان ، در خاک

 

روی انگشتر عقیق مگر، آیه فتح حک نگردیده

پس چرا عصر ما مردد مرد ، بعد از آن فتح جاودان ، در خاک

 

بغضها سنگر عجیبی تا ، ساحل رود استتار کند

اشکها سوزش عمیقی تا ، پیکر پاک نوجوان ، در خاک

 

ما که آزادی جهان را هم ، در سکوت بهار گم کردیم

از شما باز می توان پرسید ، این نشانهای بی نشان ، در خاک

 

3- فروغ فرخزاد گفته :

ای کاش نه جوان بودم و نه زیبا، بلکه خوشبخت بودم.

 

منصور

ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

 

1- فیلم A Bronx tail اثر رابرت دنیرو از برنامه سینما یک پخش شد. به نظر من که عالی بود. چند نکته قابل به عرض دارم:

 

 

- مثل اینکه آخر شبه و مقامات مسوول(!) خواب هستن، نشان دادن یکسری صحنه ها آزاده! مثل قماربازی و دختربازی و لاس زدن و لات بازی و عرق خوری و امثال ذلک!

- پیام های اخلاقی فیلم که توسط سانی به کاروجرو گفته میشد خیلی راهگشا بود. "اونایی که کار میکنن احمقن !"

- بد آموزی های فیلم قابل توجه بود. یه پسر بچه 9 ساله از خونه بره بیرون، واسه خودش بچرخه، با غریبه ها حرف بزنه ، توی باشگاه بره، قاطی قماربازی بشه ، با آدم غریبه بزرگتر از خودش دوست بشه و اون جای پدرش رو بگیره و خانواده ش هم از این موضوع خیلی ناراحت باشن.

- سانی هم آدم کاملی نبود. فیلم ازش اسطوره و قهرمان نساخت. او هم بدون تحقیق و بی گناه گرفت "سی " رو کتک زد.

- باید اصل فیلم رو دید . "جین" یکهو و بی دلیل با "سی" خوب شد!

علی ایحال فیلم خیلی نظرم رو جلب کرد . مردم یا باید ازت بترسن یا دوستت داشته باشن . این دقیقا به حرفه ما میخوره !!

 

 

2- پنجشنبه بعد از یک جلسه سنگین ، رفتم دانشگاه علوم تحقیقات دانشگاه آزاد . یک تئاتر توسط دانشجویان دانشکده فنی مهندسی روی صحنه رفته بود و یکی از شاگردای سابقم که نقش اول رو داشت چندین باز دعوت کرده بود که برای دیدن نمایششون برم . خود دانشگاه نمایشی به مراتب دیدنی تر بود! دانشگاه نیست ، امپراطوریه ! نمی دونم چه جور طرح توسعه هایی دارن که اینقدر وسیع گرفتن اونجا رو. از دم در که ماشین رو پارک میکنی باید با سرویس های اونجا یک ربع بری تا برسی به دانشکده. همه چی هم آزاد! ما که به اون صورت کاری به این کارا نداریم ، ولی تیپ هایی که تو میرداماد و ولی عصر و جردن پیدا نمیشه، توی این دانشگاه دیده میشد !!

تئاتر بدک نبود. البته از ضعف مفرط نمایشنامه رنج میبرد ولی بازی صمیمانه دانشجوها این مشکل رو تا حدی از بین برده بود. یکی از هنرپیشه های درجه سه تلویزیون اومده بود نمایششون رو ببینه. گویا دخترش توی اونجا دانشجو باشه. کلی تحویلش گرفتن و براش کف زدن و بردنش بالای سن و ایشان افاضات فرمودند و از جنبه های هنری این نمایش تعریف و تمجید فرمودن ! اونوقت ، رئیس دانشکده اومده بود نمایششون رو ببینه ، دریغ از اینکه اشاره ای مختصر به اومدنش بکنن، تشکر و خیرمقدم پیشکش ! بنده خدا پس از پایان نمایش یواشکی از یه گوشه کناری دررفت که بیشتر قضیه ضایع نشه! این شاگردسابق ما، منو برد و به عنوان اولین استاد تئاترش به گروه و کارگردانشون معرفی کرد .البته من دو سه تا تئاتر باهاشون کار کرده بودم و درست میگفت ولی انگار الان به چه جایی رسیده که اینجوری با احساس همه چیزهاش رو به من منتسب میکرد !!! اولین چیزی که بعد از تعارفات معموله به کارگردان و بازی گردانشون گفتم این بود که چرا از دکتر فلانی تشکر نکردین؟ وا رفتن . و کلی بهم گفتن که " ای وای، راست میگه ها ، دیدین حواسمون نبود " و از این صحبتا.

الغرض اینکه من هر جا میرم مرض خودم رو دارم ! به این جور چیزا توجه میکنم. ادب و احترامی که باید نسبت به استاد و معلم داشت. البته یه مقدار راحت شدم. فهمیدم این بی توجهی و قشری بودن فقط مختص دانش آموزان نیست ! در جماعت داشجو که بزرگتر هم هستن رایجه. من همیشه این جور چیزها رو به بچه ها تذکر میدم و توجهشون میدم که افرادی "با معرفت" و "رعایت کننده" باشن ولی...

 

3- در برگشت از اونجا ، یک تصادف شدید در مسیر جنوب به شمال اتوبان یادگار شده بود. و من در مسیر شمال به جنوب حرکت میکردم. خوردم به ترافیکی شدید. چرا؟ چون رانندگان عزیز در اون قسمت با وجود اینکه مسیر حرکت هیچ مشکلی نداشت، یواش میرفتن که تماشا کنن! نمی دونم کی ما می خوایم یاد بگیریم. البته کافی بود یک پلیس وایسه و اشاره کنه که ماشین ها حرکت کنن ولی اون هم نبود.تا این سربازهای عزیز راهنمایی و رانندگی مترصد کمین و مچ گیری از ماشینها هستن که لااقل 25 تومن جریمه شون بکنن، مجال نمی مونه کار موثر بکنن ! 

 

4- این قسمت انتهایی پستهای من ، توجه خیلی ها رو جلب کرده. از این بابت که "در مورد کیه؟مخاطبش کیه؟ خبریه ؟! " و از این حرفا . گاهی اوقات نوشتن این یک جمله بیشتر از نوشتن بقیه مطالب پست وقت میگیره . به هر حال امشب هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید که  مناسب باشه. ولی شما جمله ای فرض کنید تو مایه های : بی وفایی، من هر کار میکنم تو حالیت نیست (!) ، هر چی میگم تو کاری رو که باید بکنی نمی کنی ، سردی ، هی دل منو میشکنی و از این حرفا !!!

 

منصور

من همسفر شراب از زرد به سرخ                 یا همره اضطراب از زرد به سرخ

یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد             چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ

    

     «قیصر امین پور»

 

 

  

 

 

دوست و مرشد و مراد (!) عزیز من ، پیرهرات، در وبلاگ خود یک مطلب قشنگ در رابطه با انتخابات نوشته که نظر شما رو بهش جلب میکنم. البته بعیده خودش نوشته باشه ، ولی خواندنی ست.

 

یاهو، یک مقلد بزرگ ! همین که gmail راه افتاد و سرویس 2 گیگابایتیش ، زود ظرفیتش رو به یک گیگ افزایش داد. اگر گوگل این کار رو نکرده بود ، خیالتون راحت ، هنوز ظرفیت ای میل یاهو همون 4 مگ بود ! هر چی باشه گردانندگان یاهو یهودی هستن و کاملا دنبال بازار و سود و این حرفا. و همین که skype سرویس تلفن کریستالی خودش رو راه انداخت ، یاهو ، مسنجر Beta رو داد که ملت حالیش رو ببرن ! وگرنه این یاهو مجانی برای باباش فاتحه نمی خونه ! از این آدرس مسنجر بتا رو دان لود کنید که در خدمتتون باشیم !

 

پاس برد، سپاهان حذف شد. هر چند آخرای بازی خیلی قشنگ بازی میکرد. البته حالم خیلی گرفته شد که به یه تیم اماراتی باخت. که با پولشون می خوان همه چیز رو بدست بیارن. من فکر کنم اگر تیمهای ایرانی رو فرم بیان و احساسی بازی کنن، برزیل رو هم می تونن ببرن ! به امید پیروزی میلان بر لیورپول ! البته نه اینکه از میلان خوشم بیاد ، از لیورپول متنفرم. از طرفدارهای لیورپول هر کس از این حرف ناراحت شد ، وایسه بیرون دعوا !

 

سه چهار روزه دارم به شدت مطالعه میکنم . این ایام با تعطیل شدن کلاسها یه مقدار وقتم آزاد شده و رفتم سراغ به خوندن یک سری کتاب که کود شده بود روی میز و فقط به جلدشون می تونستم نگاه کنم. حس میکنم که هستم و زنده ام.

 

یک نفر نوشته ای رو داخل اتاقم انداخته بود ، یک روز تمام فکر کردم تا فهمیدم کار کیه. وقتی به دوستان گفتم ، دهانشان باز ماند و البته همه تایید کردن. تصمیم دارم برم توی آگاهی کار کنم !

 

کلا ایام خوبی نیست این ایام. زیاد بالا پایین میشم. توی برزخم.

 

نمی دونم توقع من از اطرافیانم زیاده یا اینکه اونا کم لطفن. 
 

ما نمی تونیم هر کسی رو تسخیر کنیم. واقعا سخته که تو از یکی خوشت بیاد و به سمتش یک عالمه انرژی مثبت بفرستی، ولی اون از تو خوشش نیاد! یا خوشش بیاد ولی حالیش نباشه باید چیکار کنه ! یا اینکه اونجور که تو میخوای رفتار نکنه ، کاری رو که انتظار داری انجام نده ، یا اینکه کلا حالیش نباشه ! سخته...

 

رفتن دلیل نبودن نیست
در آسمان تو پرواز میکنم

منصور

روزی برای تمام فصول


رئیس امر فرمودند به نگارش متنی در مورد این روز بزرگ و بنده هم چاره ای ندارم جز امتثال امر. دأب حقیر در نوشتن مطالب احساسی بوده در این سرای مجازی، این بار اما طور دیگر می نویسم تا خوانندگان جوانترمان خرده نگیرند بر خرج کردن از احساسات و عواطف.

دوستان عزیزی که از نسل پس از جنگ هستند اگر می خواهند شور و حال مردم را در روز سوم خردادماه ۶۱ بدانند، بد نیست در خاطرشان به روزی که تیم فوتبال ایران بر استرالیا فائق آمد رجوع کنند. بزرگترها بر من می بخشایند که این قیاس مع الفارق است، گرچه مقصود این نیست که این شادی دوم را به چالش بکشم که این یکی نیز به جای خود مایه غرور و افتخار بود. می خواهم جوانترها بدانند وقتی خبر بازپس گیری خرمشهر در دهانها پیچید و گوشها را نواخت چه حجم عظیمی از نشاط و شادمانی آزاد شد. به نظرم عزیزترین شیء در آن روز رادیو بود و کمترین نشان شادمانی اشکهائی بود که بر گونه ها جاری می شد...

یکبار دیگر هم جائی دیگر نوشتم نمی دانم چرا از میان این همه ایثار و پایمردی وشهامت که نثار این آب و خاک شد دو حادثه به قدر و شأنی چنین سترگ رسیدند که یادها را قصد فراموشیشان نیست؟خرمشهر عزیز و هویزه مظلوم با آن داغ بزرگ دخترکان شهید. شاید دلیلش این بود که خرمشهر نماد مقاومت شد و آن خاطره هویزه نماد آزادگی و پاکدامنی. به هر روی این قلم حقیر را یارای وصف شور و حال این روز نیست ونه یارای توصیف آن چه بر این ملک و ملت رفت. لیکن حیف است و جای تأثر که ما بر این ملک و ملت آن راندیم که اینک حافظه جامعه رو به پاک کردن آن حماسه هاست و نسل جدید بیخیال از آنچه گذشت...

اطاله کلام کردم و یک از هزارهزار این حق را نتوانستم به جای آورم. اما امید دارم که همین قطره اشکی که از چشمم جاری شده است نگذارد از یاد ببرم دوران سخت و در عین حال شیرینی را که گذراندیم.

محسن