رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

امشب هم ببین که دست من عطر تو رو کم میاره


ریختم بهم...حسابی
خسته ام ٬درب و داغونم ( جمله ای که در فیلم Green Mile جان کافی به تام هنکس گفت)

امروز حدودا چهارده بار موقع رانندگی مسیر رو اشتباه رفتم.
جالب ترینش اینکه:
از جایی راه افتادم که برم خونه خواهرم ٬ رسیدم دم خونه خودمون تازه یادم افتاد که اینجا نباید می اومدم!

توی مشهد یک اتفاقی برات می افته . بعد یک جریانی از مسیر عادی خودش خارج میشه . خیلی بهت فشار میاد. یک شب مریض میشی ولی جسما چیزیت نیست . بیماریت آثار بالینی خاصی نداره. بعضی ها می گن چشم خوردی - و البته من به چشم زخم اعتقاد دارم -

اثرات اون اتفاق و اتفاق بعدیش همینجور تا الآن گریبانت رو گرفته و یک لحظه فکرت از اونها آزاد نمیشه. دو روزه که تقریبا چیزی نتونستی بخوری.

در همین اثناء یکی از دوستان بهت زنگ میزنه و میگه یک نفر که تا حالا تورو ندیده و نمی شناسه ٬ در مورد تو یک خوابی دیده و اسم و نشونی هایی را که از تو میده درسته. خواب رو برات تعریف میکنه . خواب عجیبی است . با جزئیات زیاد. مشابهتهایی بین این خواب و وقایع اتفاقیه در مورد تو وجود داره. احساس بدی در مورد این خواب نداری. ولی ترسناک است.
تو که آسیب پذیر شدی شنیدن این خواب به منزله تیر خلاصی است برایت. ۱۲ تا اشتباه رفتن در مسیرها بعد از شنیدن این خواب بود.

یکی به من کمک کنه . فکر میکنم از بنی بشر ٬ یک نفر هست که می تونه منو از این فشارها و دغدغه ها نجات بده و فکر میکنم خودش میدونه کیه . بیشتر از این مپسند که من له بشم...

منصور

امشب ببین که دست من عطر تو رو کم میاره


امشب ببین که دست من عطر تو رو کم میاره
امشب همین ترانه هم نفس نفس دوست داره

به خاطر سختی و دلتنگی هایی که در پایان هست ٬ نمی خواهم هیچوقت شروع کنم.

من از پایان می ترسیدم و آغاز کردم...

مسافرت مشهد امروز تمام شد ٬‌ بعد از هشت روز . و لحظه وداع سخت بود ٬ خیلی سخت.
لاجعله الله آخر تسلیمی علیک...

توی ایستگاه راه آهن تهران اشکها و لبخندها بهم گره خورده بود. باورش سخته که چند روز کنار هم بودن چه دلبستگی هایی رو ایجاد میکنه.

خوانندگان عزیز میدونن که من به اون صورت چیزی حالیم نیست که در مورد زیارت و حس اونجا بنویسم ٬ فقط بگم که میشه دید.
آخ آخ ! میرم یه پیرمرد روستایی گیر می آرم که اومده با امام رضاش حرف بزنه . اون داره زیارت میکنه نه یکی مثل من . که هی تند تند جامعه میخونه ٬ امین الله میخونه و حواسش ۱۰۰ جا هم هست. وامیسم و به حرفهاش و گریه هاش گوش میدم . مستقیم با حضرت بلند بلند حرف میزنه . حس میکنم اون فهمیده که امام کیست ؟ کجاست ؟ چه شانی دارد.

کلی آشپزی کردم تو مشهد! بنا به نظر سنجی میدانی (!) که از خورندگان (!)‌بعمل آوردم غذاهام بد نبوده. فقط کوکو سیب زمینی خورد شد . یک شب سالاد الویه درست کردم ٬‌یک شب املت گوجه ٬ یک شب کوکو و یک روز ظهر ماست و خیار !  و البته توجه بفرمایین که برای ۸۰ نفر وگرنه مثلا میدونم که املت غذای آسونیه . خوش به حال همسر آینده ام !!

یه سر رفتیم پروما. پروما از سری فروشگاه های زنجیره ای است که ۵۶ شعبه در سرتاسر دنیا داره. شخصی به نام فرهاد سروی از ایران ( ایالت تبریز!‌)  به همراه یک ترکیه ای و یک ترکمنستانی این سرمایه گذاری را کرده اند. خیلی شیکه . یه چیز میگم یه چیز می شنوین .
زده رو دست بن داود. روبروش هم دارن یه هتل میسازن که فکر کنم توی خاورمیانه بی نظیر خواهد بود. همه اجناس پروما خارجیه . با این برچسب های ضد سرقت. فروشنده های مرتب و خوش برخورد. رفته بودم که چیزی نخرم ولی کلی خرید کردم. جاذبه خرید کردن ازش زیاده. 

 آخر مسافرت یک شب حالم بد شد. البته شاید بیشتر روحی بود تا جسمی. ولی تا صبح دل و رودم اومد تو دهنم. بیمارستان و...
دردی است غیر مردن ٬ کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن

در این سفر فکر هم کردم ! به یک مشکل . من بواسطه کارم اردو زیاد رفته ام . همیشه اطرافم شلوغ بوده . به یک سندرم گرفتار شدم . نمی تونم جایی برم که شلوغ نباشه . نمی تونم تنهایی غذا بخورم. مسافرت کمتر از ده نفر اصلا بهم نمیچسبه . خیلی اجتماعی هستم. از تنهایی بدم میاد . روحیاتم عاطفی شده. حواسم به همه همسفرانم هست . کسانی که با من سفر میان فکر نکنم بهشون بد بگذره.

و آخر اینکه ٬‌یک جریانی داره به صورت معمول و خوب جلو میره ٬ یه دفه نمی فهمی چی میشه که همه چیز بهم میریزه . هیچ قرینه و شاهدی پیدا نمی کنی و ربطش میدی به عوامل ماوراءالطبیعه ! البته برای دخالت عوامل غیر مادی شواهدی هم داری ! و حالت خراب میشه و خراب میشه و خراب می مونه.
و از خدا میخوای که اوضاع بهبود پیدا کنه و برگرده به همون حالت اول چون نمی دونی که چقدر تحمل داری .
تشنه می شوی و بعد آب به رویت بسته میشه... 

منصور

با پوزش از همه ترکا

از ترکه می پرسند سزارین را تعریف کن. میگه بچه به شرط چاقو.

از ترکه می پرسن اسمت چیه میگه اسمم صحبته تو خونه بهم میگن زر نزن.

ترکه زنگ میزنه زنش اپراتور میگه: مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد. میگه مشترک را ولش کن خودت چه طوری؟

ترکه پیتزا می خوره معدش تعجب میکنه.

دیگه بسه من زندگیم را دوست دارم.

صادق

کماکان هر کی خوابه خوش به حالش...


یه کوه مطلب دارم
از زیارت ٬ حال و هوای حرم ٬
از اردو ٬ از دانش آموز و معلم ٬
از دوستی ها ٬ از صمیمیت ها٬
از نامرادی ها و نارفیقی ها ٬
از مملکت ٬
از رئیس ٬
از « مهمان مامان » ٬
مجال نیست. باشد پسر عمو ! تهران ٬ تهران موقع برگشت...

نصیر مطلب بده . چرا کرکره رو کشیدی پایین؟

منصور

پ.ن. : آقا یه مساله ای. اینجا یه ذره قاطی پاطی شد. من مطلبم رو دقت نکردم کی فرستادم. یه مطلب آوای من اون وسط موندش. لطفا اول پست قبلی :«ایرانی های معتاد»  رو بخونید.




سلام.
1- تیتر مطلب آوای من رو دیدم یاد یه داستانی افتادم. پدرم تعریف می کردن می گفتن چند سال پیش که خاله و شوهر خاله شون از مکه برگشته بودن، یه یخچال هم با خودشون أورده بودن.
 موقع تحویل گرفتن بارها هم این پسر خاله پدرمم نامردی نکرده بود و گنده با ماژیک روش بوشته بود: « مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه...»

2- دیروز داشتم میرقتم خونه برادرم اینا که ایشون هم مثل بقیه در مورد رشته بنده تصمیم بگیرن.سر کوچه مون نگه داشتم که کمربند ببندم و بعدشم دستمُ  کردم تو جیبم و پول خوردام رو دادم پدرم بندازن توی صندوق صدقه. پدرم انداختشون و گفتن " الهی به امید تو " . منم اعصابم خورد بود و همینجوری تو دلم گفتم  "اصلا این سری الهی نه به امید تو". بعدشم از حرفم ناراحت شدم و یه " دیوونه " تو دلم به خودم گفتم و راه افتادم.
داشتم با یه سرعت معمولی می رفتم که یه دفعه از وسط درختای وسط خیابون دو نفر پریدم جلوم و خداییش با مرگشون چند سانتیمتر بیشتر فاصله نداشتن... ( یادآور می شم که قطعا مرگ اونا کم کمش مساوی اعدام بنده بود...)
می بینی؟ به همین سادگی. دقیقا به همین سادگی...
خیلی وقتا می بینم بدجوری مصداق آیه " و ادا مس الانسان الضر دعانا بجنبه... " شدم و خوب خیلی بده دیگه. نیس اینطور؟

3- حسین پناهی درگذشت و خدایش بیامرزاد...

گفتم می‌روم / و در مرام ما رفتن مردن بود / و حالا سال‌هاست که مرده‌ام
حسین پناهی، مجموعه «من و نازی» (انتشار: 1376)

فعلا همین دیگه.
رضا.