رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

بیا با ما که فردایی نمی ماند


هوای تهران بارونیه... بارونو دوس دارم هنوز      چون تورو یادم میاره


می خوام این دو روز ( 5 شنبه و جمعه )  رو تعریف کنم ، یه مدته که اینجور ننوشتم.


5 شنبه صبح رفتم مدرسه کلاس داشتم . البته پنجشنبه ها کلاس ندارم ولی جای یکی از دوستان رفته بودم کلاس. بچه ها کم کاری و تنبلی می کنن. اول سال یه جلسه ای داشتیم که تو اون جلسه مسوولین مدرسه می گفتند هر درس چند ساعت در هفته باید وقت بچه ها رو برای انجام تکلیف در بیرون از کلاس به خودش اختصاص بده - که هیچوقت رعایت نشد !  برای درس ما – هندسه – گفتند یک ساعت در هفته ! من گفتم داداش ! می دونی فرق مثلث با مستطیل چیه؟! یک ساعت چیه . با کلی بند وبساط ما رو برای دو ساعت آفیش کردند و من وفادار ماندم به دو ساعت . شش تا تمرین هر کدام 20 دقیقه ای برای یک هفته . بعد دیدم که کجایی عمو! درسهای دیگه در طول هفته بیشتر از ساعت مقرر تکلیف میدن و وقتی موثر نمی افته جریمه هم میدن ! نمی دونم شایدم دانش آموزان عزیز خیلی مشغول هستن و به مسائل درس ما نمی رسن . دوازده تا تمرین رو از 20 اسفند تا حالا انجام ندادن! من هم دیگه زدم بر طبل بی عاری و گفتم : بی خیال ! نمی خواد دیگه...نخواستیم... ولی حالم گرفته است از بی مسوولیتی و تنبلی بچه ها. و البته از عدم صداقت بعضی ها که برای توجیه متوسل به دروغ شدند. که این خیلی بد است. من اعتقاد دارم حالا آدم یه مساله حل کنه یا نکنه چندان فرقی نمی کنه. و مهم نیست . اصلا « لعنت به مساله 5 لعنت به مساله 6 » ولی آدم باید انسان بار بیاد که!!! بد می گم؟!!


ناهار نماز – جند تا کار کوچیک و یه جلسه خفن ! از ساعت 3 تا 7 ... جلسه خوبی بود ولی از این جلسه ها چیزی در نمیاد. چون گوش شنوا کجا بوده... « بله خوبه ، درسته ، حق با شماست ، یادداشت کنید ! ، حتما در یک زمان مناسب ادامه مطالب را بفرمایید»  قس علی هذا ولی کو تاثیر. بگذریم...
 همرنگ یار اومد دنبالم رفتیم پیش هلمز . از شبکه دوبی اسپورت بازی الاهلی و الوصل رو دیدیم و بازیکنان ایرانیشون رو . مجیدی ُ نیکبخت و کریمی . بار اول بود که می دیدم... برام جالب بود. بعد رفتیم بوف برای شام . شب خوبی بود . مطالب جالبی مطرح شد که در این مقال نمی گنجد...
 ساعت 11 رفتم ملحق شدم به مهمانی که از سه ساعت پیش شروع شده بود توی خونه خاله کوچیکم. یکی از بستگانمون اونجا بود که آدم با سواد و اهل مطالعه ای است . بحث خوبی در گرفت در مورد هویت و ملیت و اصالت... خیلی خوب بود ولی آنقدر خمیازه کشیدم وسطش که بنده خدا مستاصل شد! خیلی خسته بودم . اگه به خودم بود عمرا میرفتم این مهمونی . ولی در سال جدید نرفته بودم خونشون و خیلی ضایع بود! دردسرتون ندم ساعت 2 شب خوابیدم و ساعت پنج و نیم پاشدم برای رفتن به کوه. رفتیم و یکی از دوستان همراه ما بود که کلی با هم صحبت کردیم و مسائل روز رو تجزیه و تحلیل کردیم ! کلا خوب بود و ضد حال هم داشتیم که بماند..... ساعت 1 هم رفتم استخر ( خیلی لات بازی در آوردم نه؟!!) حسابی چسبید. نمی دونم من که کلی برنامه کوهنوردی دارم و کم غذا می خورم و شیرینی اصلا نمی خورم چرا وزنم زیاد می شه ؟!! گیج شدم...

ساعت 3 اومدم خوونه . داداشم اینها خونمون بودن . نیم ساعت نشستم که برادرم گفت پاشو برو بخواب ! خوابیدم تا 6 . بازی ایران چین رو دیدم که اعاده حیثیت شد برای فوتبال ایران ! ( بنا به گفته عادل فردوسی پور) .
بعد از اعاده حیثیت (!) رفتم منزل یکی از دوستان که شام دعوت بودیم. جمع خوبی بود . دوستان قدیم که چند وقت بود گپ نزده بودیم . و همه با خانواده اومده بودن و من به عنوان تنها فرد مجرد در اون جمع حسابی تابلو بودم! ما هم که گوشمون از این حرفا و تیکه ها پره! بعد از شام گپ زدیم و از این در و اون در سخن راندیم و برای بچه یکی از دوستان کلی شعر خوندم که رفته بود از مامانش پرسیده بود خانم این آقاهه (یعنی من ! ) کیه؟!!! چون می خواست این خانم خوشبخت رو بشناسه که شوهرش همچین آدم باحالیه !!!
 ماشین نبرده بودم و چون همه فکر می کردن من ماشین دارم کسی تعارف نزد که با ما بیا و پیاده برگشتم خوونه و در نم نم بارون کلی کیف داد و خوونه که رسیدم آرسنال -  لیدز شروع شده بود و بارونو دوس دارم هنوز...

یه معمای لطیفه گونه هم شنیدم که قشنگ بود :  یه گوسفند رو می بردن  سر ببرند .  پشت وانت سوار کرده بودن . گوسفنده داشت گریه میکرد. می دونین چرا؟ چون دلش میخواسته جلو وانت سوار شه نذاشته بودن !!

 

منصور

نظرات 13 + ارسال نظر
شاهین شنبه 29 فروردین 1383 ساعت 01:58 http://shahin-majidi.blogsky.com

رفیق به ما هم سر بزن

رامین شنبه 29 فروردین 1383 ساعت 02:25 http://game-life.blogsky.com

سلام خوبی عزیز !
وبلاگ بسیار خوبی داری اینو جدا میگم من که خیلی لذت بردم امیدوارم همیشه موفق باشی !
به منم سر بزن خوشحال میشم عزیز !
منتظر حضور گرمت توی وبلاگم هستم !
خداحافظ

روبی شنبه 29 فروردین 1383 ساعت 13:35 http://roobipire.blogspot.com

....به قول بچه ها عجب سرگذشتی داشتی ... ماشاالله به این همه انرژی ...عوضش من کلی اسنوکر و شیفر بازی کردم:))

محمد شنبه 29 فروردین 1383 ساعت 15:15

استاد سلام
۱- ادبیات نوشتن در وبلاگ را نمی دانم بنابراین اگر پرت و پلا نوشتم معذرت می خواهم.
۲- در توصیفی که از رامسر داشتید معنی زندان و محدودیت را نفهمیدم.
۳- چندین مطلب از ماههای گذشته را نیز خواندم. از آنجا که اسامی افراد مختلف برایم آشنا نیست خیلی نمیتوانم اظهار نظر کنم.
۴- قرار بود برای من چیزی را بفرستید. لطفا این کار را انجام دهید.
۵- واااااای آقای رف ... اینا کجاها میرن و چیا نگاه می کنن!!
(دبی اسپرت واااای)

سلام
محمد آقا!
چه فال نیکی بود که شما را در وبلاگم ملاقات کردم.
ببخشید فایلی را که قرار بود بفرستم امشب می دم بیاد.
باز هم ممنون

پیر هرات شنبه 29 فروردین 1383 ساعت 18:51 http://pire-harat.blogsky.com

۱ سال پیش ...
جمعه ...
۲۹ فروردین سال ۱۳۸۲ ...
ساعت ۲۰:۵۰ ...
وبلاگی دیگر شروع به کار می کند ...
این بار با نام رویای نیمه کاره ...

اولین سالگرد تولد ۱ ساله شدن وبلاگتان را صمیمانه به شما تبریک می گویم/
فقط من متوجه این قسمت نشدم؟! :
... و برای بچه یکی از دوستان کلی شعر خوندم که رفته بود از مامانش پرسیده بود خانم این آقاهه (یعنی من ! ) کیه؟!!! چون می خواست این خانم خوشبخت رو بشناسه که شوهرش همچین آدم باحالیه !!! ...

سلام
پیر هرات عزیزم
چند وقته ندیدمت
اونجای متن یه ذره بد نوشته شده بود. منظور این بود که همسر این آقاهه کیه. یعنی کلمه خانم را باید به کسر میم می خواندید...
ممنون از اینکه تولد وبلاگم رو تبریک گفتید.خیلی برای من ارزش داشت. خودم یادم نبود. یک سال گذشت به سرعت برق و باد.

پیر صبا شنبه 29 فروردین 1383 ساعت 18:52 http://pire-harat.blogsky.com

آقا اجازه...آقا غلط کردیم به خدا...!!!

چقدر سرتون شلوغه!! والا ما که بعضی وقت ها تعطیلی که میشه عزا میگیریم!! یه جا هم که میریم باید بشینیم به حرفهای پیر مرد ها گوش بدیم!!
راستی مثل این که خیلی فوتبال دوستین...اهل بازی کردن هم هستین؟؟!

آوای من شنبه 29 فروردین 1383 ساعت 19:56 http://avayeman.blogsky.com

من الان درک می‌کنم که چقدر برای یه معلم دردآوره که کلی زحمت بکشه و گلوشو سر کلاس پاره کنه و با هزار زحمت و بدبختی یه موضوع رو برای بچه‌ها جا بندازه . . . اما شاگردها تمرین‌هاشون رو حل نکنند و بی‌خیال باشند. واقعا من قبل از اینکه معلم بشم هیچ درکی از این مسائل نداشتم! و اصلا نمی‌فهمیدم که خستگی بعد از کلاس یعنی چی. این شاگردهای شما هم مثل منن طفلکی‌ها! حالا بزرگ می‌شند یادشون میره!! . . . ای وای ؛ نه ببخشید؛ یاد می‌گیرند.

پیر هرات شنبه 29 فروردین 1383 ساعت 21:13 http://pire-harat.blogsky.com

ای بابا! اگه این جوریه که ما عمرا معلم بشیم! یه نفر می گفت معلمی آدم رو پیر می کنه! دلم برای همه معلم های دلسوز می سوزه!!! درضمن با نظر دوستان خوبم پیر صبا و آوای من هم شدیدا موافقم!!!
مم ... بله... جانم؟! ...

صادق یکشنبه 30 فروردین 1383 ساعت 00:45 http://restart.blogsky.com

(سکوت)

نرگس یکشنبه 30 فروردین 1383 ساعت 01:01 http://www.rozaneh1001.blogsky.com

سلام .وب لاگتون از نظر تعدد نویسنده جالب بود .منم جمعه کوه بودم عجب هوایی اینو نگفتی چرا؟؟من تغذیه خوندم اگه چاقیت برات مهمه میل بزن...موفق باشید همگی...

بهزاد دوشنبه 31 فروردین 1383 ساعت 15:50 http://www.nimkat.tk

چقدر راحت می شه ... خوش بود
چقدر راحت می شه معماهای زندگی رو خفه کرد
چقدر راحت می توان بی اعتنا بود

محمد حسین دوشنبه 31 فروردین 1383 ساعت 16:50

سلام
۱.سر تون این قدر ها هم که می گفتید شلوغ نیست...
۲. گر جمال یار نبود با خیالش هم خوشیم...

حسین دوشنبه 31 فروردین 1383 ساعت 23:29

یه دنیا حرف دارم.سالگرد وبلاگ هم یادم بود و تبریک می گم.
یه سا ل از عمر شما و این وبلاگ گذشت:
تو هر صفحه این وب دارم از حرف تو (شما) یادگیری (!)
می رم از وب تو (شما) با یه کوله بار از تجربه(!)
تو هر صفحه این وب دارم از حرف تو (شما) یادگیری (!)
راه میفتم توی وب مقصد راهو من می دونم (تورنج) (!)
کاش میتونستم که لینک بگیرم ولی افسوس که نمی تونم
همین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد