رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

شعر

گاهی وقتا آدم یه شعرایی رو میخونه که خیلی هم از معنیش سر در نمیاره ولی یه جورایی احساس خوبی بهش دست میده. یعنی میدونه که اگه معنیش رو بدونه حتما کلی کیف میکنه ولی هر چی زور میزنه نمیفهمه. البته من خودم رو عرض میکنم به کسی بر نخوره. آخه خواننده های اینجا هر کدوم یه پا شاعرن باسه خودشون. جالب اینجاست که اینجور شعرا معمولا هم کلمات عجیب و غریبی ندارن و در کمال سادگی خیلی زیبان. مثلا این رو بخونید:

من کسی را دیدم، که عصایش را بخشید به کسی بیناتر و خودش تنگ نشست پشت دروازه شب تا که خورشید بیاید بالا از پس کوه ...
خواستن مرز توانستن نیست. من کسی را که عصایش را بخشید به کسی بیناتر ، بخشیدم.
کوهها بر سر کوه، سد راه خورشید.
(محمد رضا داوری متخلص به شرم)

حالا خوبه یه کسی پیدا بشه بگه این آقای شرم واقعا خجالت نکشیده همچین شعری گفته. !!! . ولی اگه همچین خوب و منصفانه ببینین چندان هم بد نیست. از اون شعراییه که اگه به دکتر حسین الهی قمشه ای نشون بدن از عصبانیت سکتهه رو میزنه. نه وزنی نه قافیه ای. ولی کلا قشنگه. حالا چیش قشنگه نمیدونم. ولی برای اینکه شاعران عزیز ناراحت نشن یه شعر واقعا زیبای دیگه مینویسم

خندید باغبان که « سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم»
دختر شنید و گفت « چه حاصل از این بهار!
ای بس بهارها که بهاری نداشتم!»
(فروغ فرخزاد)

شعرای فروغ خیلی تلخه. حتی وقتی دربارهء بهار باشه

احسان

نظرات 1 + ارسال نظر

آره منم شعرای فروغ رو دوست ندارم..افسردگی مزمن ميگيرم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد