1- چند روز پیش بود که شیش هفت تا ماشین شدیم و تخت گاز رفتیم فشم! ناهار رو که اونجا خوردیم گفتیم یک ذره بالاتر بریم (دیزینگ!) یه سری هم به اونجا هم بزنیم... ای بابا ... آخر الزمون شده! یه نفر رو که ببینید نمی تونید تشخیص بدید دختره یا پسره! روسری هم که سرشون نمی کنند هیچ یه من آرایش می کنند و میان بیرون که ورزش (اسکی) کنند!
2- دیروز هم با بیل و کلنگ افتادیم به جون باغچه خونه ماربزرگمون که درستش کنیم! از صبح تا عصر یه ریز کار می کردیم. بعد دیدیم تا شب تموم نمیشه یه عمله رو آوردیم خر زور! مثل چی کار می کرد. که بالاخره تا شب تموم شد. بنده ی خدا چه قدر کار کرد. وقتی کارش تموم شد یاد یه حدیث از امام صادق افتادم که گفته بودند مزد کارگر را باید تا عرقش خشک نشده داد ... به دست هاش که نگاه کردم دیدم پیله بسته! اون موقع بود که یاد اون داستانی افتادم که پیامبر با بوسیدن دست یک کارگر اعلام کردند که دیگر هیچ فاصله ای بین یه کارگر ساده که با زور بازوش نون می خوره با یه فرد پولدار وجود نداره. ولی افسوس که در این دوره زمونه این قضیه به فراموشی سپرده شده. که الان قشر کارگر تبدیل به پایین طبقه در اجتماع اموزی تبدیل شده. و بعد از اون هم قشر معلمی ... که اون هم متاسفانه در جامعه ما خیلی پایین اومده.
پیر هرات
سلام. وبلاگ خوبی داری. به من هم سر بزن. موفق باشید.
سلام دوستان ! .. از این حرکت تیمی خیلی لذت بردم .. سال نوتون مبارک و موفق باشین
سلام. حالا این چیزها رو نمیخواد اینجا بنویسی. تو وبلاگ خودت بنویسی بهتره چون اینجا ممکنه تعبیر به کوهنوردی و امثالهم بشه!!!
۱-هر کی یه جوریه
۲-خیلی خیلی حرفت رو قبول دارم
منم خیلی حرفت رو قبول دارم!