از ترکه می پرسند سزارین را تعریف کن. میگه بچه به شرط چاقو.
از ترکه می پرسن اسمت چیه میگه اسمم صحبته تو خونه بهم میگن زر نزن.
ترکه زنگ میزنه زنش اپراتور میگه: مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد. میگه مشترک را ولش کن خودت چه طوری؟
ترکه پیتزا می خوره معدش تعجب میکنه.
دیگه بسه من زندگیم را دوست دارم.
صادق
پ.ن. : آقا یه مساله ای. اینجا یه ذره قاطی پاطی شد. من مطلبم رو دقت نکردم کی فرستادم. یه مطلب آوای من اون وسط موندش. لطفا اول پست قبلی :«ایرانی های معتاد» رو بخونید.
سلام.
1- تیتر مطلب آوای من رو دیدم یاد یه داستانی افتادم. پدرم تعریف می کردن می گفتن چند سال پیش که خاله و شوهر خاله شون از مکه برگشته بودن، یه یخچال هم با خودشون أورده بودن.
موقع تحویل گرفتن بارها هم این پسر خاله پدرمم نامردی نکرده بود و گنده با ماژیک روش بوشته بود: « مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه...»
2- دیروز داشتم میرقتم خونه برادرم اینا که ایشون هم مثل بقیه در مورد رشته بنده تصمیم بگیرن.سر کوچه مون نگه داشتم که کمربند ببندم و بعدشم دستمُ کردم تو جیبم و پول خوردام رو دادم پدرم بندازن توی صندوق صدقه. پدرم انداختشون و گفتن " الهی به امید تو " . منم اعصابم خورد بود و همینجوری تو دلم گفتم "اصلا این سری الهی نه به امید تو". بعدشم از حرفم ناراحت شدم و یه " دیوونه " تو دلم به خودم گفتم و راه افتادم.
داشتم با یه سرعت معمولی می رفتم که یه دفعه از وسط درختای وسط خیابون دو نفر پریدم جلوم و خداییش با مرگشون چند سانتیمتر بیشتر فاصله نداشتن... ( یادآور می شم که قطعا مرگ اونا کم کمش مساوی اعدام بنده بود...)
می بینی؟ به همین سادگی. دقیقا به همین سادگی...
خیلی وقتا می بینم بدجوری مصداق آیه " و ادا مس الانسان الضر دعانا بجنبه... " شدم و خوب خیلی بده دیگه. نیس اینطور؟
3- حسین پناهی درگذشت و خدایش بیامرزاد...
گفتم میروم / و در مرام ما رفتن مردن بود / و حالا سالهاست که مردهام
حسین پناهی، مجموعه «من و نازی» (انتشار: 1376)
فعلا همین دیگه.
رضا.