دو مطلب دارم، نه... سه تا !
1) فردا شب سوالات پابلیش میشود ! ما هم دلمون خوشه که....!
2) امان از این رئیس جماعت! امروز ظهر یکی از دوستانم مهمون ما بود . معاون یکی از سازمانهای مهم دولتی است. وسط حرفاش گفت : مدیرکل که شدم.... بعد یکهو حرفش رو قطع کرد و گفت : نه من مدیرکل نمی شم! چون مدیرکل باید احمق باشه و من نیستم!
حالا صرفنظر از اینکه حرفش درسته یا نه ، ولی راست می گه! هرچی مدیر هست احمق و هر چی احمق هست مدیره! قضیه دو شرطیه!(یکی از سوالات امتحان شنبه!!)
علتشم واضحه . آدم باهوش میفهمه و به بالا دستیاش گیر میده و اونا از همچین آدمی خوششون نمیاد پس آدم با قابلیت را نمی گذارند رئیس یک جا. در مقابل کسی را مدیرکل و امثال آن میگذارند که خیلی حالیش نباشه . که اولا به طور کامل حرف گوش کن باشه و ثانیا گیر ندهد! کارا هم که پیش میره چون اصلا تابعی از افراد که نیست! هر کس رئیس باشه کارا همون جور که باید پیش میره!
3)امروز دقت که کردم دیدم که از تنهایی متنفرم! همش دوست دارم در جاهای شلوغ باشم، حرف بزنم ، بشنوم، این ور اونور برم. تاموقعی که کسی توی ماشین هست با او حرف میزنم ، به محض اینکه پیاده میشه بی اختیار دستم میره به طرف ضبط ماشین و روشنش میکنم. اصلا تحمل سکوت، تنهایی و یکنواختی رو ندارم.
منصور
اولین بار وبلاگت رو خوندم . عالی بود.
سلام وبلاگ خوبی دارید موفق و پیروز باشید
در ضمن اگر خواستید با هم تبادل لینک کنیم
سلام.منم یه جورایی مثل شمام. تنهایی دیوونم میکنه اما باورت نمیشه از ۱۲ ماه سال حداقل ۷ ماه تنهام . بخاطر همین الان کاملا دیوونه شدم. با این حال از شخصیتت خوشم اومد.
سلام
۱- . . .
۲- همچین یه نمه توهین بود به بعضی خانوادهها!! من نشنیده میگیرم.
۳-انسان همین طوره. کلا موجود اجتماعی آفریده شده. اما خوب بعضیها بیشتر و بعضیها کمتر. من هم بیشتر مواقع اینطوریم. اما بعضی اوقات سکوتی هم لازمه. برای فکر کردن در تنهایی.
اگه توهین بود معذرت شدید
البته هر قاعده استثنائاتی دارد.
که شما هم استثنا هستید...
ذیگه فردا شب نامردیه دیگه! لا اقل فردا صبح یه چیزی!
راستی ما هم بر میگرده به ما یا شما؟!!!
ضلع AB:در مورد سوالات با پیر صبا هم نظر هستم.
ضلع AC:وقتی آدم با یکی هم نشین می شود مدام دنبال نکته ای است که سر حرف را باز کند .اما امان از وقتی که چیزی پیدا نکنه!
ضلع BC:این چند روزه راحت تر حرف میزنم ! احتمالا می دانید چرا!؟۷ خرداد
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
تا انتها حضور