فقط تو ! نه کسی دیگر و نه چیزی دیگر.
دوست دارم ساعتها بنشینم و نگاهت کنم.
حرف بزنی و من فقط گوش کنم.
بخندی و گلها بشکفند.
بگو ٬ فقط صدای تو در این میانه دلخواه است.
به من نگاه کن!
کنارم باش
منصور
پ. ن.
شاید خیلی از خوانندگانی که من رو می شناسن باورشون نشه که اینها رو من نوشتم!
ولی نوشتم که نوشته باشم!
با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف های آفتابی!
ای کبودِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور ای دلشوره شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش!
اما کاش.
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!
((قیصر امین پور))
سلام
یعنی باورشون نداری ولی زیبا بود
هرکسی که هستی یه دفعه
قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن
رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو
رو میله قفس بکش
برای یک بار که شده . . . جای خودت نفس بکش!
کاشکی میشد تو زندگی ما خودمون باشیم و بس.
تنها برای یک نگاه؛ حتی برای یک نفس.
تا کی به جای خودما؛ نقاب ما حرف بزنه؟؟
....منصور خطرناک میشود....دیم دارادیم دا....
-عشق آمد و آتش به همه عالم زد
- به کمال بود عشقم ز ازل که آفریدی
- همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
مبارک است انشاءالله ...
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
عشق می ورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی زخدا می طلبم حسن ترا
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
پ.ن. مطلب پخته ای بود!!!
هوالهو
پیر هرات
ماقصه سکندر ودارا نخوانده ایم
از ما بجز حکایت مهر و وفا مپرس
(حافظ)
سلام
باز هم حال کردم
دستت درد نکنه
میخوام ناشناس بنویسم.....خیلی بدل نشست ..یه حس
محکم و زیبا توش بود.خیلی لطیف...هوالطیف...بگو بسم الله
و رو سوی آفتاب کن...من گل آفتابگردانم روی از رخت بر نگردانم..(سو تفاهم نشه خواستم راحت حسمو بگم.خسته ام از نقابها!!! مثل شما.!)